آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

دختران ِ عاشق

دوبیتی قالب شعری غالب سرایندگان سرزمین باستانی غور است. عاشق پسران  وعاشق دختران  روستایی ، وقتی از قصه ها وغُصه های عاطفی خویش پرده برمی دارند به صورت طبیعی  به سمت دوبیتی سوق می خورند  وعواطف و احساسات خود  را  در قامت این قالب فرو می ریزند. دختران و پسران جوانی که بیشتر  اوقات از  نعمت خواندن و نوشتن  نیز  بهره ای چندانی نداشته اند در حقیقت از دنیای شعر و ادب فقط همین دوبیتی را شنیده و شناخته اند و درد ها و اشکهای شان را لاجرم در هیات همین چهاربیتی های پرسوز بازتاب داده اند.
 سرزمین  غور،  زادگاه  دوبیتی های مردمی وعامیانه ای فراوانی  بوده است  که در سینه های مردم عاشق مزار داشته اند  و  نسل به نسل تا ایامنا هذا  ادامه یافته اند  و به  مجالس ومحافل  مردم نشاط  وگرمی بخشیده اند.  بدون شک حجم حجیمی از این سرمایه های بزرگ ادبی و فرهنگی به مرور زمان ازمیان رفته اند و  خوانندگان امروزی از شربت و شیرینی شان محروم شده اند. خوب است که همین حالا هم  بخش های از این گنج شایگان قند پارسی ، در میان مردم سینه به سینه جای عوض می کند وحفظ می شود؛  اما ضرورت است که اهل قلم و فرهنگ این سرزمین،  برای جمع آوری چنین  سرمایه های ملی و معنوی ، با دلسوزی بیشتری گام بردارند و ازین دوبیتی ها محکم ،  کاخی بلندی برآورند که از باد وباران گزندی  نبیند و ازمیان نرود.  سال گذشته ، من به کمک دانشجویان دارالمعلمین ، حدود پانصد دوبیتی مردمی را از مناطق مختلف غور گردآوری کردم و به این امید که کسانی دیگری این کار را پی بگیرند ، زیر نام «‌دوبیتی های مردمی غور»  به  چاپ رساندم. این دوبیتی ها هرچند  بیشتر شان  به وسیله مردان سروده شده اند؛  اما تعدادی هم هستند که  نظر به قراین، سراینده یا شاعر آنها زن/ دختر، بوده است  که برخی از آنها  را همینجا  باهم  می خوانیم:
 
دو چشمانم به راه مونده  خدایا
عزیز من کجا  مونده  خدایا
عزیزمن به جای خود نشسته
مرا اینجا تنا مونده  خدایا
 
ظاهرا عزیز و محبوب گوینده،  به کدام جای دوری به مسافرت رفته بوده  و او چشمانش به  راه هست  و احساس تنهایی می کند. آنهایی که  «رخت خویش را از ورطه بیرون می کشند»  و مسافرت می روند  و کسانی را به خانه تنها می گذارند  معمولا مردان هستند و لذا این دوبیتی باید به وسیله کدام زن سروده شده باشد.

تگو بالا،  درخت داره  خدایا
همه طالع و بخت داره خدایا
همه با کشتن غریب رضاین
که غریب جان سخت داره خدایا

سراینده ی  این دوبیتی بدون شک دختری هست که برخلاف میل و رضایتش او را به جای دوری  به شوهر «‌داده اند»‌. او  وقتی از چهاردیواری  خانه شوهر،  بیرون می شود،  فقط درخت های « تگو بالا» را می بیند و از بخت وطالع و از غریبی خود شکایت می کند و گیله دارد که حتا مرگ هم به آسانی به سراغ غریب نمی آید ، چرا که غریب « جان سخت دارد » و از رنج ومحنت رهایی نمی یابد. لحن کلام نشان می دهد که  این دختر مرگ را  هم  به  زندگی در غربت  ، ترجیح می داده ؛ اما سرنوشت  حتا مرگ را نیز از او دریغ می کرده است.
 
سفیدم  را بتی دلبر بیامد
بچه ی ارباب بد قهر بیامد
بچه ی  ارباب بدقهر چه باشه
کته مندیلِ  غمزه گر  بیامد
 
آشکار  است که گوینده  دختر است و از  محبوب « کته مندیل و بچه ی ارباب بدقهر» صحبت می کند و خوشحال است که او از سفر برگشته است.
 
