آرشیف

2019-10-17

عصمت الله راغب

افغانیت به عنوان هویت ملی و فارسی‎دری به عنوان زبان ملی

سال های زیادی است که واژه " افغان" و ملی خواندن زبان "فارسی دری" در افغانستان به یک موضوع مورد منازعه تبدیل شده است. هویت های قومی غیر پشتون، کلمه افغان را معادل به هویت قومی پشتون می دانند و از پذیرش آن به عنوان یک چتر هویتی فراگیر امتناع می ورزند. همینطور اکثریت سطح رهبری پشتو زبان ها بنابه برخی ملحوظات فرهنگی- سیاسی علی الرغم تکمیل بودن شرایط ملی بودن زبان فارسی دری در افغانستان از پذیرش آن به عنوان زبان ملی انکار کرده مخالفت آشکار دارند.
متاسفانه در افغانستان در طول تاریخ فرصت های افتراقی و ایجاد فاصله میان هویت های قومی، زبانی، مذهبی و سمتی زیاد بوده است و اکنون رسالت ماست تا برشناسایی و کاهش این دست موارد همت گماریم و اجازه ندهیم اختلافات مان مضاعف گردد و وحدت ملی مان تضعیف. امروز نسل جوان افغانستان باید با افتخار مسئولیت بگیرند و اجازه ندهند تا دیگر جزم اندیشی و فزون طلبی ها جایی واقعیت های عینی و انکارناپذیر را در افغانستان پرکند. حالا فرصت آن رسیده است تا بر اساس راهیافت های بومی و متناسب به وضعیت کشور بر سر پذیرش یک سری ارزش ها توافق کنند تا فرصت برداشتن گام های ابتدایی همگرایی بجایی واگرایی در کشور فراهم گردد.
ما تازمانی که بر اساس واقعیت های عینی جامعه مان برنامه نسنجیم، هرگز نمی توانیم از دولت- ملت سازی حرف بزنیم. امروزه بسیاری از فرصت های که می باید نقطه وصل ما می بود به نقطه فصل ما مبدل شده است. یکی از آنها هم اطلاق افغانیت بر همه هویت های ساکن در کشور و همچنان ادعای زبان فارسی دری به عنوان زبان ملی کشور می باشد.

  1.  واژه "افغان":  به لحاظ تاریخی جایی شکی نیست که اکثریت تاریخ نویسان به کاربرد افغان معادل قوم پشتون هیج تردیدی ندارند.  براساس منابعی مانند تواریخ خورشید جهان، تاج‌ التواریخ و سراج ‌التواریخ در گذشته «افغان» به قوم «پشتون» گفته می ‌شد. اما به باور حسن کاکر «از مدتی است که این نام به قدری عام گردیده است که نه تنها پشتون ها خود را افغان می گویند، بلکه افراد منسوب به هر دسته دیگر بدون ملاحظه لسان، دین و مذهب افغان نامیده میشوند».

