آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

مقدمۀ بر دوبیتی ها و اشعار ملنگ صمد

 

یادداشت:  قرار است به زودی دوبیتی ها واشعار ملنگ صمد ،(دوبیتی سرای شیرین کلام  غور)  زیر چاپ برود ، این نوشته از آن کتاب برگرفته شده است.
 
 زندگينامه

عبدالصمد فرزند « كوه صاف قل» در قريۀ « رمزي» ناحيۀ پشته نور مربوط  ولسوالي دولتيار ولايت غور ديده به جهان گشود. عبدالرازق خالقيار برادرزادۀ ملنگ كه در حفظ ونگهداري دوبيتي ها و اشعار او سهم ارزندۀ دارد، در دفتر يادداشت هاي خود تولد ملنگ را سال 1278 خورشيدي و وفات وي را سال 1370 به عمر 92 سالگي در چراس سرپل درج كرده است. اما محمدسخي صبوريار در پايان نامه تحصيلي خويش از دارالمعلمين عالي غور، به نقل از اهالي ناحيۀ پشته نور و بستگان ملنگ تولد او را حدوداً بين سالهاي 1285- 1286 خورشيدي ثبت نموده است.
    عبدالصمد جوان 20/ 25 ساله كه درمسجد قريه نزد پدرش درس مي خوانده و نوشتن وخواندن را فرا گرفته بوده. طوري كه خودش روايت مي كرده ( مانند خيلي از قصه هاي عاشقانۀ روستايي) شبي در خواب مي بيند كه دختر زيباي نزدش مي آيد وكنارش مي ايستد. ملنگ از او مي پرسد كه نام ات چيست؟ دختره مي گويد من « ليتان » نام  دارم. سپس سه عدد انجير،  تحفه گونه به عبدالصمد مي دهد ومي گويد كه يك ونيم آن را بخورد و يك ونيم باقيمانده را پيش خود نگه دارد. عبدالصمد وقتي از خواب بيدار مي شود خود را درجهان ديگري مي يابد و يكباره عاشق و شيفته دختر روياهاي خود مي شود.
او  بعد ازين واقعه كاملا تغيير مي كند و از آن  پسربچۀ نوجوان كه شايد هواي درس و تعليم در سرمي پرورانده « ملنگ صمد» ي ساخته مي شود كه تا آخرعمر دوبيتي هاي پرسوز عاشقانه مي سرايد و ازعشق ومحبت سخن مي گويد و زندگي اش رنگ وبويي ديگري مي گيرد. عبدالصمد سعي مي كند ببيند آيا دختري به نام ليتان در منطقه است ياخير؛ اما درهيچ جا نشاني زان دلستان نيم بيند ؛ ولي همچنان عاشق  ليتان  روياي خود باقي مي ماند.
اتفاقا عبدالصمد روزي يكي ازدختران همروستاي خود را مي بيند كه درمسجد قريه پيش ملا به سبق خواندن مي آيد واسم اش « كيميا» ست. ملنگ متوجه مي شود كه كيميا همان ليتاني است كه در روياي خودش اورا ديده است. ملنگ بعد ازان در اشعار ودوبيتي هايش ليتان را به جاي كيميا مي گذارد وخود را ملنگ ليتان وگاهي فقط ملنگ مي نامد و درتمام زندگي در عشق او مي سوزد وبرايش شعرمي سرايد ودرعشقش اشك مي ريزد.
روايت عاشق شدن در خواب كه مثالهاي مشابه ي بسياري هم د ارد،  ممكن است بعد ها توسط اهالي منطقه ساخته شده باشد و يا شايد هم، به وسيلۀ خود ملنگ با توجه به حساسيت هاي كه فرهنگ زمانه نسبت به عشق انساني و زميني ومحبت محض ميان يك دختر وپسر داشته ، ساخته شده باشد وياهم واقعا اين رويا و اين اتفاق براي ملنگ درخواب رخ داده باشد. هرچه باشد واقعيت همين است كه عبدالصمد عاشق كيميا مي شود و به نام ليتان در وصفش دوبيتي مي سرايد وشعر مي گويد.
كلمۀ ملنگ ظاهراً  در فرهنگ مردم بيشتر به كساني گفته مي شود كه پيوندهاي با طريقت وتصوف ومسألۀ مريد ومرادي دارند و از اشعار گذشتگان چيزهاي بسياري را حفظ مي كنند   و براي پير  و مرشِد شان آنها را گاهي با صداي بلند و آواز خوش مي خوانند. ملنگ صمد؛  اما خود  را آشكارا ملنگ ليتان مي نامد و به سرعت در ميان اهالي محل و مردمان گرد ونواحي ، به عنوان ملنگِ ليتان به شهرت مي رسد. آوازۀ  عشق ملنگ و ليتان به زودي در تمام دهكده ها، از اين گوش به آن گوش و ازين محفل به آن محفل مي پيچد وباعث برانگيخته شدن احساسات بستگان و اقوام ليتان/ كيميا مي گردد. ملنگ از آنجاي كه گوش عاشقان به پند و اندرز هيچ كسي بدهكار نيست،  فارغ از تمام اين دغدغه هاي عنعنه يي /فرهنگي در عشق ليتان دوبيتي هاي پرسوز وگداز مي سرايد وپيوسته از اوصاف وخوبي هاي او سخن مي زند. اگر ليتان به خانۀ خود مي رود ، ملنگ درهمان نزديكي ها مي نشيند  وبي پرواي تمام دنيا مي سرايد كه :
 
