آرشیف

2015-1-25

دکترصاحبنظر مرادی

مدخلی بــــر کتاب “افغانستان جغرافیای بحران

 

 نخستین گپ وگفتنی این مجموعه راباسخنان حکمت آمیز دونابغه دنیای اندیشه وخرد چون گوته آلمانی که گفته است: "من به آنچه تومیگویی مخالفم، ولی حاضرم جانم رافداکنم تاتوحق داشته باشی آنچه رامیخواهی، بگویی، وقول" خوسته دسان مارتین قهرمان آرژانتینی که گفته است: "بیائید آزادباشیم، بگذارید هرکس، هرچه میخواهد بگوید." آغازنمایم. زیرا درکشورسنت زده ایکه انسانش بابلندکردن فغان ازرنج"گرسنگی" به اتهام مخالفت "سیاسی" با مطلق العنانی هاداروزندان میدید، حال با فراهم آمدن فرصتی برای بیان میتواند درد های ناشی ازامراض بیعدالتی، فقر، بیسوادی، عقب مانده گی، نفاق وعوام فریبی سیاسی رافریادکشد. من باانتخاب این عنوان درواقع به کاردشواری دست زده ام. بخاطررقم زدن آنچه که گفتنش مایه دردسربزرگی حتی ازسوی برخی غیرقبیولیان معتاد به رنج استبداد وتحمل زبونی وغلامی همچون علایم سرشتی آنان میباشد. ازسوی هم زمانی که به عوامل بحران ساز وچالش آورمی اندیشیم، این عوامل درمیراثهای سیاسی دولتهای معاصرافغانستان کم واندک نیستند وبرشمردن آنها هم فرصت گیرودرازدامن مینماید.
 من درحالیکه بانگارش این مجموعه بحیث یک شهروند مسئول خودرامکلف بابیان واقعیتهای که زاینده مجموعه آفات وچالشهای اجتماعی درخانه مشترک ما افغانستان گردیده است میدانم، وقصد واکنش وپاسخ دهی به هیچکسی راندارم، اما برای خواننده محترم این اثریادهانی این رالازم میدانم تاقبل ازمروردرسطوراین مجموعه، سری به یک سلسله نوشته های شیطانی چون "سقاوی دوم"، "زوال پشتونها درافغانستان"، "خائنین ملی" و"ترگمیها"و…بزنند. آنگاه به توضیحاتی که دررابطه باکارنامه مدعیان وقهرمانان مصنوعی وافتخاربخشی های کذایی نویسنده گان این عناوین که باحس حقدوکین قلم زده اند، شماتت آنها برواقعیتهای تاریخی رابا مرزهای حق وباطل درخواهندیافت، وازعقلانیت نظام سازان دولتی آگاه خواهند گردید. 
حالا درکشورما فرصت آن رسیده است تا کلامی توام باصمیمیت دربرابرهمه مردم افغانستان درجهت برابری حقوق انسانی وگزینش راهها وشیوه های جدید موثربرای تغیربنیادی زنده گی ایستا وجمود مردم خودرا مطرح نمائیم. حکومت آقای کرزی ازآزادی بیان ودموکراسی وپلورالیسم تفکرواندیشه سخن میگوید، اماهرگز درباره برابری ولزوم رسیدن به آن بحیث پیش شرط جامعه فارغ ازتناقضات اجتماعی مثل هردولت مستبد گذشته سخن نگفته ولب نمی گشاید. چون این دولت باهرابا وقبای که برتن کند، خودپاسداربی تردیدنظام قبیلوی قرون وسطایی درکشوربوده، و به تامین عدالت اجتماعی وبرابری ملی باورمندنیست. حرفهای راکه  این نظام بیان میکند، حرفهای دیکته ای، و عاریتی ازبرون مرزهای کشوروبابرداشتهای انحرافی  درخصوص آزادی بیان، وفرهنگ دموکراسی وجامعه شهروندیست، اما آنانی که به دموکراسی، برابری حقوق شهروندی، عدالت اجتماعی وهمگرایی ملی علاقه دارند، بایست درجهت تحقق این خواسته ها وجاافتاده گی پلورالیسم افکارواندیشه سیاسی بکوشند وخودراازچنگال دهشت آورمظالم نظام تک رو قبیله سالار آزادکنند.
