آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

غرب رفته های کم حوصله

من هر وقت به غرب فکر می کنم ، دانش ، تکنالوژی ، مردمسالاری، عقلانیت ، آزادی ، حقوق بشر، قانون گرایی، دولت های پایدار، اقتصادقدرتمند، هنر ، فلسفه و مراکز علمی و اکادمیک بی نظیر، به ذهنم خطور می کند. شکی نیست که در این جغرافیای پهناور و متفاوتی به نام غرب بی عدالتی ها، حق تلفی ها ، بهره کشی ها ، زورگویی ها و منفعت پرستی های بی شماری هم ، وجود دارد که قابل نقد و نکوهش است ؛ اما در مجموع در حال حاضر نام غرب با دانش ، آزادی ، انتقادپذیری و حقوق بشر گره خورده است و چنانکه آشکارا دیده می شود ، مردم حرف دل شان را آزادانه به هر طریقی که می توانند، بیان می کنند و این سخنان هم ، به راحتی از جانب جامعه و دولت تحمل می شود و مشکل چندانی ایجاد نمی شود. حال در این غربِ رنگارنگ و متنوع ، تعدادی از هموطنان ما نیز – که ظاهراً قشر تحصیل یافته و درس خوانده ی ما را تشکیل می دادند- از بدحادثه پناه برده اند و« مصلحت وقت دران دیده اند، که کشند رخت به میخانه و خوش بنشینند.» در میان این خیل عظیم یاران سفر کرده ، بدون شک آدم های بزرگ، عالم ، بردبار و اهل قلم ومطالعه فراوان اند که خدا حفظ شان کند ؛ اما تعدادی از این بزرگواران خود شان را به حدی کم حوصله ، زود رنج، تندخو ، متعصب ، خودبرتربین و انحصارطلب نشان داده اند که واقعا مایۀ تعجب وتأسف فراوان می باشد. از قلم و زبان این بزرگان، شوربختانه گهگاهی چیزهای می تراود و نشر می شود که از آدم های کم سواد و جهان ندیده و گرم و سرد نچشیده نیز توقع آن نمی رود. به طور نمونه چندی پیش جناب مولانا کبیر فرخاری از شاعران مطرح درسایت جام غور، در نظمی به نام « پاسخ به یک هرزه گویی» در جواب شاعر و نویسندۀ دیگر غرب نشین ، جناب محمدعزیز عزیزی و در مورد شعر وشخصیت ایشان تعبیرات وعبارات رکیکی مانند: «بیهوده گو» ،« تعفن» ، «گند دهان» ، «دستار تزویر» ، «زخودبیرون کنی تنبان وشلوار»، «یاوه خوانی» ، «اراجیف» و امثالهم را به کار برده است و در ذیل همین نظم ، جناب آقای اویانی هموطن دیگر ما ، در دیار غربت، ضمن تأیید و ابراز خوشحالی از نوشتۀ آقای فرخاری، سخنان و اندیشه های آقای عزیزی را « زهرپاشی های واضحن شیطانی » خوانده است. در همین ماجرا در قسمت نظریات ، کسی به نام ظاهراً مستعار عزیزالله تالقانی به جواب آقای فرخاری نظمی سرهم کرده و ایشان را « کبیرپیرکفتار»، «بیمارافکار»، «ایادی روس»، «نیم مرده»، «زاغ بدشگون» ، «نان خور استعمارغربی و هوا دار روس بدکار»و «فرتوت بی عار» لقب داده و در اخیر ، سخنان خویش را هم « دُر شاهوار » نامیده است.