الا اي يارخندانم بدر شود
بيا اي ماه تابانم بدرشود
بي ازتو زندگي برمن حرام است
بترس از آه  سوزانم بدر شو
 
بدر شو اي مهي تابان!  بدرشو
كمرباريك ، صدف دندان  بدرشو
بدرشو قد و بالايت ببينم
ندارم من دگر ارمان، بدر شو
 
واگر ليتان گاهي از دهكدۀ  خود نزد بستگانش به روستاهاي ديگرمي رود، ملنگ درهجرانش بيتابي مي كند ومي خواند كه:
 
سفر سوي وطن كي مي كني كي؟
توگل ميل چمن كي مي كني كي؟
بمُردم از غم و درد تو ليتان
مرا غسل و كفن كي مي كني كي؟
 
خرام اي مه جبين! كي مي كني كي؟
تسلاي غمين كي مي كني كي؟
ملنگِ پرغمِ مهجور خود را
به وصلت همنشين كي مي كني كي؟
 
و اگر هم،  ليتان مانند ديگر دختران و پسران دهكده مي رود وبالاي بام خانۀ خود مي نشيند وطبيعت زيبا ودرختان بيد وسپيدار قريه را به نظاره مي ايستد ، ملنگ در وصف او وخانۀ گلين ومحقر وي مي گويد كه :
 
گُل من برسرقصرش نشسته
كجك ها دور رويش حلقه بسته
كه تيغ تيز جوهردار ليتان
به سينه خورده از پُشتم گذشته
 
