آرشیف

2015-1-25

دکترصاحبنظر مرادی

بـدخـشـــان در دولت غوريها

 
  
 

بدخشان در دولت غوريها (1148-1214) میلادی

 

بررسی تاریخ غوریها درآن برهه ای از زمان که جنبشهای ملی خراسان توام با تشکیل گروههای سیاسی ومذهبی  واکثراًدرمخالفت با مرکز خلافت بغداد صورت میگرفت، با پیچیدگیهای همراست، وآن مستلزم تحقیق وکنکاشهای واقع نگرانه وآگاهیهای بیشتر از روندهای سیاسی ایست که در طول زمان نسبت به مسایل عدیده این سلسله دولتمدار هدفمندانه بیان شده است.
غوریها تالی کوشانیان، یفتلیان، طاهریان، صفاریان، سامانیان وغزنویان واز اهالی بومی خراسان بودند،که بسا از خصیصه ها واصول دولتداری دودومانهای نامبرده را در دولت خود تمثیل نموده اند. درک عناصر سازنده سیاسی وفرهنگی این دولت وپاسداری از آن میتواند در شرایط کنونی به بسیاری از نارساییهای جامعه ما کمک سازنده نماید.  
کشور کوهستانی که در منطقه بالايی هريرود واقع گرديده از هرات تا باميان و حدود کابلستان و غزنه وسعت داشت،ازگذشته های دور با الفاظ اوستایی بنام مملکت "غور"  یعنی "کوه" یاکشور "کوهی"  و"کوهستانی" ناميده میشد. اين مملکت از سمت غرب، شمال و شرق با سرزمينهايی ميپيوست که از قديم الايام تاجيکان در آن زنده گی ميکردند.(1)
مولف طبقات ناصری میگوید که: اولاد ضحاک(بَسطام سوری) از جبال ُشغنان برآمده به طخارستان وبامیان وغرجستان آمدند وسپس شکار کنان به سرزمین غور به ناحیه هزار چشمه در پای کوه زارمرغ ومندیش رحل اقامت افکندند. در نزدیکی چهل ابدال که معروف ترین وبلند ترین قله آن "شامان" است، معبر تنگی وجود دارد موسوم به "تنگی چهلک" وکوهی در نقطه شمالی آن موجود است وآنرا "کوه ُسور" گویند ودامنه های آن با چشمه سارهاوگلهای وحشی وسبزه زارهای طبیعی پوشیده شده وآن ناحیه را "هزار چشمه" خوانند ومحتملاً اجداد سوری در همینجا فرود آمده باشند.(2)  شاهنامه فردوسی در خصوص بسطام نیز عین مطلب را توضیح داده است:
سر غوریان بود بسطام شیر      کجا پشت پیل آوریدی بزیر
 اگر روایات اساطیری وشاهنامه را در مورد اجداد غوریها ودودمان دولتمدار غوری محل اعتبار قرار بدهیم،میتوان گفت که غوریها به سلسله مهاجرت دراز مدت آریاییان از ایریانا ویجه که بدخشان بخشی ازین سرزمین بوده است، به سرزمین کوهستانی غور انتقال یافته وبا زبانیکه با خود برده اند، مهد جدید بود وباش خودرا "غُور-کوه یا کوهستان" نام گذاشته اند.     
بهر حال غوريها در جريان قيامهای ملی و تاسيس دولتهای خراسان اشتراک نموده و در داخل نظامهای سياسی آنان تمرين قدرت نمودند، تا برای تشکيل دولت مستقل خويش در سال 1148 آماده شدند.