در تاریخچه قانون گذاری افغانستان نیز برای نخستین بار امان الله خان در حالیکه افغان را معادل پشتون می دانست و در هم معنایی آن هیچ تردیدی نداشت، اما با آنهم در نظامنامه اساسی دولت علیه خود آورده بود که برای همه افراد ساکن کشور صفت تابعیت «افغانیه» اطلاق می شود، و بعداز آن همین کلمه در قوانین اساسی سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۸۲ نیز  به عنوان هویت مردم افغانستان تکرار شد.
به هرحال سروصداها در قبال اطلاق واژه افغان از زمانی شروع شد که مردم دیگر خودشان را در زیر سایه دموکراسی و احترام به پلورالیسم فرهنگی می دیدند و انتظار داشتند تا در پیوند به مسایل فرهنگی و ارزشی نظریات و دیدگاه هایشان نیز حجت قرار گیرد؛ اما با آنهم آقای کرزی واژه افغان را به عنوان هویت مردم افغانستان بدون اینکه مصلحت عمومی را در نظر بگیرد و در کمیسیون های تدوین قانون اساسی روی آن بحث و توافق به میان آید به عنوان هویت مردم افغانستان درج قانون اساسی کرد.
اگرچند نطفه ی همه این تنازعات در زمان آقای کرزی از نو ریخته شد، اما کلمه افغان به عنوان هویت مردم افغانستان در طول 15 سال حکومت کرزی هیچگاهی برابر به 5 سال حکومت آقای غنی جنجالی و مورد منازعه نبوده است. بعداز آنکه آقای غنی در رهبری حکومت آمد، اولین کسی بود که خواست از هویت فرهنگی «افغان» به مقصد تامین منافع سیاسی سود ببرد که با واکنش های گوناگون مردمان غیر پشتون روبرو شد و حساسیت موضوع هنوز با قوت خودش باقیست.
به هرصورت از آنجایی که نام «افغانستان» پیوند مستقیم با نام هویت «افغان» دارد، اما پرسش اصلی اینجاست که وقتی افغان به عنوان هویت فراقومی پذیرفته نمی شود، پس چگونه ممکن است تا سرزمین افغان ها را بنام کشور خود قبول کرد؟. بنابر این در شرایط امروز به هیچ عنوان فرصت تغییر افغان و افغانستان میسر نیست. به باور من در وضعیت کنونی متوسل شدن به این بحث ها نه تنها اینکه مردم ما را به نتیجه مطلوب نمی رساند، بلکه مانع جدی سر راه همگرایی و وحدت ملی نیز واقع می شود.
پندار من اینست؛ همانطوری که گذشته گان ما نیز زیر نام افغانیت به عنوان هویت فراگیر و همه شمول و افغانستان کشور مشترک همه مردمان ساکن در این خطه جنگیدند و بارها به این نام و این هویت افتخار کردند، نسل امروز نیز به رای همان گذشته گان خویش افغانیت را به عنوان هویت فراقومی و افغانستان را سرزمین مشترک همه افغان ها پذیرفته، بکوشند تا از هر راه ممکن فرصت همگرایی و شکل گیری دولت-ملت را از نو در افغانستان فراهم کنند، در غیر آن زیر تاثیر همین اختلافات همه در پرتگاه می رویم و میراث که بعداز ما به دیگران میماند ویرانه یی بیش نخواهد بود.
اگرچند مسئله هویت چیزی نیست که تحفه بگیرید و تحفه بدهید، اما دفعتاً ازینکه دنبال این موضوعات بودن ما را از اصل هدفمندی که همانا تاسیس دولت رفاه باشد دور می کند، لابعد باید برسر یک سری موضوعات وحدت بنیاد توافق کرد. و قابل ذکر است که پذیرش هویت افغان به عنوان هویت ملی زمان میسر است که برخورد با این واژه به عنوان اصل فرهنگی باشد تا سیاسی، و افزون بر آن دیگر هیچ هویت قومی خاص مدعی تحمیل آن بر دیگران از راه ادعای اکثریت و اکرا نباشد که فرجام آن برای همگان و آینده مملکت سخت زیانبارتر از هر زمان دیگر خواهد بود.

  1. توافق بر سر زبان ملی: اصل مسئله دوم توافق بر سر زبان ملی است. در کشور مثل افغانستان که در ساختار اجتماعی خود تعریف از  هویت های مختلف را به همراه دارد. انتخاب زبان ملی برای جمع کردن و وحدت ملی یک اصل بسیار مهم و ضروری است. بسیاری از محققان و متفکران نیز وجود زبان مشترک را(زبان ملی) برای موجودیت ملت ضرور می دانند. هرتس و فیخته نخستین کسانی بودند که بر اهمیت زبان تاکید کردند.