سپس در ادامۀ بخش نظریات، کس دیگری به نام بازهم مستعار صدیق الله صدیقی در مورد نظریات عزیزالله تالقانی گفته است که: « این روحیۀ ظالمانه و زهرآلود شخصی را من تنها در لندن وعزیزالله لندنی می بینم» و در مورد آقای عزیزی تعبیرات مذموم « لگام گسیختۀ هرزه گو»، «نفاق افروز»، «شیطان های استعمارگر مکار»، «جناب تعفُن پُف کن»، «ظالم خداناترس» و «زهرپاش » را به کار بسته است. سرانجام شخص مولانا فرخاری وارد میدان شده ودر مورد نوشتۀ عزیزالله تالقانی گفته است که اینها « اراجیف عزیزی چتل نویس قرن 21 است» وشعر او را « دزدی ومخالف ویژگی های ادبی» دانسته و وخودش را « کج بین ، کج رای و زبون » نام نهاده و نظمش را « حرف بی مضمون» و « آیین اشرار» تلقی کرده است.
جناب محمد عزیز عزیزی نیز در نظم دیگری به نام « تفاوت گفتار از آروغ بودار» تعبیرات ناپسند « آروغ وبادشکم»، «صاحب افسار»، «لجنزار»، «رهروان ابلیس مکار»، «بندگی کاخ سرخ وقصرسفید»، «نوکران روس واستعمار»، «خرکار» و «لاشۀ مردار»، را در مورد شعر و شخصیت آقای فرخاری استفاده کرده و خدمت و زحمت خودش را «جنگ با اندیشه های باطل» و جنگ به وسیلۀ قلم دانسته است.
علی ای حال بعد از خواندن نوشته های این چنینی این بزرگواران ،همیشه پرسشی در ذهنم چنگ می زند که چرا بزرگانی که خود را اهل قلم و اهل اخلاق و آداب و اهل سواد و دانش هم می دانند ، این گونه بی محابا و بی پرده به جان هم می افتند و یک ذره ای حوصله ، شکیبایی ، گذشت و مدارا ومروت در برابر همدیگر به خرج نمی دهند؟ شاید کسی باشد که به این سوال ها پاسخ قناعت بخشی داشته باشد و روزی ارایه کند. من هرچند در این باره جواب دقیقی ندارم ، ولی فکر می کنم که چند نکته در این تلخکامی ها و تیز وتندی ها می تواند نقش و تأثیر داشته باشد:
1- اکثریت ( نگفتم همۀ شان) غرب رفته های ما را آدم های مکتب رفته و درس خوانده ای تشکیل می دهد که غالبا به جریان های چپی و راستی دهه های چهل و پنجاه خورشیدی وابستگی های داشتند. در حقیقت بیشتر اعضای این جریان های سیاسی / نظامی به لحاظ علمی واندیشه ای چیزهای قابل ملاحظۀ از مکاتب فکری که خود را به آن منسوب می دانستند نمی دانستند و عملگرایی، جزم اندیشی ، رهبرپرستی، افراطی گری، انحصارگرایی، سرکوب گری و دشمن تراشی از ویژگی های بارز وبیّین آنها به حساب می آمد. وقتی تندروی ها، ستیزه جویی ها و اتهام زنی های فوق الذکر را می خوانم به یاد آن مصرع معروف می افتم که « جبل گردد جبله بر نگردد» . برخی خصوصیات و ومشخصات انسان ها چنان با شخصیت شان عجین می شود که در شرق بودن ویا درغرب بودن تأثیری بالای آن وارد کرده نمی تواند.
