آرشیف

2014-12-26

استاد محمود بی پروا

شهادت شهید بزرگ و روز ماتم در غور

 

الحاج رئیس عبدالسلام

الحاج رئیس عبدالسلام

 

دوسال قبل به روز دوشنبه تاریخ 15 ماه سنبله سال 1389 الحاج رئیس عبدالسلام مجاهد معروف وشناخته شدۀ ولایت غور ساعت 7:30 صبح درحین سفر از خانۀ خود بره خانه بسوی بیدان درحالیکه با خسربوره اش عبدالله سوار با موتر سایکل بود ، درنزدیکی (100 متری) قریه خاک بادک زی رضا توسط دونفر سوار بریک موتر سایکل به شهادت رسید. ازینرو این روز بنام روز ماتم بخاطر شهادت آن شخصیت بزرگ یاد میشود.پروردگار توانا روحش را شاد وجایش را جنت برین داشته باشد.
من در طی سالهای جهاد از چغچران دور بودم واز وی شناختی نداشتم. شناخت من بااو از اعتلاف مجاهدین با دولت نجیب آغاز یافت.ازآن به بعد ما همدیگررا گاه گاهی ملاقات میکردیم واندک صحبتی باهم می نمودیم. دراثر این ملاقات ها ، من الحاج رئیس عبدالسلام رامسلمان راستین، مجاهد واقعی، اسلام دوست بی همتا وجانفدای برحق جهاد واسلام یافتم. او شخصی بود با اوصاف ویژۀ خود. اورا نمیتوان باهیچ شخصیت جهادی دیگر درغور مقایسه نمود. او شب وروز بفکر تسلط اسلام ودین درافغانستان بود. او هیچ چیزی را جز اسلام وقوانین آن نمی شناخت. او دارای خصوصیاتی بود که فقط وابسته بخودش بود. طور نمونه چند تا ازاین ویژه گی هایش را درزیر تذکر میدهم.
1. الحاج رئیس عبدالسلام شخص بسیار فروتن وبی کبر بود. از فخرفروشی وکبر، نفرت زیاد داشت. آنقدر متواضع وبی کبر بود که کسی را باور نمی آمد. اورا اگر کسی نمی شناخت ودر جائی میدید، باور نمیکرد که رئیس عبدالسلام میباشد. دردورۀ جهاد همیشه با اسپ بجهاد ویا سفر میرفت واگر احیانا به اسپ دسترسی نمیتوانیست ، بامرکب سوار می شد وروانۀ منزلگاه خویش میگردید.بعد ازاینکه سایکل جای اسپ را گرفت، موصوف همیشه با سایکل رفت وآمد میکرد اما خودش سایکل سواری را یاد نداشت ولی درپشت سر دیگران با سایکل سوار می شد وبه راه ادامه میداد. درسایکل سواری خیلی ها علاقه داشت. تا جای که سایکل برایش میسر می شد، با موتر ودیگر وسایل به سفر نمی پرداخت.با هرکسی که درراه رفیق می شد ، شروع به صحبت وقصه های شیرین میکرد. تذکرات مختلف را برزبان می آورد و با لهجۀ بسیار ساده ودهاتی وعامیانه صحبت میکرد.فرق نمیکرد که رفیق راهش طفل می بود ویا محاسن سفید، جوان ، دهقان، مامور ویا شخصیت های دیگر. قصه هایش بسیار جالب و جذاب بود، هرکس از صحبت هایش لذت می برد.
من دریکی ازروزهای سخت ودشوارچپاولگری هجوم مجاهدین درمرکز غور باوی دریک موتر باجمعی از دوستان روانۀ منطقۀ الله یار بودیم. درجائی رسیدیم که تازه چند روز پیش کسی را کشته بودند. رئیس عبدالسلام مصروف قصه بود وما گوش بحرف هایش داشتیم همینکه درهمانجا رسیدیم ، گفت که هرکشنده خودش نیز کشته میشود. بیادم آمد که مولینا با شخص کشته شده سرخورد وگفت: ای کشته کی را؟ کشتی که آخر شدۀ کشته! میخواستم جرئت نموده بگویم که شما نیز مردم را کشته اید پس کشته میشوید! دفعتا خودش اظهار کرد که من مردم را کشته ام یقین دارم که مرا نیز میکشند وخودم به اجل خود نمی میرم.ازاین گفته اش دانستم که این شخص عقیدۀ ناب اسلامی دارد.