درکشاکش یکدهه پسین درشاهرگهای حیات اجتماعی ماخزینه ای ازکاستیهای ناشی ازبی انتظامی وانارشیسم باورها وتقابل منافع متباین اجتماعی با کنارخواستن ها وکنارزدنهای قومی وگروهی تعبیه شده است؛ که نمیتوان رنج آنرابازهم ازطریق ریاضتهای سیاسی درگرایش با تساهل واغماض به فرصتهای دیگری تعویض نمود. بایست بیش ازین فرصتهارابربادنداد وبه عوام فریبی ها نقطه پایانی گذاشت.
دردهه ایکه کسانی بنام دوستان افغانستان همه چیزراازماگرفتند وبجای آن باگماشتن نظام مافیایی خود هرچه ازنوع ریاکاری وفسادرابرماتحمیل کرده اند، وبازفساد راجزیی ازتاریخ وفرهنگ افغانستان خواندند، وباشبکه ای ازتزویروترویج اهداف مافیایی واستخباراتی راه بندانی درگذرگه ذهنیت اجتماعی مردم ماایجادکرده اند، که باتداوم این حالت دیری نخواهدگذشت که مارابه کومای الیناسیونی وازخودرفتگی فرهنگی عمیقاًفروببرند. طی این دهه ملتی که میبایست نقاهتهای جنگی آن بااحساس مسئولیت جامعه ملی وبین المللی درمان میشد، برزخمهایش نمک افشانی گردید، وجز تماشاگر بازیهای مافیایی درسناریوی قدرت، سیاست واقتصاد باقی ماند وبهره ای فراچنگ خود نیاورد. ازظریفی پرسیدند، دربازی شطرنج سیاسی افغانستان نقش ما چیست؟ "شاه، وزیر، فیل، رخ، اسپ، پیاده، چه؟) گفت، هیچکدام، نقش ما تخته است. دولت این دوره توانست زنده گی مردم ومناسبات ملی را از نقطه صفری  درجهت معکوس (منفی) بکشاند، وعارضه های حاکمیت ومیراث ایستایی ورکود سیاسی قبیله سالاران را برما و جهانیان هویدا سازد.
دولت کرزی باشعارهمه چیزدردست سکتورخصوصی، درواقع درجهت معکوس این شعار وبا افراط گرایی های شبیه اقتصادانحصاری دولتی تیپ شوروی، همه وظایف ومسئولیتهای خدماتی خودرادرلفظ بگردن سکتورخصوصی بارکرد، اماهیچگونه خدمات دیوانی وسهولت آفرینی رابه بسودفعالیت سکتورخصوصی انجام نداد و خودزنجیری رابدست وپای سکتورخصوصی بست وحرکت اورامتوقف نمود.  حال آنکه شایسته شرایط اقتصادی افغانستان این بود، دولت که میبایست باتوجه به درجه رشدفرهنگی واجتماعی، فعالیتهای بازاری واقتصادی سکتور خصوصی ودولتی راتارسیدن به مرزهای طبیعی آن دریک مسیر"مختلط" هدایت میکرد ونقش خدماتی خودراازیادنمیبرد، اما باتاسف تعدادی ازعاشقان سینه چاک اقتصاد انحصاری کاپتالیستی ولیبرال که ازغرب آورده شدند، نظام اقتصادی "مختلط" رابارنگ کمونیستی جلوه گرنمودند. 
خصوصی سازی یک طرح نیولیبرالی وامپریالیستی است، ودرکشورهاییکه ازخودکارایی لازم نشان داده است، دارای پیشینه سه صدسال تجربه تدریجی درحیات اقتصادی کشورامریکا واروپا میباشد. چنین نظامی راباکشوربحرانی وفقر زده، پرچالش ودرحال جنگ افغانستان جزمضحکه نسخه برداری برای طراحان آن چه مناسبتی میتواند باشد؟ درینحال بهداشت وصحت عامه چگونه میتواند خصوصی شود، وقراردادن آن دراختیار سکتورخصوصی که برمحورپول وبهره برداری های سودجویانه میچرخد، قشرآسیب پذیرو بی همه چیزجامعه راازخدمات درمانی وآموزشی بحیث حق بشری آنها محروم میسازد. خدماتی چون امنیت شهروندان، صحت عامه، تعلیم وتربیه، آبرسانی وتهیه برق وخدمات شهری دردوره نقاهت جنگی ازکارهای منحصربه دولت میباشند. اینهارانمیتوان تحت قراردادهای ثروت اندوزی سرمایه گذاران ودلالان خارجی قرارداد، وحق مردم رابردولت وبهره جویی ازین حق انسانی شان رانمیتوان ازآنها سلب نمود. ضعف وناتوانی  سیاسی ومحدودنگری نظام کرزی موردحمایت امریکاوغرب را که باشعاردموکراسی وجامعه شهروندی برحق مردم افغانستان یورش وسیعی راراه اندخته اند، میتوان ازین نمونه های مختصر قیاس نمود.
