آرشیف

2014-11-22

عصمت الله راغب

رسالت ما در برابرعقل و ذهن

عقل سالم و ذهن تصویرپرداز،همانست که به هرپدیده ی از طبعیت وقتی نگاه می کند به یک ابتکارجدید دست می آبد وصاحبش را به جهتی هدایت می کند که جز ازرسالتش درآن تذکر یافته است. به قول زرینکوب "وقتی عقل خبره وذهن تصویرپرپرداز، درخت کهن را می بیند که بیش از نهال جوان ریشه درخاک دوانیده است،یادش می آید که پیرفرتوت بیش از جوان نوخاسته به دنیا دلبستگی دارد.غنچه را می بیند که دلتنگ ولب بسته درگوشه ی باغ رخ مینماید ووقتی پژمرده وپرپر به خاک می افتد، به این اندیشه می افتد که رفتن از باغ جهان بهترازآمدن است.آتش سوزنده را می بیند که باحرص وولع هرپاره چوبی را که درآن می افکنند می بلعد و می خورد، به یاد حرص انسان می افتد که نعمت تمام عالم هم نمی تواند اورا سیرکند وهرچه پیدا می کند بازهم فزونی می طلبد.قول شاعر:«روده ی خالی به یک نان تهی پرگردد: نعمت روی زمین پرنکند دیده ی تنگ».تاک را می بیند که برهردرخت تکیه میکند ومی پیچد تاباقی بماند ورشد کند،به یاد مردم غفلت زده می افتد که به هربهانه ی به دنیا می چسپند واز آن دل بر نمی دارند.جنبش گهواره را می بیند که خواب طفل را گران می کند،حال کسی را به خاطر می آورد که تشویش وتزلزل بنیاد وجودش را محکم تر می کند.گربه ای را می بیند که دست وپای خود را می لیسد،مردم خودنمای عاقل را به یاد می آورد که دایم به فکر تن وجسم خویش اند ویک دم از تیمار آن دست بر نمی دارند.اشک کباب را می بیند که درون آتش می ریزد وشعله های آنرا تیزتر می کند،یادش می آید که گریه وناله ای مظلوم،ظالم فرومایه را بی رحم تر می سازد".
امروز کجاست آن عقل ها وذهن ها که بادیدن یک پدیده ویک حادثه، حادثه وپدیده ی دیگری را قیاس کند؟اما گذشت زمان چنان عقل ها را مغفل درعرصه احساس همدردی و انسانهارا خودکامه وقسی القلب تربیت کرده است، که نزدیک است این نعمات آهسته آهسته ازآنها سلب شود.بطوری نمونه: روزهای رمضان را از صبح تا شام روزه میگریم،گرسنه گی یک روزه ویک ماهه ما، سروصدای ما را به آسمان هفتم پیچ وتاب میدهد.اما یک لحظه به فکر این نمی افتیم که همسایه وبرادر مسلمان ما سالها را به گرسنه گی وفاقه گی سپری می کند،تادست استعانت به آن دراز کنیم. برادران مسلمان ما دراطراف واکناف دراثرانتحار وانفجار دشمن،چنان به بی رحمی کشته می شوند که شناخت هویتشان به تذکره وشناسنامه هم ممکن نیست،زخمی های حادثاتشان همسان بسمل درخون می تپد. ولی هیج کسی نیست از اهل خودشان تا فریادشانرا به گوش شنوا وسیله شود،واز آدرس مسلمان بودن ما صدای خود را بلند نماید(وبخاطر دادخواهی وحرمت به خون برادران فلسطینی درفلسطین وبرادران افغانی درافغانستان قد علم کند).آیا مفهوم زنده گی برمسلمان همین است که فقط به فکرخود باشد وبس! به حق برادر مسلمانش هرچه باداباد؟ نه، هرگز…..بلکه ماهستم که عقل خبره ما که مولد احساس برادر دوستی ومسلمان دوستی ماست آنرا با کدورتهای ذات البینی،عصبیت،غرور،خود خواهی و…آلوده و ازجوهر آن کاسته ،دور از عرق رسالتش آنرا محصور ساخته ایم.متون دینی ما همه عناصر وپدیده های طبیعت را به دید عقل خبره وچشم بینا،(آنچه را درفوق ذکر کردم)،آزمونگای برای نیل به اهداف اصلی که همانا عملی کردند دستورات خداوند وپیامبرش درتمام ابعاد زنده گی باشد،وبتواند با مشاهده ی هرچیزی از طبعیت ارتباطش را با خالق خود قایم کند،معرفی میکند. ،ولی متاسفانه ماستیم که این همه آدم زیستی،همزیستی ومسلمان زیستی را که شیخ اجل درکلام خویش عضوی از اعضا بدن معرفی می کند:
بنی آدم اعضــــــــای یکدیـگراند : که درآفرینـــش زیک گوهـراند
چوعضوی به درد آورد روزگار: دیـگرعضــــــوها را نماند قــرار
آنرا با این همه بی عطوفتی وکم مهری مان به حق یکدیگر(مسلمانانا) ناقص ثابت میکنیم. اگر سعدی بنی آدم را اعضای یکدیگرخطاب کرده است. حد اقل ما بتوانیم مسلمانان جهان را اعضای خود فکرکنیم وبه همکاری درتعاضد وتعاون باهم عمل نماییم. آیا ماهستیم که با این رفتار خود قول سعدی را ناقص ساخته ایم؟ یا واقعا سعدی اشتباه سروده است؟.نه خیر! قول سعدی حقست.دقیقاً؛ ماهستیم که قلبهای مان سنگ ،فکرهای مان مخدوش وچشم های ما اعور گشته است.که این حس«اعضای یکدیگری» را به یدفراموشی سپرده ایم… وادراک مان کمتر از آن شده است که زرینکوب آنرا از آدرس یک انسان عقل مند بخوبی درفوق تصویرپردازی نموده است.
 

با حرمت: عصمت الله"راغب"