آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

دقیقۀ 90

 
دوباره  حرفِ  رفاقت نزن، خداحافظ
نزن تو لطمۀ دیگر بزن ، خدا حافظ
میان  ما و  میانت  تمام  شد ، هر  چیز
نگوکه حرف خصوصیست ، عام شد هرچیز
گلوی هرچه که بُغض است ، پاره است امشب
وآسمانِ  خدا  ، بی ستاره  است امشب
قبول، که شهر به شیرینی شما شهادت داد
وکوهکن خوده اما،  به هجر عادت داد
دگرنوشتۀ حمّام بلخ  ، از خون نیست
به قرن 21 اما؛  زمانِ  مجنون نیست
کی گفته عاشقی و انتحاری یک قسم است؟
کی گفته روح من و تو درون یک جسم است؟
نمی شود که همیشه خمار  بود و خمار
نمی شود که همیشه به باخت ساخت قمار
زقصرِمصر و زلیخا ، عزیز!  ما را  تیر
زهفت شهر و همان کوچه نیز، ما را تیر
عمومِ مردم دنیا به فکر سود هرکس
به فکرخانه وتحصیل وکار خود هرکس
« گذشت آنکه تو سرخیل دلبران بودی»
و نقل مجلس هر روزِ  «چغچران»  بودی
تمام هستی من در همه جهان بودی
زلال و ساده و یکرنگ و مهربان بودی
***
دوباره حرف رفاقت نزن خدا حافظ
دگر بهانه میاور  به من ، خدا حافظ
نبود رابطه این، مُعضلِ فلسطین بود
پیاده ای که به فکر نبردِ فرزین بود
میان ما وتو حالا حجاب افتاده
و آبها دگر از آسیاب افتاده
غرور وقدرت دِکتاتوران کوچک رفت
«بهارسبزعرب» آمد و«مبارک» رفت
زمانه نام تو از یاد می بَرَد ، آخر
وطشتِ بام تو را باد می بَرَد آخر
دقیقۀ نوَدُم بود که گُل زدی  بر ما
سبُک گذشتی ازین رود وپُل زدی برما
خلاصه ختم شد این داستان و این سریال
بگو ، به  تو  بدهند صلح نوبل را امسال!!

ساقی
فیروزکوه –    16/ 7 / 90