به هرحال خانواده ليتان سرانجام از بيتابي ها وبي پروايي هاي ملنگ و زمزمه هاي بدگويان وطعنۀ سخن چينان وبه اصطلاح « شرم زمانه» به تنگ مي آيند وبه حاجي « آدينه» ارباب منطقه شكايت مي برند. در قريه ، آن روز ها وحتا در همين ايام به قول شاملو « روزگارغريبي ست». اربابِ قريه براي روستاييان فقير و بي سواد، هم پناهگاه و حامي است و هم دادگاه وهم قاضي. هم حكومت وعدالت است وهم نماد دانش وعقلانيت. در قريه همه چيز به ارباب ختم مي شود وتمام راه ها ازمسير ارباب مي گذرد. مردم قريه انتظار دارند كه ارباب تمام دردهاي آن ها را  درمان مي كند وهمه راه ها را مثل كف دست خود بلد مي باشد. به جز، ارباب درقريه ديگر دنياي وجود ندارد. دنياي كوچك قريه به ارباب خلاصه مي شود. ارباب درعين حال حافظ سنت هاي قريه و مسوول نظم ودسپلين قريه نيزهست وكوچكترين بي توجهي و بي احترامي به فرهنگ و ارزش هاي قريه،  درحقيقت بي احترامي به ارباب ومنافع ارباب نيز به حساب مي آيد. پسرجواني كه درقريه عاشق دختري مي شود و تمام ارزش هاي جامد قريه را زيرپا مي گذارد و حتا در وصف لب و دندان و قد و اندام دختر فلاني باي شعرمي سرايد، شايد انقلابي ترين فرد قريه باشد كه خود را به سرعت در چنبر زنجيرهاي به شدت محافظه كارانۀ بزرگان روستا و رسم و رواجهاي ارتجاعي شان مي يابد كه در رأس همۀ آنها ارباب قريه قرار دارد. اين پسركه به سنت ها وارزشهاي تقدس آميز قريه پشت پا زده ودر صدد اخلال نظم طبيعي حاكم در روستا برآمده است ، مشخص است كه نمي تواند در دادگاه كدخداي روستا برندۀ معركه از آب درآيد.
به هرحال ارباب آدينه ملنگ صمد را نزد خود مي طلبد ومي گويد كه چرا باعث بدنامي كيميا وخانواده اش مي شود؟ وچرا با اين دوبيتي هاي مسخرۀ خويش آبروي مردم را برباد مي دهد؟ ملنگ صمد مي گويد كه من وكيميا دو جوان بالغ وآزاد هستيم وهمديگرمان را دوست داريم و مي خواهيم باهم  ازدواج كنيم و يك زندگي مشترك بنا نماييم واين كجايش عيب دارد؟ او مي گويد كه برادران كيميا به اين وصلت موافقه نمي كنند و در راه ما مانع ايجاد مي نمايند شما بايد آن ها رابخواهيد وبپرسيد كه به كدام دليل از ازدواج ما جلوگيري مي كنند؟ ارباب آدينه وقتي مي بيند كه دليلي در مقابل ملنگ ندارد ، مي گويد درست است من درحضور مردم وچند نفر شاهد از كيميا مي پرسم كه آيا ملنگ صمد را دوست داري ياخير؟ اگر او هم، چنانكه تو ادعا مي كني دوستت داشت في الحال نكاح شما را بسته مي نمايم؛ اما اگر او دوستت نداشت وتو به ناحق اين گپ ها را زده بودي ، آن وقت بايد 300 چوب بخوري و دست از كيميا بشويي ، آيا قبول داري؟ ملنگِ عاشق كه همۀ دنيا را از چشم پاك و زلال و باطهارت خويش مي بيند و از نيم كاسه هاي زيركاسه اطلاعي ندارد و باتوجه به اعتمادي كه نسبت به معشوق خويش دارد اين داوري را مي پذيرد. حالا تمام دستگاه محافظه كارانه وغيرتي قريه به كار مي افتد تا به هرحيله وترفندي كه شده، بايد كيميا دوست داشتن ملنگ را انكار نمايد وآبروي قريه محفوظ بماند.
آن شب، مادر كيميا هم  به خاطرغيرت خانواده و هم به خاطر تذكر ارباب ، ازجانب خود و از قول ارباب كيميا را نصيحت مي كند وپيشش مي گيريد وسخنان عاطفي بسياري مي گويد كه دخترم! به لحاظ خدا ما را بين مردم سرافگنده وشرمنده نساز وآبروي خود و برادرانت را در نظربگير وفردا درمحفل بگو كه « ملنگ دروغ مي گويد ومن او را هرگز دوست ندارم.» مادر كيميا به دخترش مي گويد كه اگر فردا از دوستي ملنگ انكار نمايي من قول مي دهم كه خودم  چند روز بعد دست تو را به دست ملنگ صمد مي دهم اما اگر بگويي كه « ملنگ را دوست دارم»‌ آنگاه آبروي خانواده ازدست مي رودو ارباب قهر مي شود  وهرگز نكاح تو را با ملنگ بسته نمي كند. اين روش بارها در مورد دختران ساده دل روستا به كاررفته است و باهمين ترفند شايد دلداده هاي بسياري گول قول دادن هاي بزرگان روستا را خورده باشند و از وصال محبوب شان محروم شده باشند.
به هرحال مجلس داير مي شود و ملنگ وليتان نيز درجمع بزرگان قريه حضور پيدا مي كنند. ارباب آدينه از ليتان مي پرسد كه آيا تو ملنگ را دوست داري؟ ليتان كه فكر مي كند در صورت انكار به زودي به وصل ملنگ مي رسد ، از دوستي وعلاقه نسبت به او انكارمي ورزد و ملنگ را شخص مزاحمي مي خواند كه باعث بدنامي او وخانواده اش شده است. ديگرحرفي باقي نمي ماند. جزا ازقبل تعيين شده است. ارباب دست هاي ملنگ را با زنجير مي بندد و بالاي تخت مسجد قريه با زدن 300 چوب، حُكم را بالاي ملنگ تطبيق مي كند و به اهالي قريه مي فهماند كه سركشي از نظم حاكم برقريه و برهم زدن ارزشهاي روستا ، چه سرنوشتي مي تواند در انتظار داشته باشد.
ملنگ كه سه صد چوب كاري را درعشق ليتان نصيب شده است ، همچنان عاشق باقي مي ماند وهيچ كينۀ از كيمياي خود ندارد ومجبوريت هاي او را درك مي كند ومي گويد:
 
به بالَي بام، سرمستم خدايا
سر زولانه با دستم خدايا
سه صد چوبم زده ارباب ادينه
هنوزم كوك سرمستم خدايا
 
بلي، ملنگ هنوز از عشق ليتان سرمست است وهنوز اين كبك خوشخوان درهواي ليتان شعر مي سرايد ومي خواند وپرواي چوب هاي ارباب را ندارد. براي ملنگ ارباب واهل قريه مهم نيستند ، كسي كه مهم است خود ليتان است وتا زماني كه ليتان را دارد ديگر غمي ندارد و« چه بيم ازموج بحرآن را كي باشد نوح كشتيبان» ولذا مي گويد:
 
اگر دانم كه ليتان يار باشد
ببخشم سر، اگر دركار باشد
اگركُشت واگربخشيد اگرزد
همان سرو سمن مختار باشد
 