 جامعه شناسی افغانستان باتوجه به بافت نامتجانس اجتماعی، تفاوتهای تاریخی وفرهنگی ساکنان آن ووقوع رخدادهای فراوان بشری، طبیعی  ونظامی ناشی ازهجومها وایلغارهای جهانگشایان ازعصرباستان تاامروز؛ پدیده بسیارمرکب بوده و شناخت شفاف ونتیجه گیری ازآن به آسانی میسرنمیباشد. رویهمرفته بایست بخاطرپیچیده گیهای ساختاری ازمطالعه وآموزش علمی پدیده های بحران سازوآسیب رسان که همواره درکمین انسان این سرزمین خفته اند؛ بایست بحیث وظیفه ملی وانسانی خود درکشف وافشای آنها تلاش نمود.
یکی ازعوامل ادامه مصیبتهادرکشورمادربرخوردهای سطحی وآموزشهای سرسری وترفندآمیز نسبت به مسایل اساسی جامعه وقرائت های غیرعلمی، من درآوردی وجانبدارانه محافل حاکمه وسیاسیون اقتدارگرا درراستای اهداف معین شان نهفته است. اینها بدون اینکه واقعیتهای تاریخی وپیش زمینه های رشد وتکامل اجتماعی یک جامعه رادرنظرداشته باشند، بی محابا از "ملت" متشکل و"وحدت ملی" سخن میگویند؛ درحالیکه خود باحفظ ورجحان مناسبات قومی و نظام قبیلوی برپدیدآوردن شرایط تشکل "ملت" مسیر تکامل اجتماعی کشور راسدنموده اند. ایشان درچنین جوسنت زده گی قبیلوی حتی ازمفاهیم دموکراسی وجامعه مدنی وقانون مداری زاده نظامهای غربی هم دادسخن سرمیدهند، ودرهرعمل وحرکت خود سیلی های آبداری برجبین مولفه های دموکراسی خودمیکشند. اینها همان مثالی رابیاد می آورد که ازمارشال شاه ولی خان عم ظاهرشاه پرسیدند، مردم نان ندارند وگرسنه هستند، گفت: پس کیک بخورند!. حال که مابرای شناخت جامعه وتسریع روندهای تکامل وپیشرفت جز سیمای قبیله ومناسبات قبیلوی وعقب گرایی چیزی رانمی بینیم، پس چگونه ممکن است تا"ملت" رابحیث یک واقعیت ریشه داروتنومند برکدوبنی قبیله به صورت غیرطبیعی هم ریشه سازیم واین جسامت فصلی کم ریشه رابرشاخساردرختان تنومند ملت گوشواره سازی کنیم! ودرامتداد همینگونه غیرطبیعی ها بامصنوعات سیاسی تاسرحد جامعه قانون گرابا ابزاردموکراسی وشعارجامعه مدنی برناحق تمثیل پیشرفتگی نمائیم؟!. که چنین چیزی ممکن هم نیست.
بیهوده نگفته اند که باشناخت درست ودقیق ازگذشته است که میتوانیم آینده فارغ ازاشتباه ومطمئن راپیریزی کنیم، وباشناخت درست ترازعوامل بحرانهاست که بابرطرف سازی زمینه های رشدونموی آنها قادربه ملت سازی ودولت برخاسته ازمتن ملت بنام دولت ملی، وجامعه همگرا، هم پذیر وفارغ ازتنش وتفاوتهای اجتماعی خواهیم شد.
امروزدرجهان کمترکشوری راسراغ داریم که دارای بافت اجتماعی متجانس وتک قومی باشند، اماتعداد زیادی ازکشورهای کثیرالاقوام که به رشد وپیشرفت اجتماعی واقتصادی باورداشتند، تفاوتهارادرقوانین وساختارهای انسان محورخودحل کرده وبه زمینه های بحران وبی اعتمادی ملی مجال برخاستن نداده اند.