نخستين کسيکه از امرای محلی غور در دوره اسلام در قيام ابو مسلم خراسانی اشتراک نمود، امير فولاد شنسبی بود. بنجيب(بنجی) هاران شخص ديگری از اين سلسله است که در اواخر قرن هشتم به مقر خلافت عباسی سفر کرد و منشوری از هارون الرشيد حاصل نمود. امير سوری آدم سوميست که از او در تاريخ نام برده ميشود و معاصر يعقوب ليث صفاری در قرن نهم میلادی بود. در طول اين زمان بود که دين اسلام در سرزمين غور راه يافت و قسمتی از مردم آن مسلمان شدند.
در اوايل قرن يازدهم دولت غزنوی توانست در غور نفوذ کندوسلطان محمود غزنوی، حکمدار محلی غوربنام امير محمد سوری را که تابعيت امیر سبکتگين را داشت اسير گرفت، اما حکومت محلی را در خاندان او باقی ماند و بو علی پسر محمد سوری را بجای پدر بگماشت.
مردمان غور که درین وقت در صدها قلعه جنگی در ارتفاعات کوهها زنده گی نسبتاً منزوی داشتند، فقط در سايه شمشير بود که ميتوانستند خودشانرا در برابر حملات عرب و دول  تحت الحمایه خلافت بغداد در خراسان، حفظ نمايند. تنها همين نبود، بلکه در بين خود مردم غور نيز جنگهای داخلی و مذهبی حصص مسلمان شده و غير مسلمان سالها مشتعل بود و اين خود در انکشاف صنعت اسلحه سازی قديم می افزود.(3) سالهای 1117م. با پيروزی سلطان سنجر سلجوقی بر باختر و تخارستان اين مناطق از مرکز امارت او در مرو رهبری ميشدند.
  عزالدين حسين پسر قطب الدين حسين که مرد اديبی بود، تمام علاقه های متصرفه غور را بين هشت فرزند خود تقسيم کرد و با سلطان سنجر سلجوقی در نواحی باختر و تخارستان علايق دوستانه برقرار نمود.  با زوال دولت سلجوقی درنیمه دوم قرن ششم ق. تخارستان به معنی وسیعتر که شامل بدخشان هم بود، به زير فرمان تیره ای از خاندان دولت غوریها که در سالهای (542-609) هجری که در بامیان مستقر بودند، در آمد.البته غوریها غیر از پایتخت خود در فیروز کوه دارای چند مرکز سیاسی دیگر مثل زمینداورو بامیان نیز بودند. بامیان وحوالی آن درین زمان بنام "غرجستان" یاد میگردید، که این تسمیه بانام غور نیز همریشه است. یعنی "غر"بمعی کوه و"ستان" بمعنی سرزمین یا ناحیه. موجودیت حرف "ج" دلالت بر موجودیت اهالی "غرجه" یا "غرچه" که بنا بر شهود فراوان تاریخی  بمعنی کوهنشین و یکی از نامها والقاب تاجیکها بوده است.این موضوع در اشعار شعراءو مصنفین دوره اسلامی خراسانی وعربی با صراحت بیان شده است، که نیاز به توضیح ندارد .  