بیا که خانه  را خلوت کنم من
مسافر می شوی خدمت کنم من
مسافر می شوی با ملک مردم
جدایی را  چطو طاقت کنم من؟
 
اگر گوینده مرد می بود،  باید معشوق اش را به بیرون دعوت می کرد؛  اما چون او زن است ، طرف را به داخل می طلبد ومی گوید: « بیا که خانه را خلوت کنم من»  وبیا که برایت « خدمت » نمایم،  چرا که تو مسافر می شوی و این « خدمت » شاید در هنگام دوری و جدایی اندکی  دردها و تنهایی هایت  را التیام ببخشد ؛ اما  باز متوجه خودش می شود و با خود می گوید که من  این جدایی را و این دوری را واقعا «چطو طاقت کنم؟»
 
سر پُشته  درَو  داره  گل من
به دِس منگال  نَو  داره گل من
به دس منگال  نو دسته ی برنجی
هوای  یار  نو  داره  گل من
 
سرایندگان معمولا به تعیبر همان شاعر عرب در برابر خلیفه،  در تشبیه سازی ها و تصویرگری های خود از مواد  پیرامونی  و محیط اطراف خویش استفاده می کنند. اینجا نیز این دختر می گوید که یارم « سر پشته درو دارد»  وبه دست هایش داسی هست که دسته  اش برنجی ( برونزی) است. اما او از این دروگر سرپشته ، ظاهرا گیله مند و شاکی هست که گویا « هوای یار نو دارد» و می خواهد دوست سابقه اش را فراموش نماید.
 
سمند خور سواره  دلبر من
به دور کِشت و کاره دلبر من
الهی کشت ها ، ناخورده گرده
به افتَو خوار و زاره  دلبرمن
 
دختر عاشق ، دلبر خود  را می بیند که سوار اسب سمند،  به دور کشت و کار می گردد و از آنها مراقبت ونظارت می کند؛ اما چون  آفتاب بسیار داغ و سوزان است ، گوینده  دلش می سوزد و دعای بد می کند که « الهی کشت ها ناخورده گردد». از لحن سخن فهمیده می شود که گویا خانواده و بزرگتر ها «سمندسوار»  را وادار کرده باشند که در زیر آفتاب سوزان به گرد مزارع بگردد؛  اما دختره از این کار ناراحت است و به حق خانواده  او دعای بد می کند که الهی کشت ها  را به خوشی نخورند.
 
لب جویه،  لب جویه ،گل من
بچه ی عاجز کمرویه  گل من
مه کو حرفی بدی با او نگفتم
چرا چیزی نمی گویه گل من؟
 
 می گوید « گل من»  یعنی همان  پسر عاجز کم روی، در لب جوی است و با من حرف نمی زند. من خو چیزی بدی به او نگفته ام ، اما معلوم نیست که چرا این «‌ بچه ی  ننه» خجالتی این قدر  قهر به نظر می رسد وتحویل نمی گیرد؟
 
صدای نی  به پشت خانه ی من
به امید آمده  جانانه ی من
به امید آمده ، نومید رفته
الهی کور گرده  دیده ی من
 
عاشقی به امید دیدار محبوبش به پشت خانه ی او می آید ؛ اما ظاهرا  زمینه و شرایط ملاقات میسر نیست وپسره  دوباره برگشته است و از دور با صدای نی از جدایی ها شکایت می کند.  دختر سراینده، ناراحت از وضع پیش آمده ،  بی قراری  نشان می دهد  و می گوید که الهی کورشوم که عزیزم به امید آمده بود و نا امید برگشت و من برایش هیچ کاری انجام داده نتوانستم.
 
به قربان  قد چار شانه ی  تو
میان صد جوان ایستاده ی  تو
میان صد جوان دل باتو دادم
نمی دانم کجا دلداده ی  تو؟
 
قد چارشانه  معمولا در مورد  پسران گفته می شود. از طرف دیگر اینکه «میان صد جوان ایستاده باشد» معلوم است که  مخاطب پسر است و دختران نمی توانسته اند که میان صد جوان بایستند تا کسی آنها  را ببیند و برایشان شعر بگوید. جالب است که این دختر از میان صد نفر ، چنان  دوست «چارشانه» ای انتخاب کرده بوده  که هنوز نمی دانسته که طرف مقابلش اصلا به چه  کسی  دلداده است؟.  بلی همین طور است در عاشقی، شرط اول قدم آن است که مجنون باشی.
 
