آرشیف

2016-6-11

نثار احمد کوهین

بـــــــا زبان بی همزبان:

یک پرنده از قفس های قفس بازان باغ
بال شکسته ؛ پا شکسته 
لنگ لنگان پر پران 
با پری خون جوش می تازم چنان 
شاخه، شاخه میزند با من صدا 
هایی ای مر غان جنگل ! باخبر ها باخبر!
درمیان بیشه ی بی توشه تان 
توشه ی با تیشه را در ریشه تان 

یک فریبای فریبنده تبار
یک هیولای نمود از جنس یار 
در شعار و دانه های بی شمار
در شعوری بی حد وبی حد نگار
نقشها دارد به رنگ روزگار
طَعمه می گردی عزیزم هوش دار!
لیک از فرطِ فریبایی جهل 
گو ش ها کر؛ چشم ها کور
راه با چاه
چاه با راهی سیاه استان دی 
خرو پوف وبال زنان و شوق کنان 
می روند در دام این صیاد شیاد زمان
من تبار بی تبارین باورم 
با زبان بی همزبانِ این برم 
با ندای من همه لب خند مو راست کن زنند
گاهی در تهمت هریمن وار حکاکی شدم 
ننگ بادا سرد وساکت بودنم
بادها باد
تُند باد
ا این وزش 
خوش نباش گرچه این نام بلند: 
من تبار بی تبارین باورم 
با زبان بی همزبانِ این برم

کوهین 
یکشنبه 9 خرداد 1395
خوابگاه دانشگاه بدخشان