قطب الدين محمد پسر و جانشين قطب الدين حسين دولت خود را مستقل تر اعلان نمود و خود را "ملک الجبال- پادشاه کوهستان" که بامعنی وطبیعت غور پیوند داشت، اعلام نمود. او شهر "فيروز کوه" را که بیانگر یک تمدن کهن بنام " تمدن فیروز کوه" در خراسان گردید، بجای مرکز قديم غوريان (ورسات یا ورساد) بساخت.  دشمنی ومخاصمت میان غزنی وغور که پیامدهای چنان غم انگیزی در قبال داشت، با قطب الدین محمد که با برادر خود به پیکار برخاسته وبه غزنی پناه آورد وهم در ین شهر با خواهر بهرام ازدواج نموده بود،آغاز گردید. این فرمانروا با دلایلی باین باور شد که شوهرخواهرش دسیسه وتوطیه ای علیه او طرح نموده،  خودطرحی را بکار بست و یازنه خودرا توسط زهر هلاک نمود، وبا رسیدن این خبر به غور سیف الدین شهزاده غور جهت انتقام خون برادر متوجه غزنین شد. سیف الدین غزنی را ضمیمه قلمرو خود نمود وبر اریکه فرمانفرمایی در غزنی عز مقام یافت وبرادر خود بهاءالدین سام را بحیث حاکم غور مقرر کرد.(4)
   برخی از منابع بدان باورند که نامبرده به علت شورشها بدربار بهرامشاه غزنوی پناه برد، اما بنام فساد اخلاقی از سوی بهرامشاه اعدام شد و خانواده سوری را بر عليه غزنويانبر افروخت، و سيف الدين سوری برادر قطب الدين به غزنی حمله کرد، اما به علت سردی زمستان و مسدود بودن راه ها از سوی بهرامشاه دستگير و با وزيرش سید مجدالدین حلق آويز گرديد. بعد از او بهاوالدين جانشين سيف الدين سوری گرديد، اما در لشکر کشی بسوی غزنی در نيمه راه بمرد و علاوالدين حسين که از شنیدن این خبر دود از دمارش برآمد، به کرسی اقتدار غوريان بنشست، وبعزم انتقام خون برادر با خشم فراوان راه غزنی رادر پیش گرفت .  
علاءالدین حسین مشهور به جهانسوز(1148-1163 )م. در واقع مؤسس حسابی دولت غوريان است. او شخص  درس خوانده وباسواد بود و ادبیات زبانهای فارسی دری و عربی را بخوبی ميدانست وحتی به زبان دری شعر هم ميسرود. علاوالدين با استفاده از انحطاط دولتهای غزنوی و سلجوقی وبا انگیزه ایکه گفته شد بفکر حمله به غزنی افتاد، با اينکه بهرامشاه از در مصالحه پيش آمد، اما مورد قبولش واقع نشد. تا اینکه بر بهرامشاه فايق آمد و زمينداور، تگين آباد و غزنی را بدست آورد و بهرامشاه در سال 1120 وفات نمود. علاوالدين حسين ضمن قتل وکشار اهالی غزنه، امر کرد تا تختگاه بهرامشاه، شهر غزنی را که ملقب به عروس شهرها بود به آتش کشيدند وغزنی بحیث پایتخت خراسان بمدت هفت شبانه روز بدون اتخاذ کدام تدبیروتلاشی بسوخت.
 منهاج السراج جوزجانی مؤرخ دوره غوريها از آتش سوزی شهر غزنی با تاثر و اندوه فراوان نوشته است: "در اين هفت شبانه روز از کثرت سواد (سياهی) دود چنان هوا را مظلم (تاريک) گردانيد که شب را مانستی و شب از شعله های آتش که در شهر غزنين ميسوخت، هوا چنان روشن ميبود که بروز مانستی و در اين هفت روز دست گشاد و غارت و کشتن و مکابر ميبود، هريکی را از مردمان يافتند بکشتند و زنان و اطفال را اسير کردند و فرمان داد تا اجساد سلاطين محمودی را از خاک برآوردند و بسوختند، مگرمقبره های سلطان محمود و مسعود و ابراهيم را …" (5)
بعد از آن علاوالدين يکهفته در قصرهای ويرانه غزنی جشن گرفت و به شراب نوشيدن و عشرت نشست. بعدها آباديها و قصرهای لشکری بازار را درشهر بُست که از يادگاريهای غزنويان بود نيز منهدم نمود. اوتعدادی از علما وسادات غزنی را باخود به پایتختش به فيروزکوه برده و فرمان داد تاآنها را بکشتند و از خون آنها با چند توبره خاکی که بگردن خودشان آویخته و از غزنی برده بودند، مخلوط نموده و بر قله فيروزکوه کله مناری ساخت و آنگاه باز به عيش و عشرت و شعر سرايی پرداخت. پس از آن علاوالدين فرصت بدست آورد تا غور را تامين نمايد، و بيشتر از يک هزار قلعه جنگی مردم سلحشور علاقه "کشی" را ويران کند. بعد از آن ولايات باميان، تخارستان، گرمسير، زمينداور و بست را با حوزه مرغاب و غرجستان و قولک تحت تصرف خود در آورد. او تخارستان، باميان و بدخشان را به برادر خود ملک فخرالدين داد.(6) تا بحیث فرماندارکل حکومت نماید.
