آرشیف

2017-7-20

نثار احمد کوهین

فرار ناکام از پرسش های بی پاسخ :

خسته تر از همیشه و نا امید تر از گذشته روی چوکی پارک نشسته بودم، نه آرامش برای خیال و نه هم خیالی برای آرامش و زیر لب زمزمه می کردم :

"مرا بگذار با دیوانه گی هایم خودم باشم 
اگر دردم اگر دلتنگ و تنهایم خودم باشم …"

عطسه ی که مو را به تنم راست کرد و سر تا پا وحشت زده شدم رشته ای افکار نا معلوم و زمزمه زیر لب را از من ربود، سرم را بالا کردم دیدم یک دختر.

آه! خدای من چی وحشت ناک بود ؟

دختری که کم تر از 20 سال سن اش بود با موهای ژولیده و چهره برهم و درهم، رو به رویم استاد و دربین انگشتان دست چپ اش سیگار جاپانی نیمه سوخته ی دود می شد. مات ومبهوت شده بودم و تمام واژه ها در دهلیز های ذهنم نا پدید شده بودند و یک لحظه تصور کردم که شاید من از جمله مخلوقات ناطق نباشم و با تکان سر و نگاه چشمانم برایش فهماندم که آمده شنیدن هستم

سیگار نیمه سوخته اش را زیر  لبان ترکیده اش برد و با پک محکمی آتش سیگار اش را روشن و روشن تر نمود و کمی هم دود از آتش گرفته گی سیگارش بلند شد و اینکه چی قدر دود را با ریه هایش فرو برده بود برایم معلوم نبود.

 مکثی کوتاهی  کرد و گفت: " سلام بیادر! من انوشه کریمی هستم دانش آموخته رشته زبان و ادبیات پارسی دری دانشگاه کابل"

و بعد دود سیگار اش را از لایی لبان اش رها کرد و با لحن نهایت آرام ادامه داد: " سال 94 از دانشگاه کابل فارغ شدم و تاهنوز دنبال کار می گردم و به هرجایی که بست اعلان شد مراجع کردم و متاسفانه درهمه جا به دو پرسش رو به رو شدم و آن دو پرسش این بود که :

1: چند سال تجربه کاری داری؟

2: انگلیسی چیقدر یاد داری  ؟

تجربه کاری و انگلیسی! دو سوال که حالم را بهم می ریزد و بارها گفتم: وقتی من درس می خواندم از کجا و چگونه  باید تجربه کاری کسب می کردم ؟

و بد تر از پرسش احمقانه تجربه کاری، پرسش انگلیسی یاد داشتن شان است"

و بازم پک محکم تری به سیگار اش زد و ادامه داد:" برادر شما بچه های این کشور به درد چی می خورید؟ این کشور، کشور ما افغان هاست و یا کشور انگلیسی ها؟ آیا زبان رسمی ما زبان پشتو و دری است یا زبان انگلیسی؟  من می توانم انگلیسی بخوانم و من می توانم انگلیسی یاد بگیرم؛ ولی وقتی که انگلیسی را به عنوان  زبان نان آور و نان  پیدا کن برما تحمیل می کنند حاضر نیستم یک واژه اش را هم یاد بگیرم. من به عنوان یک دختر این سر زمین حاضر هستم از گرسنگی بمیرم و از بیکاری سالها خیابان گردی کنم؛ ولی سیاست تحمیلی انگلیسیها و انگلیسی پرستان را بر خودم تحمیل نکنم…" سیگار اش کم کم داشت تمام می شد و بار دیگر به سیگار اش پک زد و دور اش انداخت.

با اینکه مدتی او حرف زد و من چیزی نگفته بودم، دیدم تحمل اش دارد لبریز می شود و با صدای گرفته گفتم : خواهر جان از دست من چی بر می یاید؟ و مهم تر ازین بحث ها، چرا سگرت می کشی؟ مگه نمی دانی در جامعه ما سگرت کشیدن برای یک دختر جوان پسندیدنیست؟

(قصد من فرار از پرسش های بود که پاسخی نداشتم)

لب خندی زد و گفت: آری می دانم سگرت کشیدن یک خانم در جامعه ما نا پسند است، اما تلاشی نمودن یک زن افغان به دست یک پسر جوان آمریکایی پسندیده است؟! وقتی آمریکایی ها و انگلیسی ها حکومت دست نشانده خود را بر شما تحمیل می کنند پسندیده است؟! وقتی صدها فرهنگ، رسم، عنعنات و ارزش ها پسندیده شمارا بنام پروژه ی این و آن نا بود می کنند پسندیده است؟! وقتی شما را مجبور می کنند که زبان مادری تان را فراموش کنید و بروید انگلیسی بخوانید تا نان شب و روز خوده پیدا کنید پسندیده است؟

باشه تا سوال احمقانه تورا پاسخ بدهم گفتی چرا سیگار می کشی؟"

 

گفتم: بلی  

 

ادامه داد:" من سیگار می کشم که زود تر بمیرم ولی سیاست خبیثه این حکومت کثیف را تحمل نکنم، من سیگار می کشم تا مردان بی غیرت بدانند که زنان افغان تحمل حضور آمریکایی هارا ندارد من سیگار می کشم ….و صداها دلیل.حالا فهمیدی ؟

 

واه! مره ببین فکر کردم که تو جوانی آمریکایی و انگلیسی پسندی نیستی؛ چون دیدم ات با فکر عمیقی فرو رفته بودی و متوجه هیچ چیزی این جاه نبودی. اشتباه بود.اشتباه بود. خدا می داند خواب خدمت به کدام آمریکایی را می دیدی تا دالر بگیری. تمام شما جوانان افغان  خوده با دالر فروخته اید!

 وطن فروشا!

فرهنگ فروشا!

هویت فروشا!

بی غیرت ها

بی وجدان ها!…" 

و همین قسم دشنام داده از من دور شد.

او رفت و من چیزی برای گفتن نداشتم و به نظر من  هرچه گفت راست گفت

آیا به نظر شما چیزی برای گفتن بود که من نتوانستم بگویم؟

کوهین 

27 تیر 1396 کابل_ افغانستان