مردم اورا بنام رئیس می شناختند وبهمین نام ویرا مخاطب قرار میدادند. هرکس بمجرد دیدار بااوبرایش میگفت که رئیس چه حالی داری! ازکجا می آئی ! ولی او گاهی سمت ومحل سفرش را بکسی نمیگفت. کسی اورا به سراغ نمی یافت مگر اینکه تصادفا بااو روبرو می شد.من وتیم کاری ام درجریان سال2003 که مصروف کار درمنطقه اش بودیم ، همیشه طور تصادفی همدیگررا درراه بین بره خانه ومیدان می دیدیم.
2. آدم خیلی ساده پوش وعادی بود. خودرا ازدید ظاهری ازکسی برتر وبهتر نمیدانیست ازینرو به نظرها عادی معلوم می شد. نام وی ازراه دور بسیار بلند آوازه وهیبت ناک بود ولی نظر به فروتنی وقتیکه شخص اورا می دید ، باور نمیکرد که این همان سلام خان مشهورازراه دور است. بسیار اتفاق افتاده که شخصی درراه رفیق وی شده درحالیکه به پالش بوده تاسلام خان را به بیند مگر درراه همرایش هم صحبت شده ودرنقطۀ جدائی، ازهمدیگر خدا حافظی نموده بعدا آن شخص را مردم قریه ملاقات وازاو می پرسیده بودند که بارئیس از کجا رفیق شده او پرسیده بوده که کدام رئیس! مردم قریه گفته بودند که همان شخصی که همرایت بود، رئیس سلام خان بود بعد شخص تعجب نموده واز رفاقت باوی هیچ احساس نکرده که این همان سلام خان بوده است بخاطری که درجریان سفر ازاو کدام حرکت بزرگ مآبانه وبا حشمت را ندیده بود. بعد ازجداشدن ازرفاقتش، هرکس به افسوس وارمان همراهی وی می بود وآرزو میکرد که کاش مدت بیشتری باوی می بود تازیادترازرفاقتش حظ می برد.
3. هیچگاه باعث تکلیف کسی درجریان سفر نمی شد. دروقت صرف طعام دفعتا بخانه ئی داخل می شد وازخانواده میخواست تاهر چی را که برای خودآماده کرده اند، بااو یکجا بخورند. وقتیکه داخل قریه می شد، به سراغ نادارترین خانوادۀ قریه می رفت وبخانۀ او چای میخورد.تشریفات غیر معمول را بهیچ وجه خوش نداشت ونمی پذیرفت. بارها دیده شد که شخصی برایش ترتیب مهمانی گرفت مگر اواز این حالت خبر شده وبه مهمانی اش نرفت درعوض تنی چند ازهمراهان را به آن مهمانی روان کرد.
4. گشت وگذار وی بعد از پیروزی مجاهدین همیشه بین کمینج وچغچران بود.ازینرو درمسیرراه درسه قسمت خانه های خودرا جابجا کرده بود: کمینج، شب شده گی وبره خانه. لذا نان صبح را بیکی از خانه های خویش، نان چاشت را به دیگرش وشام را بخانۀ سومی صرف میکرد مثلا اگر از چغچران به سوب کمینج حرکت میکرد، شب را درخانه اش به بره خانه میگذراند، فردای انروز ناشتای صبح را کرده وچاشت خودرا درخانه شب شده گی خویش میرساند وطبعا تا صرف نان شام خودرا درخانه کمینج خود میرساند. حتی سربازان محافظ وی حق نداشتند که بخانۀ کسی بروند وطلب نان کنند.به مردم میگفت که درصورت ضرورت صرف یک لقمه نان خشک همراه یک پیاله چای تلخ به محافظینش بدهند وبس. ازینرو گاهی باعث مزاحمت وتکلیف کسی نمی شد.