 درين دوره غياث الدين عليشاه از جانب سلاله غوريان در بدخشان حکومت ميکرد و بعنوان پادشاه بدخشان وارد تاريخ تخارستان گرديده است.(7) در اواسط قرن دوازدهم ميلادی تخارستان تحت حکومت شاخه ای از سلسله غوريان زير فرمان فخرالدين غوری در آمد. وی  تخارستان وبدخشان را منقاد نمود وجبال شغنان را تا درواز وبلور(نورستان) ووخش در ضبط خود درآورد، و در جنگ راغ زر بدست برادر زاده گان خود گرفتار آمد وواپس به بامیان فرستاده شد ودر آنجا در حدود(550/1155)م.در گذشت.
پس از او پسر بزرگش ملک  شمس الدين غوری (558- 588ق= 1163-1192م) بفرمان سلطان غیاث الدین بحیث امیر بامیان مقرر شدو قلمرو حکومت خود را در حوزه تخارستان گسترش داد و تاکوهستانات پامیر چون (جرم،شغنان وواخان) در شرق بدخشان  وصغانیان ووخش را تحت فرمان خود درآورد.   با اینحال در اواخر قرن دوازدهم ميلادی نواحی جنوبی (تاجيکستان و اوزبيکستان کنونی) از جمله نواحی وخش، چغانيان(صغانیان)، شغنان، اشکاشم، واخان ومناطق کوهبند دروازها رادر دوسوی رود آمو به هيئت دولت غوری داخل شدند.(8)
 وشمس الدین در جنگ رود بار مرو بالشکر غور بدفع خوارزمشاه مشارکت کرد ولقب سلطان را دریافت نمود. پس از او پسرش ملک بهاوالدین سام که شخص علم دوستی بود(587/1189 ) برتخت بامیان نشست. ملک بهاوالدين سام مشهورترين افراد این خانواده که مرد بي تعصب بود و با دانشمندان فرقه های مختلف مذهبی روابط دوستانه یی داشت. دربار وی مجمع علما بود.مثل:امام فخرالدین رازی وشیخ الاسلام جلال الدین ورساد وافصح العجم مولانا سراج الدین و…  امام فخر رازی رساله ای "بهائيه" خود را بنام او نوشت و تاج الدين زوزنی ملک الکلام در دربار او زنده گی ميکرد. جلال الدين و راسل شيخ الاسلام قاضی مرکز حکمرانی او بودند، و حدود حکومتش از سرحد کشمير و کاشغرستان تا ترمذ ،بلخ و غور کشيده ميشد، که عيناً همان ساختار زمان آلپ ارسلان سلجوقی را در تخارستان و بدخشان در بر ميگرفت.     
 در سال 609 هجری با پايان يافتن سلسله غوريها در بدخشان، خوارزم شاهيان برهبری سلطان محمد خوارزمشاه برتخارستان و خراسان مسلط گرديدند.  سلاطين غوری نيروی فراوانی داشتند و ارتش مقتدری در اختيار آنها بود، که دسته های نظامی قبايل بومی خراسان را نيز در بر ميگرفت. علاوه بران اقوام ترک وتاجیک بدخشان وتخارستان وهمچنان اشراف و فيودالان در بدخشان و حوزه رود آمو آنها را پشتيبانی ميکردند.در فرجام کار علاءالدین دروادی ناب هریرود به اسارت سلطان سنجر درآمد وبعد از مدتی مورد عنایت قرار داده شد وبه تاج وتخت غور مستقر گردید. نامبرده پس از تحکیم مجدد قدرتش درغور،وادی مرغاب وهرات را به تصرف خود درآورد . مؤسس دولت غوریان در سال 1155 وفات نمود وبقولی در1163 توسط قبیله غز شکست خورده واعدام شد.(9)
بخاطر سیاست مسامحه گرانه علاءالدین با گروههای سیاسی مخالف وموافق، شايد یگانه گروه اپوزیسیونی دولتهای وقت خراسان که در مرگ او گريسته باشند "قرمطيها" بودند، که همواره زير فشار و شکنجه این دولتها قرار داشتند .