به هرحال، بعد از اين حادثه برادران ملنگ از يك طرف از ارباب و اهالي قريه دلخور و ناراحت هستند و از طرف ديگر شايد كدام خطر وتهديدي را متوجه برادرِعاشق شان مي بينند وياهم به خاطر اينكه ملنگ،  ليتان وعشق او را فراموش كند ، صلاح كار خود را درآن مي دانند كه پشته نور را ترك بگويند. آنها سرانجام قريۀ « رمزي » پشته نور را رها مي كنند وبه يك جاي بسيار دور يعني روستاي « تاريكك»‌در منطقۀ چراس كه آن زمان مربوط ولايت جوزجان بود وفعلا از توابع سرپل به حساب مي آيد كوچ مي كنند ودر آنجا براي خود زمين مي خرند وسكونت اختيار مي نمايند كه شايد بُعدِ مسافه حوادث گذشته را از ياد ها ببرد و برادرعاشق پيشۀ شان از درد و رنج نجات پيدا كند. ملنگ صمد اما در آنجا نيز عاشق ليتان مي ماند و در وصف معشوق خويش شعر مي گويد وبيتابي مي نمايد و اگر آدم قابل اعتمادي جانب دولتيار وپشته نور مي رود ملنگ به زبان شعر براي محبوب خويش پيام مي فرستد و اظهار اميد واري مي كند ومي خواهد بداند كه آيا هنوز هم ليتان او را دوست دارد ياخير:
 
زما ياد شما باشد نباشد؟
ترا ميل كجاباشد نباشد؟
دوبوس از قوق رخسارتوليتان
به ما يارب، عطا باشد نباشد؟
 
زماني كه اين پيك هاي خيالي و يا واقعي از پشته نور به چراس برمي گردند ، ملنگ از آنها مي پرسد كه :
 
بگو قاصد زما رفتي نرفتي؟
به سوي يارما، رفتي نرفتي؟
براي چارۀ درد ملنگش
تو از بهردوا رفتي نرفتي؟
 
به او عرض مرا گفتي نگفتي؟
گل نغزمرا گفتي نگفتي؟
به لب چار وبه رخ پنج بوس دَين است
تواين قرض مرا گفتي نگفتي؟
 
ظاهراً هنگامي كه ملنگ درچراس زندگي مي كرده ، چند باري هم به خاطر ديدار با محبوب و اقوام خويش به پشته نور سفرهاي داشته است. محمدسخي صبوريار در پايان نامه خويش مي نويسد كه : يك روز مردم « رمزي» كه دهكدۀ اصلي ملنگ است به خاطر اداي نمازظهرجمع بودند ، ملنگ ابراهيم ماماي ليتان و برادر خواندۀ ملنگ صمد نيز دران ميان ، حضور دارد كه سواري از پايين قريه ظاهر مي شود. وقتي كه نزديك مي شود همه مي شناسند كه ملنگ صمد است. مردم از او استقبال مي كنند ، ملنگ باهمه كنار مي گيرد و احوال پرسي مي كند و نوبت كه به  ابراهيم مي رسد ، ملنگ صمد اين دوبيتي را مي خواند:
سلام عليكم اي لالاي جانم
بترس ازگريه و آه و فغانم
سلام بي عدد از مارساني
به ليتان شيرين مهربانم…»
 
بروقاصد تو از نزد ملنگش
به پيش قامت عاشق پسندش
كمرخم كن به ترتيب وتواضع
بگو ازغم جدا شد بند بندم
 
اما احتمال دارد كه ملنگ ابراهيم گاهي به چراس رفته باشد و اين دوبيتي ها را آنجا ملنگ صمد به او گفته باشد. اين امكان هم وجود دارد كه اين دوبيتي ها را ملنگ صمد به  وسيله نامه به ابراهيم فرستاده باشد. يكي از مسافرت هاي ملنگ به پشته نور،  اتفاقا زماني رخ مي دهد كه ليتان با« شادي بيگ» ازدواج مي كند. صبوريار نوشته است كه او « ناگهان آوازۀ عروسي ليتان با ارباب شادي بيگ را مي شنود وبي صبرانه رخت سفر بسته به صوب پشته نور حركت مي كند.»‌ اما از ابيات ملنگ معلوم مي شود كه او از اول و در چراس وپيش ازسفر نمي دانسته كه ليتان عروسي مي كند ، بلكه اين خبررا دربين راه شنيده است.
 
سفربا پشته نور جان است ما را
اراده سوي ليتان است ما را
مريضي عشق ازحد گشته افزون
به درد ورنج درمان است ما را
 
مي بينيم كه ملنگ از سفرخود ظاهراً خوشنود است وفكر مي كند كه اگر به ليتان و« پشته نورجان» نزديك شود ، درد و رنجهايش درمان مي شود.
 
