آرشیف

2015-2-7

استاد محمود بی پروا

مروری بـــــر زندگی مردم الله یار درگذشته

درزمان حال جز از بدبختی ودربدری چیزی را دیده نمیتوانم، اگربه رادیو گوش دهم ویا تلویزیون را به بینم ، فقط کشتن، تباهی، فساد وسرکشی چیزیی وجود ندارد. هر عملی که حتی به خواب امکان ندارد، به دیدگاه مردم کشانیده میشود. به این فکر افتادم تا زمان طفولیت وگذشته را بیاد بیاورم که مردم ما چگونه زندگی یی داشتند وچطور میزیستند وآنهارا به وقت حالی مقایسه کنم تا از این طریق ذهنم را مصروف گردانم.
مردم الله یار درسالهای قبل از 1340 هـ. شمسی درقریه های کوچک زندگی میکردند. تعداد خانواده ها دراین قریه ها اکثرا از پنج فامیل بیشتر نبود تنها پنج قریه بزرگ درآنوقت درتمام الله یار وجود داشت بنامهای آقاگنبد، ده سرخ، رخنه وکمرک و غار سفلی . فاصله بین این قریه ها از 1- 5 کیلومتر بود. رفت وآمد دربین قریه ها خیلی کم بود. فقط کسانی که وابستگی خویشاوندی داشتند، از قریۀ مورد نظردیدن میکردند.
 

مصروفیت ها:

مردم الله یار درفصول بهار، تابستان وخزان مصروف کاروبار دهقانی بودند. اطفال بالاتر ازپنج سال بره ها، بزغاله ها، گوساله ها واسپ هارا میچرانیدند، دیگران کارهای دهقانی ومالداری را بقدر توان خود پیش می بردند، زنان امور منزل ، مال دوشی ، تهیه قروت وروغن ، جلک ریسی ودرفصل خزان ته نیسته بافی میکردند. خلاصه هرکس بقدر توان درساحۀ کار خود مشغول کار وبار زندگی بود. آنانی که زمین نداشتند مزدوری و چوپانی زمین داران ومالداران را میکردند. چون نفوس کم وزندگی شکل ابتدایی را داشت، کشت وکار دهقانی آنقدر زیاد نبود. حد اعظمی کشت 10 – 20 من برای یک خانواده کافی بود. ازحاصل کشت ومالداری تمام احتیاجات اولیۀ خویش را برآورده میساختند. مردم باهم مهربان ودلسوز بودند وبه غم وشادی یکدیگر خودرا شریک میدانستند. دزدی، زورگویی، آدم کشی، چپاول وغارتگری دربین خود مردم نبود اما ازطرف مالداران کوچی ، سوداگران گلابی وعساکر دولتی زیاد بزحمت بودند.
 

مصارف زندگی:

زندگی مردم خیلی ابتدایی بود. خوراک آنهارا پتیر وآب خنک ، کمبه ، نان تنوری وتابه گی تشکیل میداد. به مهمانان عزیز خودروغن زرد،  قروتی، قاله ریزک( سرخ کردن تخم مرغ باروغن زرد)،  آش با روغن زرد ، خلاوک واشکنه میساختند بعضا خیلی کم مرغ هم سر می بریدند. قاله ریزک یک غذای بسیار آسان وزود ساز بود. چای وبوره را کس نمی شناخت. از صابون وچرک زداها خبری نبود. لباس خودرا با فلار می شستند. بعض مالدارها اگر کدام گوسفند چاق آنها حرام می شد، از روغن آن صابون میساختند واین کاررا تنها عده انگشت شمار زنان خانه میدانستند.
 

پوشاک:

پاپوش مردم درزمستان چارق بود که از چرم یا پایچک گاو ساخته میشد  ودربهار اکثرا پای برهنه بودند. بعدها چبلی های ساخته شده از تایر موتر عمومیت پیدا کرد که ابتکار کسبه کاران هرات بود. لباس مردم کرباس بود ومالداران از پشم گوسفند وکرک بز برک میساختند که آنهارا مشو میگفتند. از مشو بخود کرتی وچپن درست میکردند. خصوصا ساختن شلوار مشوی بیشتر رواج داشت. هکذا از پشم سفید پیتاوه می بافتند ودرزمستان همراه چارق می پوشیدند. جراب پشمی ساخت زنان محل نیز عمومیت داشت که درزمستان باچارق می پوشیدند، لنگی آنها بعد از سال 1340 خواصه سفید بود. اکثر مردم کلاه نداشت ویا کلاه های ساخت خانگی خودرا می پوشیدند. هرزن خانه مجبور بود جراب بافی، جلک ریسی، دوزندگی، پینه کردن لباس ، پیتاوه بافی وبافتن جوال وغنج را یادداشته باشد تا مشکل خانه را رفع کرده بتواند. بعضی ازآنها که این کارهارا نمیدانستند، مجبور بودند برای زنانی که میدانستند جلک بریسند ودیگر کارهای آنها را بکنند تا درعوض آنها  به کارهای متذکره کمک شان کنند.
 

مالداری:

هر خانواده طور اوسط دارای 3- 5 راس بز ، یک فرد ماده گاو ویک فرد گاو قلبه یی بودند. بعضی ها یک راس اسپ نیز داشتند که بخاطر سواری، سوداگری ویا اسپ دوانی بود.خر ومرکب درآنوقت بتمام منطقه الله یار بسیار کمیاب بود. مرغ خانگی نیز عمومیت داشت که یک کار زنانه بود. درهرقریه یک خانواده ازدیگران مواشی بیشتر میدداشت واز همین خواطر قریه بنام او بود.
زراعت: زراعت مردم شامل کشت گندم وجو للمی بود. زمین های آبی مختص برای علوفه ورشقه اختصاص داشت تا به مالداری مردم غذا تهیه شود. مردم از جو درماه های جوزا وسرطان واسد تابدست آوردن فصل جدید تغذیه میکردند وبعضا با حیوانات خود واسپ نیز جو میدادند. خصوصا اسپ مهمان وآقا وارباب باید جو میداشت. همچنان بزغاله ها، بره ها وحیوانات ناتوان تر را جو میدادند تا از لاغری نمیرند.

خانه سازی:
اشخاص خانه دار از گل وسنگ بخود خانه میساختند آنهم یک اتاق کوچک که گنجایش بیش از 3-4 نفررا نداشت. این اتاقها بسیار ابتدایی بودند. اکثرا کاه گل نمی شدند. همین یک اتاق برای اعضای خانواده ومهمان کافی بود. مهمان بیگانه را کس بخانه جای نمیداد چون بستره وجای خواب برایش نداشت.  درخانه چراغ وتیل سوخت نبود. مردم بین عصر وشام نان شب راخورده همینکه تاریکی فرامیرسید سر بخواب میگذاشتند ودروازۀ خانه را بروی خودها می بستند وتا وقت نماز صبح کس بیرون نمی برآمد. شب هنگام سگ بود وقریه. این حیوان بیچاره درایام زمستان شبها تاصبح از قریه وطویله های مردم پاسبانی میکرد وغوغو میزد.  اگر قدری دلیری مینمود واز قریه دورتر میرفت خوردۀ گرگ می شد. از طرف شب مردم رسم بیرون رفتن را باصدا وفریاد سگ نداشتند. خوب بود که درآنوقت ها دموکراسی نبود ورنه تمام هست وبود مردم را دموکراسی پرستان بعد از نماز عصر می بردند. درموسم زمستان بسیار اتفاق می افتاد که گرگی خودرا به طویلۀ بز وگوسفندها انداخته هرچه میتوانست میکشت ومیخورد. صبح بعد از برآمدن آفتاب میرفتند ومیدیدند که گرگ چها کرده است. اما مردم بسیار صبور وتوکل بخدا بودند ودربرابر همچو حوادث میگفتند که نصیب وقسمت اینها به گرگ بوده است. شبها نشانی از روشنایی درخانه ها نبود چون هیچ وسیلۀ تنویر دراختیار مردم قرار نداشت. فقط بعضی ها با سوختاندن هیزم دردیکدان تا مدت کمی تاریکی را جبران میکردند ولی دود برخاسته از هیزم دیکدان، خلق آنهارا تنگ ساخته واز دوام آتش بیزار شان میساخت.
 

فرش:

فرش مردم را نمد، جوال؛ غنج ، جل گاو واسپ، لحاف، چپک و جاجین تشکیل میداد. دوشک وبالشت درآنوقت ها نبود. مردم کرتی وواسکت خودرا زیر سر میماندند ومیخوابیدند.نمد فرش زیر شان ولحاف وغنج وجل گاو وچپک فرشهای بود که بالای خود می انداختند و میخوابیدند.

