آرشیف

2015-9-23

نثار احمد کوهین

بــــوف کورناخوانده…

می رسد روزی که بی ما می شوی
خاطر افسرده زغمها می شوی

می رسد روزی که دانی حال من
با غروت غرق سودا می شوی

سردوساکت چون "هدایت" گونه ام
"بوف کور" نا خوانده ی ما می شوی

نامه های بی مخاطب آشناست
می رسد روزی که آگاه می شوی

ساده گفتم آنچه بود احساس من 
خوب میدانی تو معنا می شوی

گفتی من دیوانه ام اما تو میدانی چرا
داستان را تو معما می شوی

باورم این است که می خندی الان
خنده کن با خنده  زیبا می شوی

من که رفتم اشک میریزی برام
من همان مجنون تو لیلا می شوی

می فتد دفترچه"کوهین" به دست دیگری
بعدمرگش خوب رسوا می شوی

کوهین
بدخشان 1394/6/22