آرشیف

2022-8-16

انجینر محمد نظر حزین یار

معلم

 

هنگام غروب بودآ از بعضی منابر صدایی آذان شنیده می شد، خیلی عظیمی درایستگاه چوک گلها منتظر موتر های لینی بودند، شاگران موتر های تونس و فلانکوچ هی صدا میزدندو نام ایستگاه را تکرار مینمودند، او درحالیکه خریط تکه یی ژولیده ی بدست داشت، ازاین تبنک به آن تبنگ ( کراچی های سیار برای فروش میوه جات) سر میکشیدو به زیر زبانش زمزمه ی داشت، هیچکس متوجه اش نبود و مردم درتلاش رفتن به خانه های شان بودند، زیراروز نا وقت و احتمال توقف عراده جات میرفت، راه ها دور و کرایه تاکسی ها و سه چرخه ها نسبت تورم قیم دیزل و پطرول خیلی بلند بود.

دراین موسم روز همه آشفته و مشغول خود بودند و هرکدام محموله ی مواد غذایی را با خود داشته در انتظار موتر لینی لحظه شماری میکردند، منهم در انتظار موتر لینی مسیر خود ما بودم، اما این موتر ها کم و نسبت به سایر لین ها دیر می آید، تاریکی شب بر روشنی روز غلبه می نماید، بساط ها و تبنگ ها درحال جمع شدن است، او همچنان ازین بساط        ( تبنگ) به بساط دیگر سر میزند و با خود هی زمزمه داشت.

جوانکی خوش اخلاقی نزدیکم در حال بهم چینی بساطش می باشد و آهنگ شاه لیلا را مانند میلودی موسیقی امیر محمد چانته درزیر لب می سراید، او( همین نفرخریطه دار) دستی به چیبش برده اسکناسی از چیبش بیرون می کشد، مانند اینکه به گنجی رسیده باشد یکدم چهره اش دگرگون شده و با تلاش به این تبگ کنارم میرسدو خطاب به جوان گفت: بچیم ای انگور های دانه شده کیلوی چند است؟ جوانک نظر به او انداخته گفت : بیست روپیه، ماما بدون آنکه چانه بزند گفت یک کیلوطول کو بچیم؛ فروشنده خریطه ی سیاهی گرفته دانه های انگور را درخریط انداخت و بعد از وزن نمودن گفت: ماما جان یکنیم کیلو شده، ماما نظری مظلومانه ی به خریطه انگورنموده گفت بچیم من فقط برای یک کیلو پول دارم، میشه نیم کیلویش را کم کنی، چوان با ملاطفت و احترام به ماما گفت: ماما جان نیم کیلو هم فدای سر شما قابل شما را نداره.

ماما بار دیگردرچهره اش تغییری وارد شده و به جوان از صدق دل دعا نمودو خریطه را برداشت و به سوی موتر لینی که به منزلگاهش میرفت شتابان دویدودر زیرلب گفت: هفتاد به نان لیلامی، سی به کچالو و بیست و پنج به رومی  حالابیست به انگور و پانزده هم به کرایه موتر، کاش یک دهی می بود که به گل گلک هم بیسکوتی می شد، دوباره چهره اش مغموم و ژولیدبا خود گفت خیر باشه انگور که شد.

منهم درهمین موتریکه ماما داره میره بالا شدم اما دردکه ی موتر که چوکی هاش چهارنفره نام برده شده جوانان شسته و رفته نشسته با مبایل های خود سخت مصروفن، شاگرد موتر هرچند از ایشان خواهش کرد که کمی جای باز کنند، از بسکه آنها مصروف مبایل بودن، گپ های شاگرد را نشنیدن و یا اگر شنیدن وقعی نکردن، تا بالآخره دریود از جایش پائین شد و با لحن درشت به سواری ها گفت: آخه شما کو آدمین کمی جای بدین مردم به راه مانده و شب رسیده،  جوانان پس وپیش شده جای برمن و ماما پیدا شد.

بعد از اینکه به موتر بالا شدیم البته به قول معروف پایدان کشال یکی از جوانان که مبایل ذی قیمتی داشت بطور مسخره آمیز روبه ماما کرده گفت: چی کار میکنی چری ایقدر عجله داری؟ پیاده میرفتی تا کفت پاهات چینده می شد، ماما به عاجزی گفت، بچیم راه دوره و توان پیاده روی هم نیست، خیر ببینید که مرا جای دادید، جوان نظر به جوانان اطرافش انداخت مثلیکه خجالت کشیده باشد باز ماما را خطاب نموده به سوالش ادامه داد دوباره پرسید چی کار می کنی؟

ماما گفت هیچ هرروز میام سرچوک بعضی روزا کدام کاری پیدامیشه، بعضی روزا نمیشه، تصادفأ امروز کاری سختی بود اما تا عصر کار کردم یکصد و پنجاه روپیه شد، خیلی خوشم خداروشکر حد اقل چند دانه نونی، کچالو ورومی خریدم و به اولادا هم کمی انگورگرفتم، فقط کرایه موتر ماند که بخیر اورم بدم.

تا فردا خدا مهربانه، جوانا که سخت تحت تأثیر رفته بودندگفتند شما دراول وقتیکه بالا می شدین زیرزبان گفتین، چه وقتای بود قدیما، هدف شما از قدیما چی بود، ماما تبسمی کرد گفت، پشتش نگردین بچیم، بخیر به خانه های تان برسین، اما جوانا دسته جمعی گفتن بگوین ماما قدیما یعنی چی؟

ماما گفت: هی قدیما همی ده بیست سال پیش را قدیما میگن، گفتند خووو؛ خی اووقتا چی گپ بود، ماما که سوال پیچ شده بود گفت: اووقتا احترام بود، خوردی و کلانی بود، مردم که در راه میگشتند، به کلانها سلام میکردند، اگر به موتر می بودند، کدام کسی بالا می شدهرکه یک سال هم بزرگتر بود به احترامش جوانا می خیستن و جای خوده به او میدادندو…….

اما حالا وضیعت تغیر کرده پیرا باید به جوانا احترام و سلام کنه و جوانا هیچ مراعاتی به پیراندارن، باز با لبخند ملیحی گفت: ببخشید عزیزا هدف شما نبودین عصر تکنالوژییه، همه مصروفن چارودوبر خوده نمی بینند، یعنی طوری وانمود ساخت که جوانا نشرمند اما چیز بیاموزند.

باز یکی از جوان تکرارأ گفت خی ماما شما قدیما چی کاره بودین؟ یعنی چی وظیفه داشتین، ای گپای شما به کار گرنمیمانه، ماما سری تکان داده گفت: معلم