آرشیف

2014-12-26

استاد محمود بی پروا

مژده مملو از خوشی

 
 
شام چهار شنبه ساعت 6:30 شام همینکه صفحه انترنیت را باز کردم چشمم به اعلان چاپ اولین شماره مجله بین المللی جام افتاد، آنرا باز کردم وقتیکه محتویات آنرا خواندم وآدرس دکان فروش آنرا دریافتم،  بسیار خوش شدم، آنقدر خوش که حتی اختیارم از دست رفت ودرحالت بی اختیاری چغ زدم. اعضای خوانواده ام ترسیدند وازمن پرسیدند که چه شده ومن گفتم که هیچ نشده ولی از فرط خوشی شنیدن یک خبر، بی اختیار چغ زدم. گفتند این چگونه خبر ی بوده که ترا اینقدر بوجد آورده است؟ گفتم که نشر اولین مجله بین المللی جام که از چندی است انتظارش را داشتم.
صبح به بازار آمدم ومصروف کار شده از یادم رفت که سری به دکان فروش مجله بزنم ، نزدیک به ساعت 12 بجه بود که دخترم از کورس آمد وهمینکه مرا دید پرسید: پدرجان مجله را خریدی؟ گفتم نی . فورا بسوی دکان که آنقدر ازمن دور نبود شتافتم ودرحالیکه دکاندار شروع به بستن دکان خود بخاطر صرف طعام چاشت کرده بود، به بی صبری پرسیدم آیا مجله بین المللی جام غوررا غرض فروش داری؟ گفت بلی آنرا بالا کرده برایم نشان داد وگفت امروز صبح من دردکان نبودم وقتیکه آمدم کسی اینهارا آورده وبرایم گفته که بفروشم ولی من نمیدانم که این چیست. من گفتم که خیلی خوب ! من حالا برایت شرح میدهم : این  مجله بنام مجله بین المللی جام یاد میشود که این اولین شماره اش است که فقط تازه ازچاپ برآمده است. این مجله به همت وپشت کار جوانان فرهنگ دوست وپرتلاش ولایت غور ویرایش و زیب طبع یافته است ومن از شنیدن این خبر زیاد خوش شده ام از اینکه الحمد الله امروز جوانان با همت ومدبر غور بعد از این همه بدبختی های 30 سال جنگ داخلی که همه فرهنگ ودانش واندوخته های علمی بزیر توده های خاکستر جنگ وویرانی مدفون شده اند ، یکباره طور معجزه آسا سر از زیر توده های خاکستر و گروپ سالاری بلند کرده است. چگونه با این کار خوش نباشم و ذوق نزنم!  ای کاش این کار 40 سال پیش می شد تا من وامثالم درآنوقت دست به نویسندگی میزدیم وچیزهائیرا به نوک قلم می آوردیم که بلکه می شد مانع جنگ وکدورت وسیاه دلی داخلی میگردید.
مجله را آوردم ودخترم فورا ازدستم گرفت وشروع بخواندن عناوین آن کرد. در خانه آمدم ودختر دیگرم گفت که مجله را آوردی؟ .فی الفور دختر اولی ام اورا برایش داد وگفت که به بیند. بعد ازآن ما هر سه بنوبت بدون اینکه متوجه خوردن نان چاشت شویم به مجله توجه خودرا دوختیم. گاهی یکی وزمانی دیگری از ما سه تن آنرا واربه وار مورد خوانش قرار میدادیم. دخترانم یکباره توجه به خواندن داستان استاد یگانه و زیرک کردند. آنهارا بی صبرانه خواندند ومحتوی آنهارا بمن بازگو کردند. فقط آنان همینقدر گفتند که عکس ها و رسم ها بعض قسمت های داستان هارا زیر سایه خود گرفته واز خوانش ما بدور ساخته است اما بی اندازه خوش آنان آمده بود. باری از من به بسیار تعجب پرسیدند که پدر جان از تو هم نوشته هائی دراینجا بچشم میخورد آیا واقعا تو اینهارا نوشته ئی؟ من گفتم بلی دخترانم ! این تعجب ندارد وشما هم اگر درس بخوانید وبه مدارج بلند تحصیل ودانش خودرا برسانید میتوانید بنویسید  واز طریق کدام منبع  نشر کنید تا دیگران آنرا بخوانند. ما هرسه تا امروز  هرکدام بنوبه مجله را خواندیم ومنتظر شماره بعدی میباشیم.
خوانندگان این مطلب  اینطور برداشت نکنند که گویا  این نوشته من بوی منطقه  وطایفه پرستی را بمشام  خوانندگان میرساند. نخیر ! بهیچوجه چنین نیست بلکه  احساس شعف و شادی من از این نگاه است که  بعد از  مدت های دور از انتظار این اولین بار است که جوانان غور آستین فرهنگ دوستی را بالا زده و اقدام به این کار کرده اند درحالیکه اینان نه زر دارند ونه زور ونه واسطه ، تنها عزم عالی وهمت همای مآبانه ایشان آنانرا به اقدام این کار وادشته است بناء بر من وکسانی مثل من جای بس افتخار وسربلندی میباشد . به همت عالی کارکنان این مجله هزارها بار سلام و مبارک باد میفرستم واز خداوند لایزال توفیق مزید وایام پر میمنت برای ایشان خواستارام. والسلام 
 
محمود بی پروا، شهر چغچران، شام دهم فبروری 2010. برابر با 21 دلو 1388.