میشل والزرگفته ای دارد که "تحمل، تفاوتها راامکان پذیرمیسازد وتفاوت، تحمل راضروری" امابایددانست که تحمل تنهایک وظیفه اخلاقی نیست، یک وجیبه سیاسی وحقوقی نیزاست. تحمل تقواییست که صلح راتحقق میبخشد وبه تبدیل شدن فرهنگ جنگ به فرهنگ صلح کمک میکند. درحالیکه میشودبا تحمل تفاوتهابسوی ایجادفضای اعتماد وجلب مساعی گروههای اجتماعی درساخت وسازبرخی ازموارد سیاسی توافق نمود، اما ازواژه تحمل نبایست تندیسی ساخت که سلیقه های حاکم بتوانند باین مفهوم قرائت دلخواه خودرابیان کنند، ویابسهولت آنراازمیان بردارند. تحمل بایست درنحوه مقدم شمردن حقوق ووجایب شهروندان ودرمیثاقهای حقوقی نظام سیاسی وساختارقدرت چهره نمایی کند، تاهمه رابه رعایت آن همچو قانون پذیری واهتمام به وجایب ملی شان قانع گرداند. زیرامیدانیم که احساس وابستگی انسان بیکی ازگروههای قومی وتاریخ وفرهنگ معین آن درجوامع پیشرفته وعقبمانده امرکاملاً طبیعی میباشد. انسان ازیک خانواده آغازمیشود وبه قبیله، قوم، ملیت وملت انکشاف میکند، امااگر خواسته هاوتمایلات درمسیرهدایت قانون وتعالیم جامعه شناسی استقامت داده نشودومجال عملی نیابد، بصورت خودبخودی منجربه احساس حقارت برمحیط زنده گی وفرهنگ وتاریخش گردیده ودرنتیجه موجب ایجاد فضای جدال برانگیزسیاسی میگردد، وقوم گرایی به سهولت جای مردم باوری رادرذهن او قالب میکند.
سقراط گفته است: "آدمی اول چیزی رابداند وبعداً درصدد آن برآید ودیگران رابا عقیده واندیشه خود همراه سازد."  با توجه باین گفته فیلسوف یونانی میتوان گفت که، درکشورما همواره تعصبات قومی، دینی وزبانی از سوی کسانی دامن زده میشود که خود ازتاریخ، فرهنگ وسیاست چیزی رانمیدانند. بزرگان گفته اند:"نباید اقلیت ها همواره به نفع اکثریت ها محکوم وکم حدود شوند، بلکه رفتارها همه درچارچوب برابری وبرادری تنظیم گردد"
                   هوشدار، تانیفگندت پیروی نفس               درورطه ایکه سود ندارد شناوری
درمورد جامعه شناسی افغانستان متاسفانه با کج بحثیها، ندانم کاریهای وتیوریهای من درآودری وسرتنبگی های قبیله سالاران مواجه هستیم. به نظر تیوریسین های افغان سازی کشور،گویی افغانستان جزیره جداافتاده ازجغرافیای زمین است که درآن ساختارها وبافتهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی وتاریخی بدوراز نورمها ومجوزات علمی جهانی تعریف وبه آنهاعمل میشوند.
دردهه های چهل وپنجاه هـ- ش که ازنظرمراحل تکامل حرکتهای سیاسی برخطوط کاملاً تیوریک وچه بسا عاطفی واحساسی حرکت کرده اند، هنوزمجال بحث وگفتگوروی مسایلی که درواقعیتهای افغانستان وجودداشت، امکان تبارزنیافتند. افکارجهان وطنی اسلامی(جناحهای راست) ویاانترناسیونالیسم پرولتری(جناح چپ) حل تمام مسایل رابه آینده مبهم ومداین فاضله! احاله نمودند، ومیکانیزم پرداختن به چالشها صرف درچارچوب عقاید دلباخته گان مشی های نام نهاد فراملی، بامطرح کردن بهشت موعود متوقف گردید. نه درمیکانیزم پیچیده اجتماع ومناسبات ظالمانه تباری، نژادی ودینی دراکثرکشورهای روبه بحران جهان سومی.
