آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

شهر تمیز، با رستورانت های زیبا

هرات را حتمن دیده اید. شهر نسبتا پاک و تمیز،  با خیابان های مشجّر و آبدات تاریخی و باستانی وافر و معروف. هوای هرات برای من که از تپه های « باد رو» ی درّۀ شیخا آمده  بودم ، به شکل طاقت فرسایی گرم بود. بسیار وقت می شد که هرات نرفته بودم. هرات هم  مانند کابل در این چند سال تغییرات مهمی  را شاهد بوده است. ساختمانی های زیبا  با نماهای مقبول  و رنگ های مناسب،  پیاده رو های سنگ فرش و تمیز، شلوغی و بیر و بار میله گاه های مانند « تخت سفر » و« باغ ملت»  و فروشگاه ها و مغازه های پُر زرق و برق ، نمونه های چشمگیری ازین دگرگونی ها هستند.
در هرات چیزی که بیشتر از همه برای من جالب و دوست داشتنی بود رستورانت های زیبا و به اصطلاح شاعرانۀ آن  بود. رستورانت های که در  فضای باز  و باغ های مقبول ساخته شده بودند  و با انواع درخت های زینتی و چراغ ها و تابلو ها و فواره ها  آراسته شده بودند. محیط سبز و دلنشین این رستورانت ها با اتاقک های « چیغ وچیله » ای  و تخت ها و متکاهای  دستی  و با سنگریزهای سفید وخاکستری  همراه با نهال های نو رستۀ  بید مجنون ، واقعن که خیلی طبیعی و وجذاب بودند.
از اتفاق های نیک ، در این سفر یک تعداد از بچّه ها نیز در هرات بودند. غفوری مدیر بانک، انجنیر رامش عزیز، رسول خاکسار، سیدجلال کمالی، امرالله حمیدی مسول اصلاحات اداری غور، شفیع حنیفی و سایر دوستان. شبها با این عزیزان می رفتیم « باغ ملت» و « تخت سفر» که به شکل چشمگیری مزدحم و شلوغ بود. خانواده های هراتی ظاهراً به شکل سنتی به میله وتفریح،  علاقه ویژه دارند.  شب جمعه بازهم با بچه ها رفتیم تخت سفر. قلیان کشیدیم، چرخ فلک سوار شدیم، موسیقی شنیدیم، فال خود را دیدیم ( بعضی ها چانس دو زن داشتند!) ،  تا لب «  دیوار مرگ»  پیش رفتیم   و خلاصه خیلی  گفتیم وخندیدیم.
ساعت از یازده گذشته بود که به خاطر نان شب،  به طرف شهر حرکت کردیم.  وقتی ما  می آمدیم  خانواده های هراتی در کنار همدیگر همچنان در تخت سفر مشغول تفریح بودند  و موتر ما به سختی می توانست در ازدحام سرک های پارک،  راه  پیدا نماید. سید جلال می گفت به رستورانت « آریا » برویم، من می خواستم رستورانت « بچۀ ملنگ برویم » ، یکی طرفدار رستورانت « فانوس آبی » بود؛  اما حمیدی که سرجلو موتر نشسته بود،  ما را برد به رستورانت«  آرمان »  که الحق جای  بسیار زیبای بود.
هرات را گاهی شهر علم وفرهنگ هم می گویند. وقتی  به خاطر خریدن چند نمونه از  کتاب های شعر جوانان هرات ، به کتابفروشی های « چوک گلها» رفتم به صورت غیر منتظره ای  چیزی جدیدی ندیدم. کتابفروشی ها همانهای بود که چند سال قبل دیده بودم. هرچند قفسه های مربوط کتب  روانشناسی( مثلا راز موفقیت یا صد روش برای درمان بی خوابی)   و جزوه های دانشگاهی خیلی پر به نظر می رسیدند ؛ اما در قفسه های ادبیات  همان آثار سابقۀ دکتور رضابراهنی و سیروس شمیسا بیشتر چشمگیر بودند.
آن روز ، زمانی که با کمالی  از رسته کتابفروشی به سمت دیگر چوک گلها رفتیم و از میان موتر ها وموترسیکل های بسیار،  به سختی عبور کردیم ، شیریخ فروشی دو طبقه ای  سر نبش ، چنان از مردان جوان  و زنان چادر نماز دار  پر بود که چند لحظۀ ای منتظر ماندیم تا نوبت به ما برسد و حساب خود را با « دخل چی»  تصفیه کنیم.
 دوست داشتم در هرات دید وباز دید های هم با اهل قلم وفرهنگ آن دیار داشته باشیم ( ناجوانی های بعضی ها باشد سرجای خودش)  ، اما در این فصل، هوای هرات واقعن چنان گرم بود که از خیر آن دیدار ها گذشتیم وبا  دومین پرواز ،  با بال های آهنین « کام یر» خود را  به کابل کشانیدیم تا از زیر باران گرمی به پای ناودان دود، پناه برده باشیم و حسرت « خوابهای راحت چغچران »  و شب بخیر های « ستاره های درخشان»   را همچنان با خود برده باشیم!
 
کابل –  17/ 4 / 91