آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

عشق گمشده

ای عشقِ ِ گمشده ! تو دیگربارگم شدی
ازشهرگم شدی ، تو ز بازار گم شدی
از درّه های قاضی وشیخا و پوزه لیچ
ازکندیوال  وکاسی و کهــسار گم شدی
ازبیروبار ساعتِ تفریح و رخصتی
ازپای شیر و سایۀ دیوار  گم شدی
ازهشت مارچ  گم شدی ، ازهشتِ  ثورهم
ازکورس ودرس وصنف وسمینارگم شدی
ازپشت «مایکِ محفل» و ازگوشــۀ حیاط
ازپلّه ها و رهرو  و تالار گم شدی
ازپای بند وچشمۀ میرزا شریف خان
باسبزه ها وبیـد وسپـــــیدار گم شدی
خورشیدِ درکسوفی واز آسمان  شهر
چون ماه درخسوفِ شبِ تار گم شدی
کاهش نمود گرمی ای سطح زمین که تو
باآن نگاهِ گرم وشرربار گم شدی
ده بار خشکسالی آمده درغور، نازنین!
زیراکه با  لبان ِ  نمکدار ، گم شدی
ای یوسـف عزیز! به چاهِ  برادری
یا درهجومِ مصرو خریدار گم شدی
گاج سپید وکیف کریمی نشانی ات
با کفش سرخ وچادرگلدار گم شدی
رفتی، کجاشدی ، چرا رفتی ، چرا چرا؟؟
بهر خدا بس است ، که بسـیارگم شـــدی

 
ساقی
20/5/ 87
فیروزکوه