علاوالدين جهانسوز تعصبی در خصوص آنها نداشت. بهمين خاطر مبلغين اسماعلیه از قلعه الموت به دربار او رسيدند و اجازه تبليغ يافتند و هسته های بوجود آمده مذهبی خود رابنام "اسماعلیه" درمناطق کوهستانی درشرق بدخشان توسعه و تقويت کردند.
 سيف الدين پسرعلاءالدین جهانسوز در جهت التيام زخمهای بجا مانده از پدرش برآمد، اما از آنجايیکه او دست پرورده وتحت تاثیر جذمیان مذهبی بود، ازينرو حکم داد تا تمام اسماعيليان را جمع آوری کنند و بکشند. او خود در مرو الرود بدست ابوالعباس کشته شد، و سپهسالار ابوالعباس از سوی غياث الدين بقتل رسيد و غياث الدين در سال 1162 جانشين علاوالدين حسین جهانسوز گرديد.
 سلطان غياث الدين محمد سام غوری با برادرش شهاب الدين محمد سام هفت سال در زندان عم خود جهانسوز بسر برده وغیاث الدین پس از قتل سیف الدین درسال1162 پادشاه سلطان غياث الدين  شدوبا برادرش  بمدت 43 سال پادشاهی کردند و عظمت از دست رفته غزنويان را در دولت غوریها احياء نمودند. او ولايات غرجستان، تخارستان، بدخشان، سيستان، مکران، بلوچستان، کابلستان و ساير مناطق را بشمول خوارزم در تحت حکميت خود قرار داد، و لاهور و پنجاب را نيز به تصرف خود درآورد. موصوف در سال 1205 به خوارزم حمله کرد و ناکام شد و در اندخوی بدست غياث الدين اسير گرديد و با پرداخت مبلغ گزافی خود را از اسارت رهانيد. از شهزاده گان مشهور غوری معزالدين در سال 1175 ملتان را از فرماندار اسماعيلی در حصار "اوچ" تصرف نمود و با راجپوتها جنگيد.  موصوف لاهور، پنجاب و پشاور را مسخر نمود و در سال 1192 بار ديگر بخاطر جبران شکستهای قبلی خود به هندوستان حمله کرد و با کشتار راجهای آندیار فاتحانه به غور برگشت. به تعقب آن قطب الدين ايبک يکی از غلامان ترکی معزالدين که بحيث زمامدار شمال هند مقرر شده بود، دهلی را در 1197م. بدست آورد و فتوحاتی در هند انجام داد که بيادبود فتوحات او ميناری بنام "قطب مینار" در دهلی جديد اعمار گرديد که با عظمت خود تا کنون باقيست.