این واقعیتها بخاطرپیوستگی گروههای سیاسی کشورباقدرتهای که طرح مسئله رامزاحمتی بحال رژیمهای سیاسی خودمیدانستند، لزوماً به زندان فراموشی سپرده شدند. پس ازآن کانونهای علمی چون دانشگاهها، اکادمی علوم وسایر نهاد های این کشورها ازروی مصلحتهای رسمی  دربرابرتعاریف غیرمعمول مقوله واصطلاحات جامعه شناسی سکوت معنی داری کرده اند.
 کتمان کاری واقعیتها تاجایی ادامه یافت که به نظردکترین این اندیشه ها، گویی بهره مندی از فرهنگ، وداشتن ریشه وشجره تاریخی وگسترده گی قاعده اجتماعی هویتهای فرهنگی نوعی جرم تاریخی ومایه اضطراب مدعیان حکومت برجهان تلقی میشد. چنین فضایی خودالگوی تقلید برای وابستگان شان درکشورهای روبه رشدجهان میگردید، که به آنها  چارچوبهای بینشی تنگ درسطح معیارهای جامعه قبیلوی را بحیث شرکای سیاسی شان درافغانستان تلقی نموده است.
درجهان امروزدیگرمطلق العنانی وتوتالیتاریزم بعنوان شیوه های ناموافق به ضرورت وخواسته انسانها، طرفدارانی ندارند ودیر یا زود درمسیر قیامها وانقلابات استبداد براندازوتامین معیارهای حقوقی شهروندی قرارگرفته وسربه نیست خواهند شد. به گفته هربرت اسپنسر "هیچکس نمیتواند کاملاً آزاد باشد، مگر وقتیکه همه از آزادی برخوردار گردند وبالاخره هیچ کس نمیتواندکاملاً سعادت مند شود، مگر اینکه همه سعادت مند باشند."
سوگمندانه امروز درافغانستان سکان داران قبیله گرایی برخود دل مشغولی های سیاسی ازجمله رجحان "اکثریت" بر"اقلیت"را اختراع کرده اند، تااگردرچارچوب "اکثریت" بخسپند، ازین کمیت چون رمه های انسانی دربازارمعاملات سیاسی خود سودببرند. اینهاکه خودرامدعی کمیت اکثریت ودرجه کلانی مآبی در کشورمیدانند، بعوض به کارگرفتن مدیریت سیاسی لازم درگرداننده گی چرخ اداره دولت همواره ازاحساسات تحریک کننده برای اقلیتها کارگرفته ودربسا حالات باانشای فاجعه نامه ها وشب نامه هاوروزنامه های مجازهموطنان غیرقبیلوی خودرابه تحقیر وشماتت گرفته اند، که کراهیت باربوده است. کسانی که مدعی رسالت انسانی یاحتی ادامه دهنده قدرت وحاکمیت تباری هستند، درتوضیح واقعتیهای تاریخی ، اجتماعی وفرهنگی کشوروبرملا نمودن خبط برداشت وپنداشت قبیله پرستان، نبایدمثل آنها، دربرابرهمه مردم موضع غیرعادلانه و غیرمسئولانه گرفته، وتروخشک راباهم بسوزانند.
بایست برادران پشتون ما ملتفت باشند که "پشتونیزم یاپشتونوالی" ایجاد کرده آنانیست که باوسایلی میخواهند درتنورجنگ وتنشهای افغانستان وبخصوص درجامعه پشتون تباران بنزین افشانی کنندوآنرادر اشتعال آتش جنگ بسوزانند،  طرح این شعاربحال مردم افغانستان وخودجامعه پشتون افغانستان نه تنها سودمند نبوده که بسیارزیانبارومنبع مصیبتهاهم بوده است. این نوع تحرکات به اراده جمعی قوم پشتون هیچگونه ارتباطی ندارد.
اگرموجدین شعارپشتونوالی فرزندان یادوست پشتونهامیبودند، تلاش میکردند تابا انصراف ازنظام قبیلوی که مربوط به دوره های عقب ماندگی تاریخی است، دست به اصلاحات اجتماعی، فرهنگی واقتصادی  درجامعه پشتون میزدند، وباین تحول شیرازه حیات پشتونهاراسامان ومحتوای مدنی ومترقی میبخشیدند.