خرید وفروش:
خرید وفروش مردم دربدل پول نه بلکه بشکل تبدیل جنس به جنس بود. پول را کس نمی شناخت ودریک قریه یافتن یک افغانی پول ممکن نبود. مردم گندم و روغن زرد و موی وپشم وقروت ومواشی را دربدل اشیای مورد نیاز خویش معاوضه میکردند. درمنطقه تعداد اندکی زمستان بااسپ درهرات رفته وبعض اشیای مورد نیاز را که فروش میداشتند، می آوردند وبشکل قرضه تا ختم جمع آوری حاصلات بمردم میفروختند. مهمترین اجناس کرتی هاوبالاپوش های  لیلامی، رخت ، خواصه سیاه وسفید، سان، کرباس، لچک زنانه ، تار وسوزن  ونبات و شیرینی بود. علاوه براینها،  بازار مردم گلابی از رونق دیگری درمنطقه برخوردار بود.

بازار گلابی: 
یک تعداد از مردم پکتیا توسط شتر اجناس پاکستانی را به منطقه می آوردند وبازار باز را درچشمۀ سکینه بکار می انداختند. اجناس که اینها می آوردند شامل تکه های جیم، سان، خواصه، گر ، تکه های زنانه وامثال اینها بود. اینها الی تاریخ دهم سرطان خودرا بمحل میرسانیدند وتا بیستم ماه سنبله درآنجا می بودند. اینها مردم بسیار بدی بودند.  اجناس خودرا بطور نسیه به قیمت دوچند بالای مردم میفروختند وسال بعد همینکه می آمدند مقروضین خودرا طلب کرده وقرض خودرا میخواستند. شخص مجبور بود بهر شکل که می شد قرض را تهیه ومی پرداخت واگر نمیتوانیست کاملا بپردازد ، حد اقل نصف آنرا باید می پرداخت و بخاطر جبران نصف دیگر، برایش به ارزش مبلغ دوچندآن باز جنس به قرضه تاسال دیگر میدادند ونیز قرض قبلی را دوچند بنامش می نوشتند وجنس جدید را به 3-4 برابر برایش حساب مینمودند. بدین ترتیب کسی که یکبار زیر قرض اینها میرفت دیگر امکان نمیداشت که از پرداخت قروض آنها نجات یابد تااینکه کار بجایی میرسید که شخص مجبور بود زن وفرزند خودرا فروخته وخودرا ازچنگال این درنده گان رها سازد. بعضا این هم اتفاق افتاده بوده است که زن هارا بجای قرض خودبه گروگان  می بردند. اجناس این سوداگران بسیار بی کیفیت بود وهمینکه ازآنها لباس ویا فرش تهیه میکردند بیش از سه ماه دوام نمیکرد. ازینرو تجارت اینها جز اینکه بفقر مردم بیفزاید،  سود دیگری نداشت ولی مجبیوریت ها وفقر باعث می شد تا مردم به آنها رجوع کنند ودراصطلاح خود شان دم چلانی نمایند.

