آرشیف

2014-12-15

ابراهیم ساغری

درين دنيای پـــــــــر آشوب

درين دنيای پر آشوب مکن با گلرخان بازی
چو سروخوشخرامی دوست چو گل در پردهٔ نازی

خزانم را بهاری دان زلطف و خوی احسانت
کنم جان را فدايت من اگر باشی به اين راضی

گدای کوی تو هردم هزاران لاله رويانند
به ايوان نهان دل پرستوی خوش آوازی

قلمرو نگاهت را فزون از ماه و مهر خواهم
خوشا به شانس و اقبالت همه در اوج پروازی

بحسن سر حلقهٔ خوبان پری رويان غلام تو
بزير چتر مظلومان فرشته خوی طنازی

مسوزان تار و پودم را به اين الف وفاداری
گاهی باناز مستوری گاهی با عشوه مينازی

ساغری عندليبانرا به اين مستی مدارا کن
بهای هر لحظه غفلت را به نقد عمر ميبازی