اما از آنجایی که در افغانستان مسئله زبانی همیشه تحت تاثیر مسایل سیاسی قرار داشته است، این پدیده نتوانسته اصالت خویش را به عنوان اصل وحدت زا حفظ کند.
اوراق تاریخ پر از است از رفتارهای یک جانبه حکام در افغانستان که با پدیده زبان تحت تاثیر سیاست قومی- زبانی برخورد کرده اند و این برخوردها نه تنها اینکه ما را به اصل هدف نمی رساند، بلکه از هدفمندی دستیابی به شکل گیری دولت- ملت نیز دور می سازد.
اکنون ما از منظر قانون اساسی زبان ملی نداریم، بلکه بجایی آن تنها از دو زبان دری و پشتو به عنوان زبان رسمی کشور یاد می کنیم. اگرچند اشکالی ندارد که ما دو یا بیشتر از آن زبان رسمی داشته باشیم، اما از منظر بافت های اجتماعی- فرهنگی و اهمیت نقش ارتباط دهی میان هویت های زبانی ضرور است که در شرایط موجود دارای زبان ملی نیز باشیم، زیرا تاریخ سیاستگذاری های زبانی نشان داده است که در بسیاری از موارد تنها مسایل زبانی بوده است که به تشدید اختلافات میان هویت های زبانی و قومی در افغانستان نقش بازی کرده است.
بطور مثال نبود زبان ملی فرصت می دهد تا گاهی بر سر مکاتب اداری جنجال پیش بیاید و گاهی هم در سر سرود ملی و اصطلاحات ملی…
اکنون می باید دولتمداران با تناسب به ساحه کاربردی و بین الارتباط بودن زبانی فارسی دری در افغانستان، با کمال احترام به زبان پشتو و سایر زبان ها، زبان فارسی دری را که ملی بودنش یک واقعیت انکار ناپذیر است به عنوان زبان ملی از طریق مراجع قانونی اعلان کنند. پویایی و خودبرازندگی که در فارسی دری وجود دارد، ملی خواندن و رشد آن نه تنها اینکه نیازمند به هیچ هزینه اضافی نمی باشد، بلکه سازنده تر از هر گزینه دیگر در امر وحدت و یک پارچه سازی مردم افغانستان می تواند نقش ارزنده بازی کند.
ملی خواندن زبان ربطی به ادعای اکثریت قومی ندارد، بلکه رابطه مستقیم به اکثریت گوینده گان آن دارد. امروزه فارسی دری در میان همه هویت های زبانی به عنوان پل ارتباطی عمل می کند، از باب مثال امروز اگر برادری پشتون ما با برادر ازبیک، بلوچ و نورستانی… مراودات تجاری و سیاسی برقرار نماید، زبان که مراد آنها را ترجمه می کند قطعاً فارسی دری است. همینطور در دادوستدهای شهری میان توده ها، زبان آموزش و پرورش، زبان کتابت و کاربرد در شبکه های مجازی به گونه اکثریت… زبان فارسی دری است که همه این واقعیت های مشهود دال بر نشانه های ملی بودن این زبان در میان مردم افغانستان می کند.
در نتیجه می توان گفت که پیش از ملت شدن می باید گام های اولیه در خصوص حل نکات اختلافی برداشته شود، به قول دکتر انوشه؛ « ما تازمانی که به توان تحمل تفاوت ها توافق» نکنیم به هیچ صورت نمی توانیم روی آینده این مملکت تصمیم مشترک بگیریم.  بناءً پیشنهاد من اینست که افغانیت به عنوان هویت ملی و فارسی دری به عنوان زبان ملی پذیرفته شود تا در خصوص این دو نکته منبعد بجای تقابل شاهد تعامل در میان مردم خود بوده باشیم.
 
ما را وحدت و همگرایی ضرورت است، این اصل مهم را از هر راه ممکن باید جست.
 
با احترام
عصمت الله راغب

افغانیت به عنوان هویت ملی و فارسی‎دری به عنوان زبان ملی