آرشیف

2014-12-26

استاد محمود بی پروا

سفر با موتر نسوار خور

عجیب است! دردنیای امروز موتورها نیز به نسوارمعتاد گردیده اند. شاید تعجب کنید . مگر این یک واقعیت است که بچشم سر مشاهده کردیم.
درموسسه ایکه جهت کار کردن پذیرفته شدم، مرا بخاطر یک ترینینگ کوتاه مدت به کابل خواست تا درروز سوم عید عازم کابل گردم.
روز چمعه دوم عید فطر ساعت یکنیم بعد از ظهر به نمایندگی سادات واقع جاده مرکزی شهر چغچران رفتم تا بخود تکت سفر به کابل را بگیرم. یک نفر دریور بنام شهزاده درآنجا بود ونماینده گفت که این دریور باید حالا که مسافرین همه حاضر شوند ، حرکت نماید اما دریور گفت که حالا ناوقت است وروبه جوان دیگری کرد وگفت که ما هردو فردا صبح وقت باهم یکجا حرکت نموده وازراه کوتل بکک به کابل میرویم. باوجود اصرار ما، باز هم او نپذیرفت ووعده به فردا صبح ساعت 4:30 صبح شد. 
فردا صبح شنبه سوم عید ساعت 4 صبح خودرا به نمایندگی رساندم وخلاصه ساعت 5:30 صبح هردو موتر بسوی کابل درحرکت افتادند. به دولتیار یک تعداد سواریهای دیگر نیز به هردو موتر سوار شدند . ازآنجا هردو موتر یکی به تعقیب دیگری حرکت نمودند وازراه ناوه سرجنگل طی سفر میکردند. دربین راه گهگاهی یکی از دیگری سبقت می جست. 
دردولتیار گفتیم که پیشروی کدام سماوار توقف نمایند تا چای صح را نوش جان کنیم مگر هردو دریور باوجود انتظار زیاد درمسیر راه بجائی استاد نشدند. ساعت رفته رفته به 11 بجه نزدیک شد آخرالامر از اثر گرسنگی وخستگی به دریور صدا زدیم که درجائی به ایستد تا چای بخوریم ولی اوگفت که فقط دریکجا سماوار میباشد وبمجرد رسیدن درآنجا شهزاده که جلو میباشد توقف مینماید آنوقت چای میخوریم.
ساعت 12 بجه شد ودرجائی رسیدیم که چندتا دکان ودوهوتل دیده شدند . موترها توقف نمودند وما ازآنها پیاده شده داخل یکی از هوتلها شدیم ونان خواستیم. شاگرد هوتل به هریک ما مطابق میل خود مان نان وچای خوب آورد .نام آن محل اسپی آب بود.بعد از صرف غذا فورا بحرکت افتادیم وبعد از یک ساعت منزل بجائی رسیدیم که آب فراوان داشت وسرسبز بود ودور از قریه ها. درآنجا نماز پیشین را خواندیم وهمینکه حرکت کردیم شهزاده به دریور موتر حامل ما گفت که وضعیت هوا بارانی است وکوتل بکک صعب العبور، باید به تعقیب من خوب کوبه کرده بیائی تا خودرا زود از بکک بگذرانیم. اینرا گفت وبه سرعت درراه افتاد. به تعقیب او دریور حامل ما نیز حرکت کرد مگر شهزاده خیلی ها پیش پیش میرفت وما به دنبال ماندیم. بعد از مدتی ناگهان صدای بدی از موتر بگوش مسافرین رسید واز دریور خواسته شد که توقف کرده به بیند که صدا ازچه بود. او استادشد واز موتر پائین شده آنرا چک کرد وگفت که پکه شکسته است. اینرا گفت وسوار شده فورا بحرکت افتید.بعد از طی نیم کیلو متر ناگهان موتر خموش شد وازحرکت باز ماند. آب بجوش آمده بود وماشین زیاد داغ گردیده بود. دو سه نفر جوان بشکه هارا گرفته از جوی کنار سرک آب آوردند وبالای انجین انداختند تا سرد گردد. من ویک نفر مسافر جوان پای پیاده براه افتادیم تا موتر شهزاده را بیابیم واز موضوع آگاهش سازیم مگر باوجود همکاری یک سایکل سوار به او رسیده نتوانستیم وبدین طریق ازما فاصله زیاد گرفته بود واز کمک به ما خطا خورده بود. این محل را دهن جر پیتاو میگفتند.
ما دونفر بیش از دو کیلومترراه پیاده آمدیم تااینکه موتر بمارسید وما نیز باآن سوار شدیم.از نفر پهلویم پرسیدم که دریور موتررا چگونه ترمیم کرد. او گفت که فقط بعد 200 – 300 متر برایش آب می اندازد وسردش میکند وبراه می افتد. باخود فکر کردم که این راه حل نیست باالآخره این موتر با نداشتن پکه داغ آمده ماشینش جام میماند وما دراین بیابان خوفناک وبی ارتباط چکار خواهیم کرد.
