آرشیف

2015-12-17

نثار احمد کوهین

حـــــرف ســــــــــــرد:

همین که زنده گی بامن به جنگ است 
به هرسو میروم زوری تفنگ است

دیگر ازمن سعادت را چی جویی ؟ 
سعادت واژه است حرف قشنگ است

تو که در ملک غیر آواره گشتی 
یقین دارم دل پاک تو تنگ است

ولی این جا وطن ازما  گرفتند 
وطن داران ما اهل فرنگ است

من از شهر قریب خود غریبم  
به شهرت شهره ام نام ملنگ است

ملنگ مفهوم تلخ واژه ماست 
ملنگ بودن یعنی یک الدنگ است

اگر گفتم جنایت از جنون است 
به من گفتند همی طفلک زرنگ است

کمی که فاش تر حرفم شنیدند 
به مردم گفته اند حرفش جفنگ است

به تنهایی  چنان پوسیده رفتم 
جوانی بیست چند پیری به رنگ است

همین است زندگی ای هم زبانم 
زبانی  ساده ام  درحال زنگ است

همه حرفهای کوهین سردی سرد است 
دلش پیچیده پایش لنگی لنگ است .

کوهین
26/9/1394 فیض آباد – بدخشان .