آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

حرفی بلند تر از گوش

ملموس گفته ام ، به خدا"روش" گفته ام
بی رمز و بی کنایه و ســـرپوش  گفته ام
ازلب سرین وسرمه و آیینه وحنا
ازموی و روی وقامت وابروش گفته ام
ازعشق نامجاز مجازی سرده ام
ازصدروساق و ساعد واز دوش گفته ام
ازظلمتِ مخوفِ شبِ تیرهِ سیاه
ازنورآفتابِ  بناگوش گفــته ام
از دُرد وصاف وصوفِ تصوف نگفته ام
ازدخترِ قشنگِ سـیه پوش گفــته ام
از وعده های چربی که منکرشدی توگک
ازقولکی  که کــردی  فرامـوش گفته ام
دنبال ِحرفهای ســیاسی نرفته ام
نی ازجناب کرزی وازبوش گفته ام
نی همچوقهرمان بزرگ وعزیزِ توس
از رستم و قباد و ســیاووش گفته ام
خوشحالم ازسرایش شعری که بی حجاب
ازچشم وزلف وبوسه وآغوش گفته ام
حرفی که سالها شــده محبوس گفته ام
شمــعی که بارها شده خاموش گفته ام
ماهی که درسحاب سیاهی خزیده بود
خطّی که ازجفا شده مغـشوش گفته ام
با دیگران نشـــسته و ازما بریده است
دستم نمی رسد،چه کنم ؟ نوش گفته ام
بسیارای عزیزدل انگیزمن ببخش
حرفی بلند تر اگر ازگوش گفته ام
شاید که خسته ای توازین عاشقانه ها
بازآ ، که توبه کرده ام وگوش گفته ام

 
فیروزکوه
29/5/87