2- دوران فعالیت و حرکت این نسل از مکتب خوانده های افغانستان دوران شورش وجوشش و دوران قیام وانقلاب بود. جامعه در آن دوره به زعم آنها از دوبخش ساخته شده بود: انقلابی و ضد انقلاب، کارگر و فیودال، ستمگر و ستم کش، مذهبی و لامذهب ، وطن پرست و وطن فروش. آنها همه چیز را یا سیاه می دیدند یا سفید. در آن وقت فاز خاکستری وجود نداشت وکثرت گرایی و پلورالیسم محلی از اعراب بر خود ندیده بود. اینها نسل دوران شریعتی و سیدقطب و نسل دوران حزب توده و اخوان المسلمین ابتدایی، بودند. جناح های چپ هم بدون اینکه چیز چشمگیری از افکار و وکردار رهبران خود بدانند و بدون اینکه حتا یک جلد از 28 جلد کتاب سرمایه را خوانده باشند، گرویده و دلبستۀ مارکس ومایو و کاسترو بودند. آن زمان برای روشنفکران و نسل تحصیل کردۀ ما فی المثل نه «نقد خرد جدلی» سارتر مطرح بود و نه « جامعۀ باز» پوپر. آن زمان نه ابوزید بود و نه عبدالکریم سروش، نه تلویزیون طلوع بود ونه روزنامۀ 8 صبح، نه دانشگاه کاتب بود و نه انتشارات عرفان، نه کرستیانورانالدو بود ونه لیونل میسی ونه هم لیگ برترباشگاه های هسپانیا.
3- غم غریبی وغربت و درد دوری از وطن و جدایی از مخاطب و احساس همرنگ جماعت نبودن نیز ممکن است در این تندمزاجی ها و کم حوصلگی ها بی اثر نباشد. آنهای که روزگاری شهریارشهرخود بودند و به مهمان نوازی و غیرت افغانی شهرت داشتند ، حالا به جایی افتاده اند که خود را تنها وغریب احساس می کنند و به دنبال هویت گمشدۀ خویش سرگردانند. اینکه تعداد کثیری از غرب رفته های ما از چپی و راستی ، باتخصص وبی تخصص در مورد دین اسلام و اخلاق وفرهنگ مسلمانان می نویسند ریشه در همین مسألۀ اثبات هویت دارد. جالب است که آنها بیشتر اوقات و عمدتاً به موضوعاتی می پردازند که دیگر برای نسل امروزی در داخل کشور ، مسأله نیست و حل شده یا فراموش شده به حساب می آید. در روزگاری که پلورالیسم در عرصه های گوناگون اش برای نسل روشن اندیش ما تقریبا هضم شده وپذیرفته شده تلقی می شود ، سخن زدن از روافض وغیر روافض و شیعۀ فلان وسنی بهمان، همان قدر خارج از موضوع وناجور به نظر می رسد که سبیل های چارلی چاپلین و آدولف هیتلر برای بانکی مون یا باراک حسین اوباما. 
به هر روی ، این زود رنجی ها و نازک دلی ها هرعلت ودلیلی که داشته باشد ، انتظار می رود ، کسی روزی به آن بپردازد ؛ اما آنچه در حال حاضر برای نسل جوان ما مهم است ، این است که ما با مروت ومدارا، انتقادات و نظریات مخالف را بشنویم و از دگراندیشی و دگرپذیری به خاطر روشن تر شدن وضعیت و نزدیکتر شدن به حقیقت ، با پیشانی باز استقبال نماییم. انتقادها و ایراد ها هرچه باشند ، بدون شک اندیشه و کردار ما را پخته تر وسنجیده تر می سازند و به اصلاح رفتار وپندار ما کمک می کنند و ما را به نقاط ضعف مان آگاه تر می سازند. ارستو ، دوهزار وچندصدسال قبل انسان را « حیوان ناطق » خوانده بود و سعدی هم گفته بود که « به نُطق آدمی بهتر است از دواب». پس حرف زدن و در مورد این و آن نظردادن از ویژگی های جدا ناپذیر انسان است. به جای اینکه در راه این خصوصیت و شاخصۀ بارز آدمی مانع ایجاد کنیم و جلو سخن زدنش را بگیریم ، بهتر است در برابر انتقاد ها و ایراد ها موضع ملایم تری برگزینیم و اگر می توانیم از قول مولانای بزرگ بگوییم که : هیچ آدابی وترتیبی مجو/ هرچه می خواهد دل تنگ ات بگو!

نوت: اصل نوشته های جناب فرخاری و جناب عزیزی در آرشیف جام غور موجود است.