سلاطین غوری در آغاز قرن سیزدهم در مبارزه ایکه بر سر تفوق در بخش شرقی جهان اسلام درگیر شده بودند،ازامرای ترک خوارزم، یعنی خوارزمشاهیان شکست خوردند. در داستان مبارزه جلال الدین خوارزم شاه ومغولان از تصادماتی که میان سرداران ترک وغوری بوقوع پیوسته بود،کمتر سخن رفته است. سردار ترک پیشنهادآشتی وتوافق نمود،ولی غوریان آنرا رد کرده گفتند: "ما مردم غوری ایم وشما ترک، باهم زنده گانی نتوانیم کرد".  آنگاه که یکی از خوارزم شاهیان با صاحب مازندران عقد اتحاد بست، معاصران به استواری آن دوستی اعتماد نداشتند ومیگفتند که: "میان ترک وتاجیک راهها تاریک است، واحتراز از هلاکت دشوار ودوستی وخویشاوندی همیشه به دشمنی کشیده"(10)
رویهمرفته در منابع تاریخی روایاتی وجود دارند که ازبی تفاهمی و دشمنی اقوام ترک وتاجیک خبر میدهند، وگاهی هم از روابط فشرده ومودت آمیز ایشان بحث دارند. چون یکی از شهزادگان خوارزم در مبارزه برسر تاج وتخت شکست خورد وناگزیر خوارزم را ترک نمود، نزدیکانش اورا هشدار دادند که مبادا به مازندران رود، زیرا که "تاجیک هرگز به ترک اعتماد نخواهد کرد".مع الوصف ترکان نمیتوانستند بدون تاجیکان زنده گی کنند وبار به منزل رسانند.حتی محمود کاشغری(نویسنده ترک تبار) مثلی را نقل کرده که "ترک بی تات(تاجیک) وکلاه بی سر وجود ندارد." ( 11)    
معزالدين در سال 1205 بخاطر جبران افتضاح شکست خود در ماوراالنهر به هند حمله کرد وآنرا بدست آورد، اما در اثر برخورد ناشايست با مردم مجبور به عقب نشينی به هند گرديد.(12)
درينحال سلطنت کوتاه مدت غوريان بدست سلطان سنجر خوارزمی سقوط نمود، که بعلت جلوگیری از اطاله کلام از تفصیل آن صرفنظر میکنیم. خلاصه، سالهای (1151-1209) ميلادی درخشان ترين دوره سلطنت غوريان در خراسان بوده است. پيشرفتهای بزرگ اقتصادی و فرهنگی دولت غور به همين دوره مرتبط ميگردد. از اينکه سرزمين غوريان نسبت به ساير مناطق مفتوحه آنان فقيرتر بود، از اينرو درخشش اقتصادی و فرهنگی آنان دوام نکرد.(13)
واز زمان اقتدار سیاسی آنان برخراسان ، بجز خاکتوده های ویران، کدام شهر آباد باقی نمانده است،اما آثار معماری آنها مثل مینار مشهور جام در دره غور، قطب منار در دهلی، مسجد جامع هرات، وآثار فراوانی در چشت شریف وسایر محلات در حوزه اقتدادار آنها تا هنوزباقیمانده و از ابهت هنر وفرهنگ غوریان خبر میدهند. (14)
 
رویکردها:

1-باباجان غفوروف، تاجيکان، ص 622.
2–غوث الدین مستمند غوری،تاریخ مختصر غور،چاپ پشاور1378
3-غلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ، ص 129.
4-ر پیریس سايکس، تاریخ افغانستان، کابل 1382، ص (218-220)
5- منهاج السراج جوزجانی، طبقات ناصری[1]5- تاريخنامه هرات، سيفی هروی 629 و حافظ ابرو 1/65.
6- غبار، همانجا، ص 131
7-سیفی هروی،تاریخنامه هرات629 وحافظ ابرو1/65
8-منهاج السراج جوزجانی، طبقات ناصری
9-  ظهیر الدین مرعشی248و253 وبعد) 
10- جوینی،چاپ قزوینی 2 ،ص193 ) 
11-غفوروف،تاجیکان،ص256
12-  و. بارتولد،تاجیکان در مسیر تاریخ،ص61 )
13–  باباجان غفوروف، همان اثر، ص 623.
14- این مقاله به سمینار بین المللی( امپراتری غوری ونقش آنها در تاریخ وفرهنگ افغانستان ومنطقه)پیشکش شده است.