دیری نگذشت که موتر خاموش شد واز حرکت باز ماند . دریور پائین شد وبعداز چک کردن گفت که رادیاتور موتر نیز سوراخ شده آب درآن گیر نمیکند وانجین فورا داغ میشود. برایش گفتیم که حالا دوراه درپیش داری یا سایکل کرایه کن وبه یکاولنگ رفته پکه ومستری را بیاور تااورا ترمیم نماید ویا به اسپی آب برگردد. سایکل سواری از دنبال آمد که ازهمان محل بود وقتی از او خواسته شد که یکی ازما تایکاولنگ رفته واپس می آید چقدر کرایه میخواهد اوگفت که دوهزار افغانی. دریور با تعجب زیاد نارضایتی خودرا اظهار ساخت واو محل را ترک نمود. دراین اثنا دوموتر دیگر از دنبال بما رسیدند وهردواز چغچران می آمدند. سواری هایش همه شناخته بودند . آن دریورها نیز بادیدن موتر گفتند که جز آوردن مستری از یکاولنگ راه دیگری وجود ندارد. درهمین وقت یک جوان هزاره گی که از محل بود گفت که اگر موتر ومسافرین بمانند ودریور به یکاولنگ برود، رفت وآمد حد اقل 5 ساعت را دربر میگیرد که دراینصورت تاریکی شب فرا میرسد ومردان مسلح بااستفاده از تاریکی بالای موتر ومسافرین تاخت وتاز نموده هرچه ازدست ایشان برآید بحق موتر وآنان میکنند. این وقتی بود که ساعت 5 بجه عصررا نشان میداد. دریور گفت که چسپ دارد وسوراخ رادیاتررا چسپ نموده وآب انداخته میرود تا هرجا که امکان داشت . چاره دیگری نیست. اینرا گفته دست بکار شد وبکمک سه نفرجوان سواری آنرا چسپ وبعد گفت که چکسی نسوار کش است یکی از سواریها بلی گفت . نسواررا از او گرفته به داخل رادیاتر انداخت و ماشین را سرد وپتک هارا ازآب پر نموده وبعد حرکت کرد.
پای کوتل بکک رسیدیم وموترآهسته آهسته کوتل کوچک ابتدائی را بلند شد وبه جر دومی رسید آنرا طی نمود ودردامن کوتل دومی داغ آمده استاد شد. ما از موتر پائین شده به سراغ آب رفتیم تا نماز عصررا طهارت نموده ادا کنیم. دریور با موتر دست اندر کار بود.شام نزدیک شد وموتر بحرکت افتاد ما درکنار سرک استاد بودیم وموتر مارا سوار نمود وبه راه ادامه داد . نفر پهلویم گفت که این موتر فقط نسوار میخواهد وآب. با خود گفتیم که خدا این موتررا خیر بدهد که به نسوار قناعت دارد واگر تریاک ویا هیروئین میخواست چه خاکی بسر میکردیم! 
موتر کوتل دومی را بلند وبه سرپائینی به راه ادامه داد به داخل دره هموار باز استاد شد وآب ونسوار طلب کرد. نفر پهلویم گفت که نسوارهایش همه خلاص شده است دیگر چه باید کرد. باز قدری نسوار پیدا شد وبه آن داده بعد از سردسازی به راه افتاد وکوتل آخری بکک را بالا میرفت. شام تاریک شد ودریور به سواریها صدا زد که پول وپیسه خودرا بهر جا که میتوانند پت کنند که حالا خوف دزدها وحمله آنها میباشد. اینرا گفته با چراغ های خموش به کوتل پیچید ویواش یواش کوتل را بالا آمد وبا نوک کوتل درحالیکه شام تاریک شده بود وساعت 7:30 شام را نشان میداد یک نفر ملا که مسافر موتر بود فتوای داد که پائین شوید تا نماز بخوانیم وشام فوت نشده است وما هم بگفتۀ : الله والله بگردن ملا ته شدیم ونماز را با اقامت او ادا وبه موتر سوار شده حرکت کردیم . آخرین نشیب کوتل بکک را پائین شده وارد ناوه یکاولنگ گردیدیم. خلاصه دیگر موتر استاد نشد وضرورت به سرد کردن نیفتید چون تاریکی وسردی شب وباریدن باران هوارا سرد ساخته بود واین لطف خداوند بود که به مسافرین وموتر کرده شد. ساعت 9:30 شب به بازار یکاولنگ رسیدیم در یک سماوار نان یافته خوردیم وبه دریور تاکید کردیم تا تایر پنچررا ترمیم وپکه خریداری ومستری را دریابد وموتررا ترمیم نماید. او گفت که نمیخواهد چون راه تا مرکز بامیان پخته واساسی است نیازی به ترمیم نیست ودربامیان خودرارسانده درآنجا این کاررا میکند. پرسیده شد که تابامیان چند ساعت باید منزل بزند اوگفت که دوساعت. دراینوقت ساعت 11:10 بود واو بحرکت افتاد خلاصه ساعت 