آرشیف

2015-8-22

نثار احمد کوهین

شهر مـــــن کجاست:

مرا پرسند که شهر توکجاست؟

آری سوال خوبی است، امیدوارم بتوانم جواب قانع کننده وفهمنده ی ارایه دارم. کشورم را که میدانیند؟ همین سر زمین سرهای بریده، جسم های به خاک خون کشیده، اطفال یتیم، زن های بیوه ومادران درسوک نشسته و سر انجام سر زمین انتحار وانفجار  را که خبر دارید؟ 

اری همه کس میداند که این همان سر زمین است که در آنجا ارزش ومعیارات انسان برترش انسان دریدن، خانه آتش کشیدن، دروغ گفتن ، فریب دادن،و… است؛ اما شهرمن؛: شهرمن همان شهری است که روز گاری که قرعه فال بنام این شهر بود همه چیز بود، جز این چیزهای که امروز در کشورم وجود دارد،یعنی؛:

آن روز انسانیت وجود اشت؛ اما امروز انسانیت وجود ندارد؛ 

آن روز اسلام وجود داشت؛ امااسلام که کلید بهشت اش به دست  سیاسیون باشد نبود( ازسلطان،ملا و… تاسرباز)؛ آن روز مذهب وجود داشت؛ اما تعصب مذهبی وجود نداشت؛آن روز قدرت طلبی وجود داشت؛ اما بی وجدانی و زن به گیرو گرفتن وجود نداشت؛آن روز موضوع نژادی مطرح بود؛ اما هویت سازی کاذب، نژاد برتر ثبوت نمودن و دیگران را از محدوده انسانیت خارج ساختن وجود نداشت؛وهمین قسم ادامه اش را فکر کن…وبالاخره شهر من امروز همان جاست مردم اش هویت واصلیت خوده گم کردند وسرگردان پشت دروازه به دروازه دنبال آدرس خانه دیو سفید ودیو سیاه می گردند تانانی برای شب وایمانی به قیمت نان بپر دازند؛ آری این شهر شهر من است؛ شهر که انسان اش حق خواستن را عیب وچاپلوسی را انسانیت میداند؛ شهر که انسان اش غرور، عزت، وجدان وتاریخ میفروشد تا به مقامی برسد که نمی رسد؛ شهر که انسان اش فرهنگ مبارزه را بر معامله ترجع میدهد؛ شهر که انسان اش از اصل آزاد بودن خود استعفا نموده به برده گی وغلامی تن در داده است.آری این شهر شهر من است؛ شهر که غرور جوانان دیروز اش در برابر بزرگ ترین کشور کشایان جهان همچون کوهای سر به فلک کشیده اش(سیاه کوه وسفید کوه) استوار واستحکام و همچون دریاهای خروشانش(هریرود،فرا رود، مرغاب و…) وعصیانگر وسرکش بود؛ شهر که سام ها ، کوین ها و…بود ؛ اما دریغا! و درد ها! امروز جوانان اش مداح ،تهمت پران، درباری و … هستند. شهرمن شهر سلاطین بانام ونشان دیروزکشورم یعنی شهر شهاب ها، غیاث هاو… شهر که هشت قرن پیش زنانش بر دیگران حکم میراند یعنی شهر سلطان رضیه دیروز بود؛ ولی بودن بودن گذشت وبایداز…

… هستن وهستم سخن گفت، باکمال تأسف باید اعتراف کنم که امروز هیچ وپوچم پس از شناخت من بگذر.

این روزها دهکده های من در تابوت جهل روانه گورستان هستند؛ و شهری من هم کم، کم در پش چشمم ازبی کسی در حال جان دادن است. این سخن را من چندی پیش در قالب شعر سپید عنوان"سفر" گفتم ؛

ازسفر ورنج سفر خسته ام

نه برای منی منانه خویش

شهر در تابوت؛

 دهکده ی جان برلب من…

آری این است شهرمن تادرود دیگر بدرود

کوهین
30/5/94