آرشیف

2015-10-5

نثار احمد کوهین

دیک سر پوش:

رفته ، رفته سرد وخاموش می شوم
بعد ازین من خانه بر دوش می شوم

خواهرم! برادرم! درپیش چشمم جان سپرد
من چی سازم؟ دیک سرپوش می شوم

در تجاوز در تعدی جان می گیری زمن
خنده می سازی دمی خوش می شوم

بی وطن! آواره  بود  اجداد من؟!
پنجهزارسالی گذشت روش می شوم

های! تعصب می سرایم چون تعدی دیده ام
من به دشنام شما گوش می شوم

درسکوتم جهل می بارد ز ابر سینه ام
بالب ی خنده هم آغوش می شوم

درهمه عمرم وفادارم چنانکه خواسته ی
من به جسمت همچو تک پوش می شوم

مکر تو جانا! چنان کارم نموده که نپرس
من به فرمان تو سگ کش می شوم

من دیگر فرمان تو دارم که انسان نیستم
گرچه انسانم؛ ولی کوش می شوم

درد کوهین را نمی کاهد بیان این سخن
روزی خواهد شد که پاپوش می شوم.

کوهین
12/7/1394 فیض آباد_ بدخشان.