آرشیف

2014-12-30

انجینر محمد نظر حزین یار

به استقبال از ابلاغیه غـــــــوری هــــای عـزیز مقیم کابل

در این روزها بازار سیاست چنان گرم است که از دست اس،ام، اس های ناشناخته مبایل عقب مانده ام را که از عقب نگهداشتگی ولایت پرافتخارم« غورباستان» نمایندگی می کند خاموش می نمایم، این عمل نا میمونم فردا به انتقاد بسا دوستانی مواجه می شود که داشتندبا من ارتباطی برقرار کنند و حال و احوال ازم داشته باشند.
ابلاغیه غوری های محترم مقیم کابل را خواندم، آنچه در ابلاغیه بود دقت در انتخاب شخص بود که فردا برای مردم افغانستان بصورت یکسان خدمت نموده و سیاست های اجتماعی و اقتصادی اش را متوازن و موافق به نیاز های جامعه عیار نماید، که در انتخابات قبلی این پروسه نه تنها عملی نشده بلکه عده ی هم به ولایت ما بغاوت هم نموده اند،از جانب دیگرغوری های شرافتمند ما در هر ولایتی هستند از نتایج رأی دادن شان به این وآن مأیوس و نا امید اند زیرا به شمول خودم به هرکه رأی دادیم ووعده های که از ایشان گرفته بودیم به عکس آن مواجه هستیم.
ولایت زیبای ما که زمانی تأمین کننده غلات و فرآورده های حیوانی به ولایت پیشرفته تر امروزی اند بود، شغل مالداری ، زراعت و تولید صنایع دستی آن در هر کجایی زبانزد خاص و عام بود، اسفا که امروز مردم ولایت ما در زیر خط فقر و در تهدید شدید خشکسالی و قحطی قرار دارند،آیا در همین حالت مردم ما به کی رأی بدهند تا حد اقل در وقت رسیدن به اهداف شان یعنی ریاست جمهوری، شورای ولایتی، پارلمان و یا دیگر سمت های که حرفش شنیده میشود به حال اینان نظری داشته باشد ؟ 
هدف از نوشتن این چند سطر التجا و گدایی نیست، بلکه اظهار حق است وحق هم تلخ بکام قدرت رسیده ها…..! بلی به کی رأی بدهیم ؟ بکی ها اعتماد کنیم؟ و آینده را از کف چی اشخاصی بفال نیک بگیریم ؟ همش مجهول، همش در یک وادی تاریک و سیاه بچشم مردم ما می نماید.
در کتابخانه یکی از مؤسسات مصروف پالیدن یک کتابی بودم چشمم به دیوان « شوخ» اثر ابوالقاسم (حالت) افتاد و چندصفحه ی آنرا زیرو رو کردم و به شعری مواجه شدم که به حالت کنونی افغانستان و اضطرابهای کاندیدان، سرگوشی ها و ورق بازی های شان کاملأ وفق دارد،خواستم این شعر را سراپا بدون دخالت ودست بازی برای خوانش دوستان بگذارم و از شعرای سرآمدی که در جام غور اثرات شانرا میفرستند بخواهم درین موردبیک مشاعره ادبی،مدنی وواقعی دست یازند، نا گفته نماند این شعر بتاریخ 26/5/1346 سروده شده،با وجود آنکه زمان خیلی بجلو خزیده اما کاملأ به آن دوره وفق دارد که در کشور ما حالا این شتارت ها ادامه می یابد:

 

تاشدم مرد سیاسی، حال وروزم خوشتر است
زانکه دنیای سیاست عالمی جان پروراست

غوطه چون غواص در بحر سیاست میزنم
چون درین دریا، بدستم هرچه آید گوهر است 
(فساد امروزی)

من سناتور هستم وعمرم زصد بگذشته است
گرچه عمر دیگران از شصت گاهی کمتر است

راز این شادابی و سرزندگی دانی زچیست ؟
علتش ای حرفه ی پرسود و بی درد سراست

هرکسی کارمندی باشد ویا گر کار گر
زحمتی دارد، جانکاه و کسالت آوراست

لیک من گاهی فقط گویم ثنایی در"سنا"
در سرم نه غصه ملت، نه فکر کشور است

فارغ و بیکارم و گاهی فقط نطقی کنم
گرچه نطقم نیزاز هر ناسزایی بدتر است

جمله می گویند "بس فرق است بین حرف و کار"
حرف چیز دیگراست و کار چیز دیگراست

کاروکوشش فی المثل چون شاخهء بار آوریست
حرف تنها درحقیقت چون درخت بی براست

این سخن، هر چند ازقول بزرگان گفته اند :

لابد از بهر فریب مردم خوش باوراست

 

من که تنها در پی حرفم، حقوقم بیشتر

وآنکه اهل کوشش و کار است ، دخلش کمتر است

کار گر یا کار منداز شصت چون عمرش گذشت
افتد از کارو،اگردرخانه یا در بستر است

من زصد عمرم گذشت وباز هستم روی کار
گرچه چشمم کور و پشتم قوزی و گوشم کراست

هم دیگربرده است عزائیل چاکر را زیاد
هم خدا با بندهء شرمنده یار و یاوراست

 

بلی ؛ جوانان زیادی داریم مجهز به تحصیل و کمال، اما چون پولی برای خریداری دیگران در پروسه ی رأی دهی ندارند لاجرم این کار وزار را از دور نظاره کنندو اگر در تقلبات انتقادی هم داشته باشند گوش شنوای هم در زمینه وجود ندارد.