سفركردم ببينم روي جانان
رسيدم با ديار خلق « واجان»
صف اندرصف گرفتند دور ما را
بگفتم چندسخن در وصف ليتان…
 
ازانجا داخل « شورابه »  گشتم
زعشق دلربا  در ناله گشتم
به يادم آمده چشمان ليتان
كباب نرگس مستانه گشتم …
 
به تعجيل آمدم با « جِه»  رسيدم
به دل نقش نگار خود كشيدم
درانجا كم كم از لفظ حريفان
ز يارخود حكايت ها شنيدم
 
ازابيات فوق برمي آيد كه ظاهراً در قريۀ « جِه » است كه كم كم آوازه هاي از ازدواج ليتان به گوش ملنگ مي رسد و بوي بيتابي وبي قراري در اشعارش بيشتر مي شود:
 
به «سومك» آمدم فرياد كردم
نگارنازنين را ياد كردم
عزيزانم درين دنياي فاني
برايش عمر خود درباد كردم
 
ملنگ حالا اندكي از اينكه همه چيز خود را به خاطر يك محبوب بي وفا ازدست داده و زندگي خود را برباد كرده است ناراحت به نظرمي رسد ؛ اما همچنان اشتياق ديدار دارد و ِكاملا نا اميد نشده است:
 
به « تبلك»  آمدم با اشتياقش
نفس تنگ است از درد فراقش
شنيدم بي وفايي هاي ليتان
ميان پردۀ دل مانده داغش
 
به « اسپرماني » آمدم به تعجيل
بديدم كارِ يارم گشته مشكل
شنيدم يارمن ترك  وفا كرد
كشيدم آه آتشبار از دل
 
به « رمزي » آمدم دارند هياهوي
كه دارند مردمان سررشته توي
يكي گفتا ملنگ بي نوا را
كه ليتان تو را دادند با شوي.
 
اينجاست كه ملنگ كاملا نا اميد مي شود و از بي وفايي هاي معشوق شكايت مي كند و چون ليتان برايش زن محض وهمۀ زنان دنيا بود و چون از ليتان بي وفايي ديده بود ، همۀ زنان دنيا را بي وفا مي خواند و مي گويد:
 
برفته بي وفاي شوخ سركش
زده برخرمن عمر من آتش
نديده كس ز اول تا به آخر
زاسپ وشمشير و از زن وفايش
 
بلي، ميان عشق ونفرت فاصله بسيار اندك است وملنگي كه در دوبيتي هاي ديگر خود گفته بود:
 
اگرمُردم الاليتان تابان
بيايي با سرخاكم خرامان
هماندم از لحد بالا كنم سر
خوش آمد مي كنم من ازدل وجان
 
فرشته گربيايد با سوالم
به هيبت مي كند پرسان زحالم
به حق بنده، كه امت با رسولم
منم عاشق به ليتان در دوعالم
 
حالا مي گويد كه:
 
دريغا صد دريغا آه ازين دل
به يك نادان ناكس گشته مايل
دريغ جان زار مستمندم
زيار بي وفا آخر چه حاصل؟
 
دريغا صد دريغا آه از جان
فنا كردم براي يار نادان
به حق من جفا بسيار كردي
پشيمانم ، پشيمانم، پشيمان
 
برادر ها بگيرين عبرت ازمن
نسازين آشنايي هيچ با زن
به آخر مثل ليتان شكر لب
كند خوارت ميان دوست ودشمن
 

تحول درانديشه واشعار ملنگ:

ظاهراً ازدواج يا به تعبير ملنگ «بي وفايي هاي ليتان » باعث سرخوردگي و ناراحتي شاعر مي شود و ديگر حال وحوصله سراييدن دوبيتي هاي عاشقانه قبلي را در خود نمي بيند وآهسته آهسته به طرف عشق عرفاني متحول مي شود. هرچند ممكن است درميان همين دوبيتي ها يك تعداد زياد آنها كه در وصف ليتان سروده شده اند بعد از ازدواج ليتان خلق شده باشند. دوبيتي هاي بسيار ديگري هم شايد بوده اند كه از ميان رفته باشند و يا ما اطلاعي از آنها نداشته باشيم كه شاعر در اخيرعمر خويش نيز درهواي ليتان يا به نام ليتان شعرسراييده باشد. به هرصورت به احتمال قريب به يقين مي توان گفت كه شوهرگرفتن ليتان و بلند رفتن سن وسال ملنگ در كنار ديگر عوامل، از فكتورهاي عمدۀ  دگرديسي  درشعر ملنگ به حساب مي آيد. ملنگ كه فطرتاً شاعر است وشاعري بخشي از وجود او مي باشد و درد ها وسوزهاي خود را فقط باشعر مي تواند اندكي التيام ببخشد نمي تواند با شعر وشاعري به خاطر بي وفايي هاي ليتان وداع بگويد و ناگزير به جانب محبوب عرفاني و اشعار تصوفي گونه سوق مي خورد و به راه ديگري مي رود:
 
حبيب خاصۀ رب دست من گير
چه باشد چارۀ تب؟ دست من گير
به روي خاكساران سحرخيز
به حق نالۀ شب دست من گير
 
حبيب هردو عالم دست من گير
نظربنما به حالم، دست من گير
نمانده زندگي اندر وجودم
به روح پاك آدم، دست من گير
 
ملنگ حالا فكر مي كند كه درحقيقت راه درست ومناسب را تازه پيدا كرده است و تأسف مي خورد كه كاش اين راه را از اول يافته بود وپيش از اين هم درهمين جاده وهمين طريق قدم زده بود:
 
