آرشیف

2014-12-30

انجینر محمد نظر حزین یار

تقــــــــرر در مقابل تغیر هویت

 
 
در حال و هوای کنونی اشغال وظیفه یکی از چالش های است که حل آن بسیار مشکل است ، این چالش به شاخه ها و اساسهای مختلف بستگی دارد ، هرگاه از شاخه های آن نام ببریم به قدری مثنوی باید پیرامون آن لولید ، بهتر است به این اکتفا کنیم که بدون شناخت و روابط گرفتن وظیفه ایکه حد اقل معاش بخور نمیری از آن حاصل شود محال است و یابنده باید تا سرحد جنون تفحص و تقلا نماید .
قصه ای را که از زبان بی زبانان میخواهم به رشته تحریر بیاورم تقلیدیست از حکایه ها و فکاهه های کلیله و دمنه که نویسنده ای آن از مهارت و ادبیات نهایت عالی کار گرفته بود که تا کنون مانند برج آشکارا سر به فلک دارد و هر چند به آن تعمق گردد نوای دیگر و صدای دیگری به آن از میلوری دیگری فزونی می گیرد ؛ به هر صورت من نمی خواهم خود را دنبال گرد چنین انسانهای که می آفریدند و می نوشتند زیرا من حتی مقلد راه ایشان هم نخواهی بود . اصل موضوع:
می گویند روزی شغالی در یک جنگل وسیع بیکار شد ، سی وی یا سوانح کاری اش در زیر بغل از دری به دری ، از دفتری به دفتری سر می زد و جویای کار بود ،وقتیکه به ویترین اعلانات موسسات ملاحظه میکرد حوصله ای دادن درخواست را نمی کرد و می ترسید که به این پست اعلان شده لیاقت و اهلیت آنرا ندارد ، نا امیدانه گوشه ای دیگری را نشانه گرفته به حرکت می آغازیدو از آنجا هم با نا امیدی عودت میکرد، این روند کار یابی ماه ها ادامه یافت . از قضا روزی چشمش به ویترینی یکی از ادارات افتاد که در آن یک آگاهی کار یابی آویخته شده و درآن نوشته شده بود:
« به یک چاروکش بازار ضرورت است به شرایط ذیل : تحصیل مهم نیست مگر به نکات آتی آراسته باشد : به لسان های داخلی روان صحبت نماید، لسان های خارجی در تقرر ، ارتقای معاش وامتیازات آن کمک بسزای دارد ، در کمپیوتر خصوصأ پروگرامهای ورد، اکس ال ، اکسز ، سکسز اگر مهارت داشته باشد  باعث تسهیل در استخدام آن می گردد…… »
بلی شغال که این آگاهی را دید دو پای داشت ، دو پای دیگر به عاریت گرفته و رو به فرار نهاد، هی میدوید که یکی از شغالهای همزبان ، همکیش و هم صنفی اش در جلو روی آن سبز گردید و با وارخطایی پرسید….. فلانی کجا می رویی و چرا میدوی ؟ چه خبر است چرا پریشانی ؟ شغال بیچاره که نهایت خسته و درمانده بود نفسی تازه کرده گفت : برادر ! مدتیست از کار بیکار شده و دنبال وظیفه میگردم در هر اداره و موسسه که قدم میگذارم شرایط استخدام شان چنان مشکل است که قدرت و حوصله دادن عریضه ام را ندارم ، اما همین اکنون به یک آگاهی بر خوردم که موجب فرارم از محل گردیده و می دوم که دیگر چنان آگاهی های را نبینم.             شغال دومی که بسیار متعجب شده بود دست رفیقش را گرفته و اورا به نشستن در کنار درختی دعوت نموده و از سابقه و حالش پرسید و بر بیکاری و سر گردانی اش تأسف کرد ، بعداز راز و نیازی که بین دو شغال رخ داد بالاخره شغال دومی گفت : برادر ! من به پریشانی ات شریکم و تورا عمیقأ درک می کنم ، ازینکه چندان کار و موقف بلندی ندارم که برایت واسطه شوم ، ترا یک راهنمایی می کنم ، اگر وجدانت قبول می کند می توانی اقدام نمایی ، گفت بگو می شنوم ! شغال دومی ادامه داد: در شرایط کنونی کار گرفتن مشکل و غیر قابل تصور است ، اما راه های وجود دارد که می توان به کاری دست یافت و از بیکاری نجات حاصل نمود؛ شغال بیکار گفت چگونه ؟ اولی ادامه داد برادر اگر میخواهی استخدام شوی باید هویتت را تغیر دهی ؛ شغال بیکار با تعجب جواب داد آیا هویت تغیر می کند ؟ اولی گفت : بلی ! به سادگی ؛ اکنون من چه هستم ؟ ودر نقش کی کار می کنم ؟ دومی گفت : تو شغالی ! ووظیفه شغال را اجرا می کنی ! اولی گفت قطعأ نه ؛ من اکنون در هویت دیگر و نقش دیگری کار می کنم ، هر گاه میخواهی استخدام شوی می توانی در فلان دفتر در خواست بده و بعد از طی مراحل استخدام می شوی.شغال بیکار چون رنج بیکاری برده بود حرف رفیقش را پذیرفت و به آدرس داده شده رفته و درخواست اشغال به کارش را داد، مسئول استخدام آن دفتر اورا خواسته و برایش گفت :