کسب وهنر: 
تعداد  خیلی کم کسبه کاران وجود داشتند. کسب خیاطی را فقط 2-3 نفر میدانست. اکثر کالاهارا زنان با سوزن وتار میدوختند وبجان خانواده میکردند چون مزد پرداخت را نداشتند. نجار نبود بعوض کسبه کارانی بودند که خانۀ خرگاه وپاروهای برف روفی میساختند. ساختن کاسه های چوبی و چمچه  نیز ازطریق عده معدودی رواج داشت. دروازه های اتاق انسانها وحیوانات از خمچه های یکساله ودوساله اسکیچ  و ناوده های آلنج ساخته میشد که اکثر مردم طریق بافتن آنهارا میدانستند وبه آن چیله میگفتند. همچنان از خمچه های اسکیچ سبد می بافتند وبکمک آن حیوانات را درزمستان علوفه میدادند. اسکیچ درآنوقت درمنطقه بسیار فراوان بود اما حالا غیر از جلگه مزار به دیگر جاها یافت نمیشود. از گژد مردم بخود تناب میساختند تا بکمک آنها کارهای دهقانی وهیزم آوردن را اجرا کنند (گژد گیاه خاردار کوهی است از جنس Acanthophyllum  که ریشه عمیق وضخیم بطول الی 3 متر دارد. این گیاه دردامنۀ تپه ها وکوه ها روئیده  وبرگ های پرمانند دارد. برگچه ها باریک وسوزنی اند ونوک شان خاردار است. حیوانات آنرا خورده نمیتوانند. مردم تا قبل از سال های 1355 ریشه این گیاه را درتیرماه ویا اوایل بهار می کندند و انرا با تیشه وچکش کوبیده ونرم میساختند تا ورقه های آنها به آسانی جداشوند. بعد آنهارا به مدت 3 الی 7 شبانه روز درآب روان میگذاشتند تا چسپناکی آن شسته شود بعد آنهارا ورق ورق نموده وباهم تاب میدادند . بدین طریق آزآنها تناب میساختند که بنام تناب گژدی یا عجم یاد میشدند. آنها شبیه تناب های پلاستیکی امروزی بودند).
زنان ته نیسته های خوب می بافتند مثل چپک، گلیم های منقش، جوال، غنج(سوری)، مشو(برک)، کرباس، صابون پزی، جاجین، نوارهای مختلف خانه های خرگاه، دوخت البسه برای اعضای خانواده. علاوتا بعضی از زنان سبد چه های مقبولی را ازساقه گندم وجو می بافتند وبداخل آن تخم مرغ وتاروسوزن خودرا گذاشته وبروی دیوار خانه آویزان میکردند. لجام دوزی، غمچین بافی وریخت حلقه های لجام معمول بود.حتی زین اسپ وخر نیز میساختند. آهنگری رواج خوبی داشت وآهنگران به دهاقین داس، کرند، تیشه، کفگیر، آتشگیر، نل ومیخ اسپ ودیگر چیزهای آهنی میساختند، تیش های گاورانی را میریختند. این کسب تاامروز معمول است.

لوازم خانه: 
چاینک نبود، آفتابه های تالی مروج بود که اکثر نوله های آنها بند بود. کرند تالی عمومیت داشت وکرند های پولادی بعد از 1337 رواج پیدا کرد. پیاله های چینی خیلی کم موجود بود. کاسه های مسی ، دیک های مسی، دیکدول های مسی ، لگن های مسی ، تاس های مسی ، دیکدولچه های مسی، مجمه های مسی  وبادیه های مسی عمومیت داشت یعنی تمام ظروف مردم از مس بود بخاطری که هم محکم بودند وهم سالانه قله یی میشدند. چمچه ها ، کاسه ها و طبق های چوبی رواج خوبی داشتند.

مرگ ومیر:
مرگ و میر بخصوص دربین اطفال خیلی ها زیاد بود. زیادتر مرگ اطفال در خزان وزمستان اتفاق می افتاد. امراض کشندۀ اطفال عبارت بودند از آبله یا چیچک(بعد از سال 1345 مرض آبله دراثر واکسین از طریق دولت آنوقت از بین رفت.) ، سرخکان، سیاه سرفه وگلو دردی. دریکی از زمستانها بیاددارم که ازقریه ما وقراء همجوار که جمعا بیش از 20 خانواده نبودیم به تعداد چهل کودک ونوجوان اعم از دختر وپسر از اثر شیوع گلون دردی وفات یافتند.  این مرض مردم را چنان ترسانده بود که بعد از نماز عصر هیچ فرد خانواده از اتاق نشیمن خود بیرون نمی شد. علاوتا مردان وزنان اعم از جوان و مسن درایام زمستان ودرفصل خزان به بیماریهای خطر ناکی مبتلا می شدند وجهان فانی را وداع میگفتند. بعضی ازاین اافراد به مدت یک الی سه ماه دربستر مریضی افتیده بودند ازینرو همسایه ها ودوستان  شبانه بالای این مریض شب نشینی میکردند و بخاطر اینکه خواب به آنها غلبه نکند، یک نفر کتاب خوان ویا نقل گررا نیز دعوت میکردند تا با شب نشینان کتاب بخواند ویا نقل کند. مریضی های کلان سالان شامل مرض سل، محرقه یابیماری وسرفه وشش دردی بود  بیشترین مرگ ومیر متوجه حال زنان بود که زیادتر درهنگام تولد طفل ایشان به مرگ کشانیده می شدند. خانمی که از این طریق زندگی را وداع میگفت، برایش میگفتند که سر خشت رفته است یعنی دراثر مشکل ولادت طفلش،  راهی دیار ابدی گردیده است.
 