كاشكي محمل به سوي خانه مي كرديم ما
رو به سوي خانۀ فرزانه مي كرديم ما
كاشكي از ابتدايي عمر گرداندي عنان
دفترديرينه را افسانه مي كرديم ما
كاشكي از شوق وذوق وصدق واخلاق وادب
جان فداي ذات صاحبخانه مي كرديم ما
كاشكي طي مقامات معظم را ملنگ
درحرم با سجدۀ شكرانه مي كرديم ما…
 
ملنگ صمد بعد ها در شهرشبرغان مركز ولايت جوزجان ظاهراً مدتي با «مؤسسه نشراتي نسيمي » يا نشريۀ به اسم « نسيم » نيزهمكاري داشته است،  كه اشتغال درآن موسسه و سروكار يافتن با فرهنگيان و اهل قلم آن ديار  درپختگي وتحول اشعار ملنگ بي نقش نبوده است. ملنگ در يكي از غزل هايش به اين موضوع اشاره دارد و به نحوي، آن مشغوليت را تلاشي درجهت فراموش كردن درد ها و رنج هاي بي شمار خويش تلقي مي كند:
 
با قيد مؤسسه نشرات نسيمي
بيچاره ملنگ است كه ناچار نشيند
ليتان كه بسي جور وجفا داد ملنگ را
از درد به اين صفحۀ اخبار نشيند…
 
يك تعداد از غزل هاي پخته ومحكم ملنگ ممكن است بعد ازاين دوره سروده شده باشند، (مانند اشعار سفرحج كه محصول سال هاي اخير زندگي  ملنگ به حساب مي آيند) واز پختگي وسلاست وعمق وژرفاي خاصي برخوردارمي باشند:
اي صنما صنم صنم ، سيم بدن براي تو
جان وتنم تنم تنم ، بيدل ومبتلاي تو
تيرزدي تو برجگر، گشته زپشت من بدر
نيست مرا زخود خبر، تا كه رسد دواي تو
گشته دوتا دوتا قدم ، رخ بنما صنم صنم
بوسه به كام دل زنم از رخ خوشنماي تو
پردۀ دل دوپاره شد، نالۀ دل دوباره شد
صاحب دل به ناله شد ، نعره زند براي تو
هرچه كه گفته ام به دل ، هيچ نمي شود خجل
بيشتر است وسوز دل ،  هرچه شود سزاي تو
باز شنو فغان كنم، ناله زسوز جان كنم
ترك  زديگران كنم، هست به دل وفاي تو
بهر خدا تو سيم بر، برمن خسته كن نظر
مرغ دلم كشيده پر، پر زده در هواي تو
حلقه ز نو زده كمند، مرغ دلم شده به ببند
گشته ملنگ مستمند بلبل خوش نواي تو
 
باتمام اينها و با وجود سرخوردگي ها و دل دردي هاي بسيارِ ملنگ،  او تا آخر عمر نمي تواند با محبت ليتان وداع نمايد و ذهن خويش را از انديشۀ ليتان خالي بسازد. برادر زاده ملنگ روايت مي كند كه بعد از آنكه ملنگ از سفرحج برمي گردد، او درچراس به ديدن ملنگ مي رود وهنگام بازگشت، ملنگ برايش مي گويد كه : « بچيم وقتي رفتي به ليتان بسيارسلام بگو» او مي گويد سلام شاعر بايد به نظم باشد و ملنگ درحال مي سرايد كه :
 
گرميل دلت جانب ازماست بگو
گرمثل منت عاشق شیداست  بگو
گرغیرمنت  بردل  تو جاست  بگو
گرهست بگو، نیست بگو،راست بگو!
 
 

ويژگي هاي اشعار ملنگ صمد

 
الف) تكرار رديف وتكرار قافيه:
يكي از ويژگي هاي اساسي و ظاهراً منحصر به فرد دوبيتي هاي ملنگ، تكرار رديف درچندين دوبيتي مي باشد. دوبيتي هاي كه گاهي موضوع  واحد يا نزديك به هم  را در قافيه هاي متفاوت و رديف هاي متحد ارايه مي دارند. اين شيوۀ دوبيتي سرايي را لااقل من،  دركار ديگر دوبيتي سرايان مشاهده نكرده ام وتا جاي كه معلومات من قد مي دهد اين شگِرد مخصوص دو بيتي هاي ملنگ صمد مي باشد. مثلا:
 
به كلك انگشترت يا چارياپنج
حمايل دربرت يا چار يا پنج
بده بوسه سوال اين ملنگ را
تو ازلعل لبت يا چارياپنج
 
شمار خال و ابرو چاريا پنج
قطار زلف وگيسو چاريا پنج
بري روي توليتان حلقه حلقه
فتاده هرسو هرسو چاريا پنج…
 
