آرشیف

2016-1-3

نثار احمد کوهین

نبشته پــاشـیـــــده:

نمی دانم چی بنویسم واز کجا باید بنویسم؟ روزها شده که توان نوشتن ازمن سلب و فکر نوشتن در مغزم  انجماد گردیده است.
مرگ وزنده گی ما به اختیار ما نیست  و ما انسانها با وجود غرور بی جا وتصور تسخیر جهان و تملک جهان مو جود، بازم موجود کاملن ناتوانی هستیم . ما نه به اختیار خود به این دنیا آمده یم ونه هم اختیار رفتن خود را داریم واقعیت این است که ما نیرو وتوانایی ازخود نداریم وآنچه داریم از جهان دیگری وتوسط قدرت مافوق از ما بر ما داده می شود.
جهان که ما قدرت داریم وتوانایی  وتلاش می کنیم یک جهانی کاملن گنگ ونا معلوم است  وبا وجود تلاش ها وپیش رفت های نوع انسان بازم ما انسان ها به طور کامل از شناخت واقعی وهمه پذیر دنیای خود محروم هستیم وشناخت ما از دنیای که در آن زندگی می کنیم یک شناخت نسبی است وهمه آنها ی که مدارک شناخت از دنیا کنونی ارایه داشتند مدارک شان نسبی وشناخت حصه از دنیای ماست.
تجربه وتلاش ما در هر بخشی  از زندگی تجربه وتلاش نسبی ونا کامل است؛ مثلن  دربخش طب ما بعضی از امراض وعوامل ظاهری به وجود آمدن   آنهارا شناخته یم ؛ولی درشناخته  ترین عوامل می بینیم که ما کاملن اغوا شده یم، تجربه وشناخت ما، مارا دربی راهه کشانیده است.
شناخت ما از حقیقت ها افراطی و تفریطی است؛ یعنی گاهی چیزی را حقیقت دانستیم که بعد از چندی ناحقیقت بودن آن را به دور انداختیم وگاهی چیزی را نپذیرفتیم وغیر حقیقی دانستیم؛اما در گذر زمان به حیث یک پدیده حقیقی از آب در آمد وهمه آنرا پذیرفتیم؛ مثلن علم صنعت در دنیای اورپا ی مدرن امروز تا چند وقت پیش یک پدیده کاملن ناشناخته وغیر قابل قبول بود و عالمان بسیاری به خاطر ادعا های علمی شان به چوبه دار کشیده شده  ویا هم به آتش جهل سوختند وما یادمان است که شارلمان پادشاه فرانسه مدرن امروز  از ساعت که برایش تحفه داده شده بود می ترسید ودرباریانش وسیله های حرکت ساعت را جنیات می خواندند؛ولی برعکس  امروز انها چیزی های زیادی را سازنده هستند و دنیای امروز اسلام بسیار پدیده های ساخته شده آنهارا قبول ندارند ودر مقابل جهت گیری می کنند…
به هرصورت آنچه بیان داشتم هدف از  ناتوانی وشناخت ناکامل ونسبی  ما از دنیای ماست وهم چنان ضعف نوع ماست از زندگی در این دنیای که زندگی می کنیم. روزهای زندگی من این روزها می گزرد وبدون اینکه طعم زندگی را بچشم وآنها ی که واقعن تفکیک بین زنده ماندن و زندگی کردن دارند می دانند که من چی می گویم و چی می کشم؟ زندگی کردن با زنده بودن تفاوت عجیبی  دارد،فقط تنها کسانی می دانند که این تجربه را تجربه کرده باشند.
نمی دانم عواملی روحی است ویا تنها عوامل جسمی ؛ ولی  انچه که مسلم است این روزها درد سختی وجودم را می آزارد وزنده ماندنم  را به داروها ودرمان ها وسیله می جویم.زنده گی همه خاطره است و آنچه که این روزها مرا خاطره می شود تجربه تلخ درد وتحمل مشقتی های مریضی و مسافرت است که مرا همچون سگ حار  گاز  می  گیرد …
درد جسمی، رنج های روحی و  روانی، تهدید های فکری واجتماعی، بی وفای ها وسهلنگاری ها اطرا فیان…وهمه وهمه دست به دست هم داده و  تجربه کوه پایه مانندی را به شانه های ناتوانم عنایت می کنند.
باتمام بی مهری ها وزور گوی های دنیایم به نحوی می توانم مبارزه  کنم و یا کنار بیایم و آنچه که مرا بیشتر از هرچیز شکسته و پارچه، پارچه ام می کند هما نا دست زور گیری که قلمم را از اختیارم خارج نموده قلبم را جریحه زده ، آزار دهنده تر است .
این روزها دنیای من از دنیای شعر جداست و  نثری هم که می نویسم همچون جسم و فکرم پاشیده وسر گردان آواره و حیران است. قلم انیس خوبم بود وفکرم یاور وهمکار نیرومندی همیشه بامن درهمه حال در همه کار هم گام وهم مهر بود؛ ولی این روزها این دو مونس مهربان نهایت نامهربانی می کنند-نامهربانی که من تاهنوز تجربه اش را نداشتم. به هرحال تا مجال دیگر بدرود وازهمه دوستان که مطالب پاشیده و پریشانم را خواننده بودند وخواننده هستند  طلب پوزش دارم.

کوهین 
11/10/94  فیض  آباد _  بدخشان .