آرشیف

2016-11-4

نثار احمد کوهین

زلنین سجده یی تابوش:

چراغ خانه را خاموش کردند
دوصد فتنه به یک آغوش کردند

کمی آن سو بهم سنگر گرفتند
به بوی گند خود سرپوش کردند

زنی در شب، به آه وناله دیدند
لب خندان به صوت اش گوش کردند

یتیمی بی کس و بی سرپنا را
جدا ازعقل و فکر و هوش کردند

گرفتند خانه را آتش کشیدند
بهانه را بنام  موش  کردند

ز بدنامی به جانم جامه دوختند
به ضم خود خیانت روش کردند

همین آتش فرو زان دغل باز
زلنین سجده یی تا بوش کردند

به هرجا دودی بود، موجود گشتند
به هر بحری که خواستند دوش کردند
….

کوهین
15/4/94 غور_ فیروزکوه.

******************************

رفتم که دیگر خاطره ام بسته بماند 
باشد که دلم شیشه بشکسته بماند
 
رفتم که دیگر باغ دلم سبزه نروید 
هر شاخ گل سرخ من از دسته بماند

رفتم که دیگر ذهن تو آشفته نباشد 
این جمله ای "دوستت دارم " آهسته بماند 

چند روزی شده قصه ی پر غصه شدم آه!
ای کاش همین غصه ای پیوسته بماند 

لیلا ! غمی دلتنگی من خیلی گران است
خوش باش که این طلعت خجسته بماند

شب پاره ای از لحظه این نکبت گردون 
رنجور و حزین کل سخن خسته بماند 

این عطر تنت بوی دلا ویز و قشنگی یست 
ازمن تو مخواه شعر من از هسته بماند.

کوهین 
7/8/1395