علاوه برتكرار رديف ، در ديگر جاهاي شعر ملنگ نيز با صنعت تكرار به كرات برمي خوريم كه ممكن است اين تكرار در اول ابيات بيايد و ياهم در وسط  ويا دركلمۀ قافيه:
 
كه زنار عشق دلبر به دلم الم الم زد
زدو ابرو مثل خنجر جگرم قلم قلم زد
كه زناوك دوچشمان بربودي عقلم آسان
زخدنگ هردو مژگان به دلم دلم دلم زد
غم اين جهان به يكسو، غم خانمان به يكسو
غم اين وآن به يكسو غم يار دم به دم زد….
ويا:
اي صنما صنم صنم سيم بدن براي تو
جان وتنم تنم تنم بيدل ومبتلاي تو
گشته دوتا دوتا قدم، رخ بنما صنم صنم
بوسه به كام دل زنم از رخ خوشنماي تو…
 
ويا:
ملنگ كج كجي كجكول به گردن
عصاره كج بگي چلتاره كج زن
برو كج كج به پاي ارگ ليتان
به پا بُست گردن كج ، تا به مردن
 
ب) تذكر نام روستاها و ديگر دلداده ها و دوبيتي سراها
ياد آوري نام بعضي قريه ها نيز ازمشخصات و يا از نكات پراهميت اشعار ملنگ مي باشد كه همراه با اين دوبيتي ها نام روستاهاي متذكره نيز در تاريخ سرايندگي اين ديار خواهد ماند وبه عنوان بخشي از هويت مكاني اشعار ملنگ باقي خواهد ماند.
 
نه در «مشهد» نه در «غزني» و«بلخو»
نه در«تخت ورس»،  «بهسود» و«پنجو»
نباشد مثل ليتان شيرينم
نه در«لعل» ونه « دركرمان» و«گرمو»
 
نه در« شينيه » نه در « لُكه ي مزاره »
نه در «قاضي»‌ نه در « كله مناره»
نه در «سومك» نه در «زردغال» و« تلبك»
نه در « سرجنگل» ملك هزاره
 
سفركردم ببينم روي جانان
رسيدم با ديار خلق «واجان»
صف اندر صف گرفتند دورما را
بگفتم چندسخن در وصف ليتان
 
همچنان نام برخي از دوبيتي سرايان و دلدادگاني كه در ولايت غور ويا مناطق همجوار آن زندگي مي كرده اند در دوبيتي هاي ملنگ انعكاس يافته است:
 
كه «ميرزا» عاشق روي «حفيظه»
كه «نازك» غارت جان «عزيزه»
«سكينه» تيرزد با قلب« طالب»
به پيش چشم ليتانم كنيزه
 
«گل افروز»ي كه عاشق بود «باران»
«گداي» از عشق «مريم» بود گريان
«قمررخ»ي كه عاشق بود «طالب»
كنيزي كي تواند پيش ليتان
 
ويا:
«سيه موي» سيه خالي «جلالي»
كنيز وخادم ليتان من بود
 

ج) واژه هاي ويژه غور  ولهجه مخصوص در برخي ازكلمات.

دربرخي از دوبيتي هاي ملنگ بعض كلمات و واژه هاي استفاده شده كه شايد مخصوص غوريان باشد و از رهگذر راهيابي اين واژه ها در ادبيات كشور مي تواند اهميت خاص داشته باشد. همچنان از نظر حفظ وحراست آن كلمات وبقا و رواج شان درسطوح بزرگتر نيز خالي ازفايده نمي باشد. مثلا:
 
به « رمزي » آمدم دارند هياهوي
كه دارند مردمان سررشته ي توي
….
سررشته ي چيزي را گرفتن به معناي گرفتن آمادگي ، بيشتر درغور كاربرد دارد. همچنان استفاده از پيشنه «با» به جاي « به» دربسياري از دوبيتي مردم غور ازجمله در اشعار ملنگ به فراواني ديده مي شود. هرچند كاربرد «‌با »‌به عوض « به » در گذشتۀ  زبان فارسي سابقه داشته و فعلا مروج نيست؛ اما درلهجۀ مردم غور كماكان از آن استفاده صورت مي گيرد:
« با» اميد رحمت بي منتهايت ياغفور
جام لطف وعفو را سنجيده آورديم ما
يا:
فرشته گربيايد «‌ با»  سوالم
به هيبت مي كند پرسان زحالم…
 
يا درهمان دوبيتي كه قبلا ذكر شد گفته است كه « به بالَي بام سرمستم خدايا» كه «‌بالَي » به معناي «‌بالاي» در غور كاربرد زياد دارد. در مصرع ديگر آمده است كه « به پا بُست  گردن كج تا به مُردن»  ، « بُست»  يعني ايستاده شو از كلمات پركاربرد در لهجه غور مي باشد.  يا اينكه گفته است « بي ازتو زندگي برمن حرام است»‌ بي از تو يعني بدون تو بازهم از كاربردهاي ويژه لهجه غور مي باشد.
 