تمام بست های ما پر است ولی یک بست امربر کمبود داریم که باید خر با شد ، هرگاه شما مایل به چنین وظیفه ای هستید ، لطفأ به احصائیه مراجعه نموده تغیر هویت داده و بعدأ مراجعه نمائید، شغال که تا این مرحله رسیده بود با جرئت بیشتر به سوی احصائیه در حرکت شد ، وقتیکه به احصائیه رسید خیلی می شرمید که بحث هویت را مطرح نماید ، اما وقتیکه به جریان کار احصائیه قرار گرفت دید تمامأ کار ها با بی تفاوتی و بی پرده اجرا می شود ، یکی شهادتنامه ، دیگری تصدیق نامه و دیگری …… های آورده و مانند بازار اسعار در چلند قرار میدهند ، این نفر هم عریضه اش را تقدیم نموده و شخص مسئول اورا ورنداز کرده و با اشاره چشم و دست برایش فهماند که بدون پول هیچ کاری صورت نمی گیرد ، شغال بناچار اشارات را پذیرفته دستش را زیر بغل برده و مشت اسکناس را که ژولیده و شاریده بود بالای میز شخص مسئول گذاشت و کارش شد.
او دستاویزش را به دفتر آورده و به مسئول استخدام داد ، مسئول استخدام فورمه های مخصوص را به دستش داده که خانه پری و امضا نماید ، در یک فورم بعد از شرایط کاری و ارزشهای اخلاقی نوشته شده بود: این موسسه به مثابه خانه مشترک همه ماست ، ماتنها به بست و چوکی کار نکرده ، بلکه هر وظیفه ایکه بنا به ضرورت در موسسه پیدا شود طبق لزوم دید، من که استخدام می شوم آنرا به همت تمام اجرا خواهم کرد.
فردای آنروز شغال که اکنون به صفت امر بر ، اما خر کار می کند سر ساعت گفته شده وارد موسسه یا اداره شد ، او بلادرنگ به آنچه برایش گفته شده به کار پرداخت ، تمام اتاقها را پاک و صفا جاروب نموده ، برای کارمندان چای آماده ساخت ، برای نفر اول اداره که به نوشیدن عادت داشت از دوکان که قبلأ برایش آدرس داده شده بود مواد لازمه را تهیه و در قالب میز مخصوص جابجا نمود ، آنانیکه صبحانه میخوردند صبحانه  ای شانرا طبق فرمایش آماده و حاضر نمود ، وسایط را صافی و اطراف و اکناف دفتر را آبپاشی و جاروب نمود………………… این پروسه مدت سه ماه به درازا کشید چون دوره ای آزمایشی بود و با موفقیت بدون بالا کردن انگشت انتقاد سپری شد.
صلیتم شغال ؛ هویتم خر و وظیفه خرس را اجرا می کنم.
روزی جلسه کارمندان ارشد اداره دایر وروی مسایل مختلف بحث صورت گرفت ، دراین میان مسئله  خشکسالی و تاثیرات ناگوار آن در جنگل و میحط زیست مطرح شد ، مسئول یا رهبر موسسه گفت : در سالهای خشکسالی اکثریت شاخه های درختان خشکیده و نمایی جنگل را نا میمون ساخته است و هم خطر را متوجه جنگل نموده که مبادا روزی جنگل آتش گیرد همه ما و شما و کسانیکه دراین حول حوش زندگی می کنند نا بود خواهد ساخت، باید به خاطر زندگی مان و محیط اطراف چاره ای بیندیشیم و علاج و اقعه را پیش از وقوع بنمائیم ، هر یکی از این کارمندان ارشد نظری داده و برای این کار بودجه و تخصیص را پیشنهاد نموده و در فکر گروه کاری شدند….
نا گاه یکی از مدیران که نهایت متملق بود از گوشه ای دست بالا نموده و بعد از درود و تهنیت به رهبر گفت : این کار بسیار عالی است و فکر رهبر بکراست و پلانی را که طرح نمودن قابل تعمیل است ، اما من یک نظر دارم ، شما می توانید این کار را انجام دهید و بودجه را ذخیره نموده از وسایل تحویلخانه استفاده نموده وامر بر را به کار انداخته تا این مأمول را انجام دهد ، نظر این شخص فورأ پذیرفته شده و مسئول لوژیستیک را خواستند و هدایات لازم را برایش در مورد قطع شاخه های خشک درختان هدایات لازم داده و گفتند که امر بر می تواند بعد از اجرای کار های کنونی به قطع شاخه های در ختان مبادرت ورزد ، مسئول لوژیستیک این موضوع را با علاوه نمودن هدایات خودش به امر بر رسانیده ووظیفه اش را چند مرتبه سنگین تر ساخت.
امر بر کارش را طوری آغاز نمود که بعد از اجرای کار های داخل دفتر به جنگل می رفت و شاخه های خشک را قطع و آنها را دور از جنگل در یک شیله یا میدانی توده می ساخت ، تا آدم های که به برق ، گاز و نفت دسترسی ندارند از آن استفاده نمایند و به باشندگان جنگل در مقابل تحفه بدهند.
امر بر که نهایت خسته شده بود تمام سر وروی آن زخمی و دست ها و پا هایش با تکه های رنگارنگ پیچیده شده بود ، لنگ لنگان شاخه های خشک را بدوش می کشید ویک هیکل عجیب بخود گرفته بود ، نا گاه در سر راه به رفیقش بر خورد ، "آن رفیق که برای استخدام او را راهنمایی کرده بود" ، رفیقش پرسید : ای برادر چه می کنی ؟ و در چه حالی ؟ امر بر به ناتوانی و نفس سوخته جواب داد:
 
اصلیتم شغال ؛ هویتم خر و وظیفه خرس را اجرا می کنم.