5. بی اندازه از دزدان، زن ربایان وراهزنان نفرت داشت. درساحۀ تحت کنترول او از کمینج الی بره خانه هیچ دزد، راهزن ویا زن ربا سر بیرون کرده نمیتوانیست.درطول 40 سال کلانی وی درمنطقه الله یار وزی رضا کسی جرئت نتوانیست تا زن ویا دختری را برباید وبه عقد نکاح خود ویااقاربش درآورد. هیچ زنی جرئت نمیتوانیست که بگوید ازشوهرش ناراض است ومیل جدائی دارد. چون او میدانیست که دریک جامعۀ عنعنوی واسلامی اگر به زنها موقع داده شود، همه با شوهران خود سربهانه را گرفته وبنای مخالفت وجدائی را می اندازند. درطول این مدت دو زن میخواستند دست به این کار بزنند مگر رئیس عبدالسلام چنان آنهارا نکوهش کرد که دیگر جرئت به این کار نتوانیستند. او چنین نکرد که آنهارا لت وکوب ویا کدام جزای غیر انسانی بدهد بلکه به آنها ابلاغ کرد که اگر ازاین ادعا دست برندارند؛ آنچه را که اسلام گفته بالای ایشان تطبیق خواهد کرد به نحوی که دیگران را پند باشد. همان بود که آنها ازشنیدن این خبر از ادعای خود منصرف شدند ودست ازاین قصد ونیت برداشتند. ضرب المثل عام است که میگوید: از هول بلا دربین بلا بهتر است. رئیس عبدالسلام هول بلارا بمردم تشریح میکرد نه اینکه در بین بلا بودن را. ازینرو عملکرد وی مانع بروز هرنوع کشمکش ها می شد.
6. رئیس عبدالسلام هیچ وقت مردم را تحریک نمیکرد که دست به مخالفت بزنند، دزدی کنند، جنگ نمایند، زنا کاری کنند، بیحرمتی به دیگران نمایند وازاین قبیل ونیز علاقمند نبود تا هر جنجال اقوام دیگر توسط وی حل وفصل شود بلکه قضیۀ هرقوم را به خود همان قوم رجعت میداد. یک بار خودم بچشم سر دیدم که روی یک قضیه در الله یار به او رجوع میکردند واو به ایشان دستور میداد که ضرورت به اونیست خود ایشان ملا، موی سفید وخیر اندیش دارند، بروند واز طریق آنها موضوع را حل کنند. تا ده مرتبه بخاطر این قضیه جانبین به او رجوع کردند واو هربارهمین جواب را میداد. آخرالامر که موضوع حل نشد، خودش رفت وحکم کرد که چنین شود وهمانطور شد. دیگر کسی چون وچرا گفته نتوانیست. بعد ازآن اززبان بعضی ها شنیدم که میگفتند، رئیس سلام هرطور که بخواهد همان میشود. ولی من باایشان گفتم که بیاد داشته باشید که چند دفعه باشما آدرس داد که از طریق خود موضوع را حل کنید ولی شما نکردید پس چه باید میکرد! بناء شما که ازعهدۀ کاری برآمده نتوانستید ، از فیصلۀ آن توسط رئیس حسادت نورزید .باید او موضوع را حل میکرد.