سطح سواد:

درسالهای قبل از 1339 مردم الله یارکاملا بیسواد بودند. مساجد دراکثریت مطلق قریه ها وجود نداشت. تعداد ملاها خیلی کم بود. عدۀ انگشت شماری خواندن کتب ساده دری ونوشتن را میدانستند ازقبیل کتاب های حماسی مثل شهنامه، ورقه وگلشاه، خمسه نظامی، امیر ارسلان وکتب ادبی مثل یوسف زلیخای حبیبی، لیلی ومجنون، اشعار سیفور وملا اقبال، دیوان حافظ وچهارکتاب وامثال اینها. این کتب اکثر درنزد خانهای منطقه می بود. بعد ازسال 1340 شمسی کم کم درقریه ها اعمار مساجد شروع وآهسته آهسته دربعض قریه ها اطفال نزد ملاهای قریه به خواندن سی پاره، قرآنکریم ، پنج کتاب وحافظ شروع کردند. درآنوقت یگانه ملای خطاط درقریه غارگردک الله یار بنام ملا غلام حیدر  بود . او خطاط خیلی خوب بود وآنانی که تازه خط خوان شده بودند، بزحمت چند ورق کاغذ تهیه وبه او میدادند که غزل هایی از سیفور وملا اقبال ودیگران را به آنها بنویسد تاآنها بخوانند ولذت ببرند. تعداد خیلی کم از ملا غلام حیدر خط نویسی را آموختند اما نه بقدر خودش. از آنجمله ملا تاج الدین از قریه غار گردک بعد از وی خطاط خوبی بود. درقریه غار امروزی یگانه خط نویس مرحوم میرزا محمد شریف خان بود که به دولت رو آورد وبه کتابت پرداخت. شخص دیگری بنام عبدالعزیز درقریه بیدان نیز خط نویس خوبی بود. از ملاغلام حیدر وعبدالعزیز بیدان آثار خطی باقیمانده بودند که باتاسف درجریان جنگهای داخلی همه نابود شدند.
کتاب خوان های معروف عبارت بودند از مرحوم نجم الدین فرزند سعید از قریه دیوالک، عبدالحمید از قریه رخنه ، ملا حافظ از مهجرکنده ویک تعداد محدود دیگر. این اشخاص درزمستان که بیکاری بود ، کتب حماسی را طور امانت از صاحبان ایشان گرفته وبرای دیگران میخواندند وقصه های آنهارا باآنان بازگو میکردند همچنان درشب نشینی های مریضان کتابخوانی رواج خوبی داشت وبه شب نشینان کمک مینمود تا به راحتی شب هارا سحر نمایند.