قالب ها وموضوعات اشعار ملنگ:

ملنگ صمد در واقع با دوبيتي هاي خود شناخته مي شود وحجم كثيري از اشعار او را دوبيتي تشكيل مي دهد. همچنان غزل هاي زيباي نيز از ملنگ به يادگارمانده است كه خيلي پخته ومحكم به نظرمي آيند. يك و دو مثنوي نيز از او به دست ما رسيده است وهمين طور درميان اين اشعار دو رباعي نيز وجود دارد وممكن است ملنگ صمد،  رباعي هاي ديگري نيز سروده باشد كه به دست ما نرسيده باشد.  
موضوع اساسي دوبيتي ملنگ را عشق وعاشقي و اوصاف محبوب او يعني ليتان تشكيل مي دهد. همچنان ابيات عرفاني ، مسايلي مربوط به حج ومراسم آن  وسفرحجِ ملنگ ،  وصف پيامبراسلام و موضوعات ديگر ي را نيز درميان  اشعار اومي توان يافت.
 

چگونگي گردآوري اشعار اين مجموعه

طوري كه گفته شد ، ملنگ صمد وخانواده اش به شمال كشور مهاجرت كرد و از غور و ديار پُشته نور زاد گاه خويش بسيار دور افتاد. ممكن است ملنگ دوبيتي ها ونوشته هاي بسياري داشته باشد كه در دسترس پسران وخانواده اش و ياهم در اختيار فرهنگيان آن منطقه محفوظ باشد. ما فقط همان دوبيتي هاي را توانستيم گردآوري نماييم كه اهالي محل آنها را درسينه هاي شان ثبت كرده بودند و يا در دفترچه هاي برخي از اقارب ملنگ درج شده بودند.
عبدالرازق خالقيار برادرزادۀ ملنگ صمد تعداد كثيري از دوبيتي هاي ملنگ را حفظ دارد وگاهي اوقات آنها را با صداي گيراي خويش مي خواند و باعث رونق مجالس ومحافل خوشي مردم آن ديار مي شود. سالها پيش در دوره كودكي من ، يادم است كه يك شب او در يك مراسم عروسي شبي درقريۀ ما مهمان بود و دوبيتي ها و اشعار ملنگ را با شيريني خاصي براي حاضران مي خواند. درتابستان 1388 يكي ازدوستانم به ناحيۀ پشته نور مي رفت. به او تاكيد كردم كه اگر دوبيتي هاي ملنگ صمد نزد عبدالرازق خالقيار باشد ، آن را گرفته به طورامانت براي چند روز به فيروزكوه بياور. خوشبختانه آن دوست كتابچۀ دست نوشته هاي خالقيار را آورد ومن آن ها را تايپ كردم. در آن نوشته ها به سبب بي توجهي ناسخان مشكلاتي هم پيش آمده بود كه درحد توان تصحيح و ويرايش نمودم. مي خواستم دوبيتي ها در سال 88 چاپ شود ، اما قسمت هاي  در آن  دست نوشته ها بودند كه خوانده نمي شدند ويا به توضيح بيشتري ضرورت داشتند ولذا بايد صبرمي شد تا آن مشكلات رفع شود. درخزان 1389 به عبدالرازق خالقيار نامه نوشتم وپيغام فرستادم و سرانجام در اوايل زمستان 89 ايشان به فيروزكوه آمدند وما اين فرصت را يافتيم كه يك روز در اتاق بنده باهم بنشينيم و روي اشعار ودوبيتي هاي ملنگ باهم گفت وگو نماييم. خوشبختانه ايشان چند دوبيتي وغزل تازه نيز جمع آوري كرده بودند كه آنها را نيز دراختيار من قرار دادند. جا دارد كه از عبدالرازق خان به خاطر حفظ ونگهداري اشعار ملنگ همينجا و ازتهي دل سپاسگزاري نماييم.  مي خواستم دوبيتي ها به اساس حروف الفباء تنظيم شوند؛ اما بعداً متوجه شدم كه تعدادي از آنها باهمديگر پيوستگي هاي دارند كه نمي توانيم آنها را برمبناي حروف الفبا جابجا نماييم. بنا براين، دوبيتي ها بدون كدام نظم خاصي ترتيب شدند. اما سعي شد آن عده دوبيتي هاي كه رديف واحد داشتند در كنار همديگر قرار گيرند. غزل هاي ملنگ بعد از دوبيتي هاجابجا شدند وتنها مثنويي كه از او به دست ما رسيده بود در آخرتنظيم گرديد. روي همرفته در اين مجموعه 161 دوبتي ، 2 رباعي ، 23 غزل ويك مثنوي گردآوري شده اند كه اميد است اين كاركوچك، مورد لطف وتوجه فرهنگيان وقلم بدستان و دوبيتي دوستان عزيز قرار گيرد و انگيزۀ براي جمع آوري دوبيتي هاي ديگر ملنگ ليتان گردد.
 
نبي ساقي / اردیبهشت  1390
فيروزكوه