اولنگایی  لب جوی،  تازه باشه
همو یاری که  دارم  زنده  باشه
همو یاری که دارم ، دم برابر
دمی سنگر،  دمی با خانه باشه
 
کاملا روشن است او « یار دم برابری که دمی  سنگر  دمی به خانه باشد » مرد است و سراینده ی شعر ، دختری است که همین سنگر رفتن وخانه آمدن طرف، برایش سوژه ی شده برای سرودن این دوبیتی.
 
وجودم  از غمانت تَو گرفته
دوچشمانم ملاله  اَو گرفته
خدای جونَی به سایه زِند، نمایم
که بالَی یار مر ، افتَو  گرفته
 
می گوید : من به سایه/ خانه زندگی نمی خواهم در حالی که بالای یار مرا در وقت کار وبار ،  آفتاب گرفته و آزارش می دهد.
 
موترا  باره  از سوخته میایه
به روی سرکای پخته میایه
کجا شد  پیرنِ سبزخماری؟
همو یار جگرسوخته میایه
 
دختری که یارش مسافر بوده و حالا با موتر از  « راه سوخته »می آید،  بسیار خوشحال است و می گوید « پیراهن سبزخماری» من کجاشد تا بپوشم که همو یار جگر سوخته می رسد و من باید زیبا ومقبول باشم وبهترین لباس هایم را بپوشم. البته اینجا وقتی شاعر از سرک های پخته سخن گفته منظورش فقط سرک های هموار موتر رو ، بوده وگرنه سرک آسفالتی در راه سوخته وجود نداشته ، بلکه فقط یک تعیبر شاعرانه وخیالی بوده است.
 
سرکا،  رو به رویی خانه هایه
بُرار جُو، رفته یو چشمم به رایه
برار جو، رفته یه  یک سال و دوماه
امید خواهرایش  با  خدایه
 
گوینده دختر است، اما این بار دوبیتی برای برادری گفته شده که مدت یک سال ودو ماه است به مسافرت رفته است.
 
الا مادر مرا  با دور دادی
رضای من نبود با زور دادی
رضای من نبود حکم خدا بود
چو بُتّه با دم تنور دادی
 
اینجا دختر از مادرش شکایت می کند:  که  ای ما در! مرا بدون رضایت  به جای دور دادی و مانند هیزم به تنور انداختی وسوختاندی. البته بازهم می گوید که تقدیر ونصیب بوده وسرنوشت شاید همین را می خواسته. است. جالب است که مادر بیچاره هم ، در چنین ازدواج های  چندان نقشی ندارد ومعمولا  این  تصامیم  توسط مردان خانواده  گرفته می شود؛ اما چون دختران فقط  می توانند با مادران شان درد دل کنند ، این  مظلوم  حتا جرات  نداشته که در شعرش هم از پدر شکایت  کند  ولاجرم باز هم  از مادر عزیزش  گیله دارد، درحالی که شاید مادر  دراینجا اصلا صلاحیتی هم نداشته است.
 
 درِ خانه صدا  کردی برفتی
درخت غم به پا کردی برفتی
مه کو حرفی بدی با تو نگفتم
مرا  با غم رها  کردی  برفتی
 
کسی که  درِ   خانه آمده  و صدا کرده و درخت غم بپا کرده و رفته حتما پسربوده است. سراینده شکایت می کند که در حالی که من به توچیزی نگفته بودم ؛ اما تو مرا با غم ها رها کردی و  رفتی ومرا تنها گذاشتی. پسرها در چنین مواقعی به خاطر فرار از غم و  اندوه،  از خانه و کاشانه نیز فرار می کنند وصحنه را ترک می نمایند اما دختران روستایی جز تحمل رنج جدایی  و به سر بردن روزگار تنهایی ، چاره ای ندارند و ناگزیز با اشک و آه ناخواسته،  تمرین صبر وحوصله می کنند و روزگار می گذرانند.
 
دوبیتی های  بالا نشان می دهد  که دختران خوش ذوق و با استعداد روستایی،  درگذشته ها با  وجودی که  غالبا سواد خواندن و نوشتن هم نداشته اند حرف های دل شان را به زبان شعر و در قالب دوبیتی / چاربیتی  ابراز می کرده  اند و زخم ها و دردهای شان را به این بهانه اندکی  تسکین می داده اند؛ اما حالا که خوشبختانه سطح سواد و دانش ، در میان دختران غوری تا حدودی  بالا رفته است و وضعیت خیلی بهتر شده است ،  معلوم نیست که  سنت دوبیتی سرایی  همچنان  ادامه می یابد  یا همین اس ام اس های کوتاه  رایگان ، با املای غلط ،  میدان را برای دوبیتی های شیرین تنگ می کند؟ دیده شود چه می شود!