زمستان ونقل گویی:
دو نوع نقل گویی معمول بود . کتابی وعلفی. مردم عوام قصه های کتابی را که از زبان کتاب خوانان می شنیدند به آنها نقل های کتابی میگفتند. اما یک تعداد اشخاصی بودند که قصه های عامیانه میکردند وبه آنها نقل های علفی میگفتند.
درزمستان اطفال همیشه درآرزوی این بودند تا نقل گویان را پیدا کنند واززبان آنها نقل های جالبی بشنوند. این نقل ها با کلمات  بود ونبود… شروع میشد وخیلی جالب وپر مزه بود. تعداد کمی به گفتن این نقل ها مهارت داشتند.
شخصی بود بنام علی از قریۀ دهن دره آسیا و زنش ازقریۀ ما بود. درزمستان به احوال گیری خانوادۀ خسر خود می آمد.  ما اطفال همیشه نمازدیگر چشم براه آمدن وی می بودیم. او همیشه درهنگام طهارت نماز عصر به قریه می رسید. همینکه اورا میدیدیم، می شناختیم وفورا به همه اطفال قریه خبر میدادیم که علی آمد . همینکه بعد از نماز عصر نان خورده میشد، به بهانه یی ازخانه برآمده ونزد علی می آمدیم. خانواده های ما میدانستند که علی آمده واطفال بی صبرانه منتظر شام اند ازینرو بما قهر میشدند ومیگفتند که حد اقل صبر کنید تا آنها نان خودرا بخورند مگر ما به قصۀ نان خوردن ومزاحم خانوادۀ خسر علی نبودیم بلکه فقط بفکر شنیدن نقل بودیم وبس.علی همینکه آمدن مارا درنزد خود میدید، میدانیست که ازاو نقل میخواهیم ومشتاق شنیدن نقلهایش هستیم. اوهم همینکه از خوردن نان شام فارغ میشد، فورا شروع به بود و نبود کرده ونقل جالبی را بما قصه میکرد. اورا بگفتن یک یا دونقل رها نمیکردیم. باور کنید آنقدر از نقلهایش لذت می بردیم که قطعا بفکر خواب شدن نبودیم تااینکه زن صاحب خانه کفگیر را بجان ما گرفته و بزور ازخانۀ خود بیرون مان میکرد.
همانطور که قبلا تذکر دادم ، وسیلۀ تنویر نبود ویکی از ما اطفال وظیفه میگرفت تااز بته ها به بسیار احتیاط دردیکدان آتش نماید تاازیکطرف دود نشود واز طرف دیگر خانه روشن باشد.
 نقلهای بود ونبود ورد زبان ما اطفال درهنگام زمستان بود. از این نوع نقلها بسیار راضی بودیم ویکایک آنهارا درذهن خود حفظ میکردیم. فردای آنروز اطفال باهم جمع میشدیم واز یکدیگر می پرسیدیم که نقلهای دیشب علی را کی؟ یادگرفته است . هریک از ما میگفت که مه ! بعدباهم نقل میکردیم وجاهای که از نقل کننده میماند، یکی دیگرازما تکمیلش میکرد. علی بهترین ومهربانترین شخص برای ما بود وشامگاهان بااو بودیم تاکه واپس بخانۀ خود برمیگشت. او درفصل زمستان حد اقل ماه یکمرتبه به خبرگیری خانوادۀ خسر خود می آمد. بدین معنی که او ماه یکمرتبه بما خوشی می آورد. او هرمرتبه از دو الی سه شب بیشتر نمیماند ازینرو از طرف شب تاصاحبخانه باکفگیر مارا بیرون نمیکرد، رهایش نمیکردیم. آنچه که بما لذت آور بود ، نقلهای بود ونبود.. بود. غیرازآن از نقلهای کتابی که با بود ونبود شروع نمی شد، خوش ما نمی آمد. باید یادآور شوم که علی شخص بیسواد بود. علاوه برعلی دیگران نیز نقل یادداشتند اما نه به کیفیت وخوبی علی. ما اطفال درزمستان فقط به سراغ وپالش این بودیم که کیها وازکدام قریه ها نقل علفی یاد دارند تا اگر آنها به قریۀ ما بیایند، نزد ایشان رفته وگوش به نقل های آنها بدهیم. شنیدن نقل یگانه آرزوی ما اطفال درایام زمستان بود زیرا دربهار الی ختم ماه عقرب مصروف کار باخانواده های خود بودیم.
بعد از علی ما اطفال درخانه با شب های دراز زمستان به زحمت بودیم . دل مان میخواست که یک عضو خانواده بما نقل کند تا وقت بما خوش بگذرد. در خانوادۀ خودم پدرکلانم وبعضا کاکایم بما دوبرادر که تقریبا همسر بودیم نقل میکردند. مثل نقل بزک چینی، خاله قانغوزک وامثال اینها. درقریۀ ما شخص عامی دیگری بود بنام ملا درویش. او خیلی تیزهوش وبافکر بود ازینرونامش با ملا یاد میشد.  او نقلهای کتابی را خوب بخاطر داشت. خصوصا نقل انوشیروان ، بختک وزیرش وبوذرجمهررا بسیار شیرین قصه میکرد، نقلهای  جنگهای رستم را خوب یادداشت، از امیر ارسلان، ورقه وگلشاه ، لیلی ومجنون ، یوسف زلیخا، فرهاد وشیرین، بهرام گور، سکندر ودارا خوب نقلها مینمود اما چون با بود ونبود شروع نمی شد، آنقدر بما اطفال خوش آیند نبود.
بسیار خوش دارم تابعضی ازآن نقلهارا بقسم پراگنده که درذهنم مانده است بنویسم اما به تشویش ام که کسی آنهارا نخواهد خواند وازینرو نباید بیهوده وقتم را ضایع سازم.
 

ختم
دلو 1393، چغچران.