3:30 صبح به بامیان رسید مثل این که از سرک پخته هراس داشت وتیز رفته نمیتوانیست. درمرکز بامیان نیز دریور توقف نکرد وبراه ادامه داد وبفکر اینکه تا پیش از طلوع آفتاب کوتل حاجی گک را بگذرد ورنه ماشین داغ آمده از سفر میماند. ساعت 6:30 در پای کوتل حاجی گک رسیدیم ناگهان تایر پنچر شد ودریور دیگر تایر اضافی نداشت ناچار به عقب برگشت تا درپائین دره پنچر من را بیابد . ما درپای کوتل گرسنه وخسته منتظر ماندیم تااینکه ساعت 8:30 صبح موتر آمد ودرآن سوار شده به سفر ادامه دادیم بمجردیکه به پای کوتل نزدیک شدیم باز تایر پنچر شد وتایر اضافی را انداخت. موتر داغ آمد باز برایش نسوار وآب داده شد. دریور ازما خواست تاپیاده کوتل را بلند شویم وما اطاعت کردیم.. کوتل حاجی گک را پیاده بلند شدیم درنوک کوتل توقف کردیم تااینکه موتر بلند شد . اینوقت ساعت 9:30 قبل از ظهر بود. موتر نشیب را پائین شد وبه داخل ناوه سیاه سنگ پیچ هارایکی بعد دیگر می پیمود تا باالاخره به دهن سیه سنگ رسیدیم. ساعت 11:00 بود ودرآنجا توقف کرده نان چاشت را خوردیم. دریور نمیخواست که تایر های خودرا پنچر گیری کند اما مسافرین اصرار کردند تا این کاررا بکند ورنه به مشکل مواجه می شویم وبعد از پنچر گیری موتر به را افتاد وخلاصه ساعت 12:50 بعد ازظهر به سر کوتل اُنی رسیدیم وساعت 1:30 به پوسته امنیتی سرچشمه توقف کرده بعد از ادای نماز پیشین حرکت کردیم از جمله سواریها دونفر از جلریز بودند بمجرد رسیدن دربازار جلریز، آنان از موتر پیاده شدند وبه دریور تاکید کردند تا سعی نماید که خودرا پیش از ساعت سه بجه از ناوه جلریز بگذراند ورنه درصحنه جنگ خواهد افتاد اما همینکه از آنجا حرکت نمود بعد از طی جند صد متر باز تایر پنچر شد ودریور بعقب برگشت تارفع پنچری نماید. بدین ترتیب ساعت بالای سه ونیم بجه شد وهمینکه به قسمت آخر ناوه رسیدیم ناگهان جنگ بین افراد مسلح طالب واردوی ملی درگرفت. راه از ترافیک خالی شد وموتر حامل ما به دیوار امنیتی پوسته اردو پناهنده شد. بعد از بیست دقیقه جنگ، یک اندازه خموشی درمیان آمد وما بااستفاده ازآن خودرا از محل کشیدیم وبفضل خداوند کدام آسیبی بما وارد نشد.
باالآخره ساعت 4:30 به کمپنی رسیدیم واز آنجا قدری پیشتر آمده درقلعه فاضل بیک باردیگر موتر پنچر شد. خوب بود که پنچر من نزدیک بود . دریور نزد اورفت وسواریها همه پائین شده روانه مقصد گاه خویش شدند تنها من ویک نفر سواری دیگر بداخل موتر ماندیم وقصد داشتیم تا نمایندگی برویم ودرانجا پائین شویم . دریور بحرکت افتاد وبعد ازچند دقیقه ناگهان ترافیک کوته سنگی اورا توقف داده ازش اسناد خواست باوجود اسناد ، ترافیک گفت که کتابچه خط السیر ندارد ازینرو اورا استاد کرد وما دونفر هرقدر برایش عذر ومعذرت کردیم ترافیک نپذیرفت. ما هم موتررا ترک ودیگر نمیدانم که چه شد.
جالبیت این سفر دراین بود که تخنیک بااستفاده از نسوار خودرا به منزل گاه رساند. این هم یک لطف خداوندی بود واگر تریاک وهیروئین میخواست باور کنید که تمام پول خرچی مسافرین ودریور قیمت یک مثقال تریاک ویاهیروئین را پوره کرده نمیتوانیست. آنگاه چه بلائی بسر ما نازل می شد!
خداوند خودش کارساز است ومدد رسان. نباید استعمال نسوار، تریاک وهیروئین را بد بگوئیم که درچنین حالتی به امداد ما میرسند. دیگر بمردم خواهم گفت که تا میتوانند تنباکو وتریاک بکارند که ماشین ها کم کم دارند به آنها معتاد میگردند. مهمتر از همه اینکه این موتر از اهالی مردم ولسوالی چارسده جائیکه محل کاشت وبرداشت تریاک میباشد، بود به این خواطر یکی از موتر هائی بود که به نسوار معتاد شده بود. احتمال دارد دفعه بعد معتاد هیروئین وتریک گردد. خداوند بهتر میداند.

ختم. 
محمود بی پروا
کابل، 23 اسد سال 1392.