7. مهمانی کردن وترتیبات گرفتن برای مهمانی را قطعا پسند نداشت. کسی بیاد ندارد که به او وهمراهانش ترتیب مهمانی گرفته شده باشد . چون او با اعتقاد عمیق به اسلام که درقرآن خوانده بود : گوشت هرزنده جان حلال گوشت درراه غیر خدا اگر ذبح شود، حرام است. رنج وزحمت را بکسی نمیخواست وبالای نفس خویش حاکم بود وبا یک لقمه نان خشک سازش داشت. یک گروپ از کارگران داو طلب درۀ بیدان – کمینج که در یکی اززمستان ها تحت امر او کار میکردند، قصه کردند که یکروز ساعت های 9-10 بجه پیش ازچاشت رئیس سلام به محل گروپ ماآمد ومارا شهبازی داد تا خوب کارکنیم. بعد از ما پرسید که پتیر دارید؟ گرسنه شده ام. ماگفتیم که پتیر تازه هنوز پخته نشده ولی ازدیروز کمی پتیر سوخته وشخ داریم. گفت آنرا بیاورید. ما آن توته پتیررا برایش آوردیم واو آنقدر با اشتها وبی کبری آنرا خورد که مارا به تعجب انداخت. بعد شکر خدارا بجاآورد وازما تشکر کرده بطرف گروپ های کاری دیگر روان شد. 
8. به نماز واموردین داری بی اندازه پابند، محکم ومتین بود. کسی درطول زندگی اش ندیده بود که حتی یک وقت نماز از پیشش فوت شده باشد. درموقع نماز ، بهر مکان وحالتی که می بود, اقدام به ادای نماز میکرد وکسی که به نماز سستی میکرد ویا غفلت از خود نشان میداد بی اندازه بدش می آمد وازاوبرای دایم متنفر می شد.
9. او درطول دورۀ جهاد وزندگی خویش دوشب متواتررا دریکجا نگذراند زیرا ازمکر دشمنان خویش خوب آگاه بود وازتاکتیک های آنها بلدیت کامل داشت. بادشمن دوست نبود وبادوست، دشمن. هرکس را درجایگاهش قرار میداد وبهرکس مطابق خصلتش رفتار میکرد.
10. بالای نفس خود حاکمیت کامل داشت. نفسانی نبود، از کسی چیزی طمع نمیکرد، چشم به مال ودارائی مردم نداشت. حق کسی را نمیخورد وحتی کرایۀ خرداررا نیز می پرداخت. کسی بیاد ندارد که او ازدهاقین تحت اداره اش چیزی بنام د ه یک تریاک، گندم بخاطر خرچ سربازان وجبهه ویا کدام حوالۀ دیگری گرفته باشد ویا عسکر هایش از اشخاص تحت جلب خویش محصیلی گرفته باشند. قرض مردم را پیش از موعودش می پرداخت.هیچ وسیله ایرا بدون کرایه قبول نمیکرد.
11. به شکایت هرکس دقیقا گوش میداد و غور هرکس را عاجل درمعرض اجرا میگذاشت. از حق هیچوقت نمیگذشت واجرای عدالت رابالای هرکس تطبیق می نمود. خود وبیگانه را درموضع داوری نمی شناخت. آنچه را که مطابق شرع اسلام جایز میدانیست، انجام میداد.
12. درشناخت فرد فرد مردم الله یار وزی رضا استطاعت تام داشت. دزد، راهزن، بدکار، تریاکی، منافق وشیطان را یکایک می شناخت وبمجرد بروز یک حادثه، فورا میفهمید که این کار چی کسی است. مثلا اگر درالله یار دزدی می شد، میفهمید که دزد کیست، اگر درزی رضا عمل بدی بوقوع می پیوست، میفهمید که مسببش کیست واگر دربیدان کاری می شد، خبر بود که از دست کی سرزده است.
13. از آدم کشان بی اندازه نفرت داشت وقاتلین رافورا قصاص می نمود. زنی درالله یار شوهر وخشویش را دریکدم کشت ومیخواست فرار نموده خودرا به جناح کسی بزند مگر دستگیر شد وموضوع به رئیس سلام خان اطلاع داده شد. او بمجردیکه آمد واز موضوع باخبر شد، باآنکه از وابستگانش بود، فورا حکم قصاص را بالایش جاری ساخت تاپندی باشد برای دیگران.
14. بسیار شجیع ودلاور بود وحتی ازقشون بزرگ هراس وبیمی نداشت. تنها سفر میکرد وباوجود داشتن تعداد زیاد دشمن، ترسی را به دل راه نمی داد.روزی با موتری باهم یکجا سفر داشتیم. اطلاع بدست آمد که دشمنانش درراه کمین دارند. بمجردی که دربرابر خانه اش به بره خانه رسیدیم، به دریور امر توقف داد وبالای خانه اش صدا زد تا محافظش تفنگ وپرتلۀ اورا بیاورد همینکه آورد، شارجورهارا یک یک چک کرد واز مرمی مکمل آنها اطمنان حاصل نمود بعد پرتله را بکمر بست. تفنگ کلاشنیکوف را چک کرد، شارجوررا نصب ومرمی را درمیل تفنگ تیر کرد بعد قیدرا درموقعیت ضربه آورد وانرا قید نمود، درسیت پیشروی موتر نشست وآنرا طوری بالای زانوهایش گذاشت که میل بطرف شیشه دروازه باشد.انگشت رابالای ماشه قراردادومحافظش را امر کرد که برگردد. او خودش تنها با ما میرود. بعد به دریور گفت که حرکت نماید. ما به حرکت افتادیم وباوجود نظارت دقیق از دوطرف راه، به قصه گوئی شروع کرد وتارسیدن به منطقۀ امن، هیچ تغییری درچهره اش نمایان نشد.درحالیکه ما ازترس با خود میلرزیدیم و هرلحظه احساس خطر وحمله را میکردیم.
15. باالآخره او پادشاهی بود که بدون توقع جزیه از مردم الله یار وزی رضا، درخدمت ایشان بود وشب وروز بخاطر آرامی مردم خواب وراحت را درخود حرام میدانیست. روزی بااو ملاقی شدم وازاو پرسیدم که رئیس! درمسیر راه کمینج – چغچران بسیار رفت وآمد نداری!؟ درجواب گفت که بلی!دارم زیرا اگر لحظه ئی غفلت کنم ، مبادا دزدان ورهزنان خطر ایجاد کنند ومسافران آزار به بینند.
اگر از تمام خوبی های او نام ببرم، روزها وهفته ها طول میکشد وبه دفتر ودیوان نمی گنجد لذا با بیان اینها مطابق ضرب المثل : مشت نمونۀ خروار اکتفا کرده به بحث موردنظر خاتمه میدهم.ولی بابسا افسوس که بعد از وی بازماندگانش راه ورویش اورا نادیده گرفته گویا مثل اینکه همه با رفتار وی بیگانه باشند. حالا منافقان وچاپلوسان، دزدان وبدکاران، رهزنان وانسان کشان، حرام خوران ومتکبران بدور بازماندگانش حلقه زده وایشان را به جهاتی سوق میدهند که حتی بیاد وخیال شهید موصوف نمی گشت. این حقیقت واضح است که از آتش جز مشتی خاکستر، چیزی باقی نمیماند.
فقط بطور نمونه از بدکاریها درالله یار بعد ازشهادت موصوف خلص یاد آور می شوم: 
• از دست بدکاران چاپلوس وشیطان صفت دارائی های تمام مردم الله یار بغارت برده شد. 
• بلا وقفه بعد از شهادت او تاکنون حدود بیست نفر بهلاکت رسیده وقریه چنبر از سکنه خالی گردید. 
• به تعداد چهار زن شوهردار توسط عمال پلید وبدکار بعد از او ربوده شده اند که همه اینهارا بگفته مردم عام الله یار، بدکاران به حمایت بازماندگان شهید انجام داده اند. لیست سیاه تبه کاران دربین مردم الله یار پخش گردیده همه ازآن آگاه اند.
خواطرات بس زیادی ازاو دارم که اگر زنده بودم ، همه ساله قسمتی ازآنهارا دریادآوری ازسال شهادتش به نشر خواهم رساند.

والسلام.
محمود بی پروا
هرات، سنبله 1391.