امروزبخشی ازجامعه پشتون افغانستان بنام کوچی دربی تفاوتی نظام های قبیلوی ورهبران معامله گرسیاسی که ازنام پشتونهاهمواره دربازارمعاملات قدرت استفاده سوء کرده اند، اما دردها ورنجهای اجتماعی آنان رافراموش کرده اند. این عده مردم درعدم موجودیت مسکن وماوای مشخص درعصراعجاز تمدن وتکنالوژی معاصرهنوز درپشت شترتولد میشوند ودرپشت شترمیمرند. آنها درایجاد مفاهیم  پشتونوالی سهمی نداشته وبه دوام وبقای آن دلچسپیی هم ندارند. ازین رو عزیزانی که بحکم سرنوشت وناخواسته وارد هویت عظمت طلبان وبدعت گران تاریخ وسیاست شده اند، ازکاربرد نامهای به آدرس اینعده افراد  مارامعذور بدارند. زیرا باورمن آنست که درمیان قبایل پشتون اشخاص محترم ومسئول نیزبوده اند که بمجرد رویکرد به منافع عام همه مردم افغانستان موردضربت عظمت طلبان قرارگرفته اند.
تفاصیل وتعابیر ما ازعقبگرایی های رهبران  دولتی سده های اخیرهیچ گاه برپایه امیال فردی ودال برکم لطفی نسبت به بزرگان انسانگرا ووطندوست کشورازمیان هرقوم وگروه اجتماعی نمیباشد. درهمین حال هستند عده ای که بنام نگارشگران ومورخین بخاطرحلال نمودن حق نمک خوان ارباب قدرت درتاریخ معاصرمابسیاردروغهای شاخدارو فاجعه برانگیز عرضه کرده، وقضایا رابصورت غرض ورزانه، یک جانبه، قبیله گرایانه وحتی فاشیست مابانه بررسی کرده اند؛ که این عده ازدید انسانی وآرمان شهروندی خود به ورطه اشتباهات عظیم وهولناکی فروغلطیده اند. بامطالعه عمیق منابع بوضاحت میتوان با این امرپی برد که عقاید مورخان تنگ نظر، فاشیست، غیرتاریخی، ناصحیح، بی نظام وغیرمعیاری بوده وازضوابط وموازین اصولی ومیتودیک تاریخی بکلی فاصله دارد. محرک اینگونه قضاوتها برسکوی تزویرودفع الوقت دربرابروظایف تاریخی دولتها، احزاب سیاسی وشخصیتهای ملی، عللی است که باعلم وحقیقت پژوهی هیچگونه میانه ای ندارد.
تفاوت بین مورخ وروشنفکرمسئول، ترقیخواه وراستین بامورخ قبیله پرست وعقبگرا درین خواهدبود، که مورخ اولی ازمحتوای تاریک وکوچک بینی های امروزآینده پردرخشش وباعظمت رادراوجگیری استعدادهای جولانگرنسلهای متشبث  فردامینگرد؛ ودرآن ابعاد تکامل اجتماعی وتاریخی رادرطیف های رنگین آن مطالعه میکند، وباین، تحولات تاریخی رادر زمان ومکان معین، مشخص میگرداند. برعکس مورخ عقبگرا درمحدوده باورهای تنگ خویش درسراپای جامعه وفرهنگ قبیلوی مسئولیت خودرااحساس میکند، ومداح سرداران وخوانین مستبد ودسته جات عقبگراباماندگاری مناسبات قوم سالاری میگردد. چنین تجلیل وتبجیل ابلهانه ازعقبمانده گی درهیچ جای تاریخ ودرهیچ صحنه جغرافیای زمین به نظرنمیرسد، ورسم مدنیت وتجددگرایی هم چنین حکم نمیکند. اینجاست که پطروشفسکی باورمند است "ضرورت بررسی تاریخ شرق ازطریق بررسی تاریخ اجتماعی این دیار یک امرضروری درشناخت تاریخ شمرده میشود" ومتکی بهمین بینش، ولادیمیر بارتولد هم گفته ای داردکه "تاریخ ممالک شرق نزدیک رابدون درنظرگرفتن مسایل اجتماعی آن[کشورها]نمیتوان بررسی کرد."
دین اسلام هیچ توانمندی رابر ناتوانی، ثروتمندی رابرمستمندی، سفیدی رابر سیاهی وقومی رابرقوم دیگری برترندانسته است، مگربر"تقوی". تقوا علاوه برمعنی بسیطش که زهد وپرهیزگاری است، معانی دیگری چون شایسته گی، استعداد، امانتداری، تخصص، کارگردانی ومدیریت وبهره مندی ازمعنویات ارزنده اخلاقی و انسانی میباشد . دردستگاه خلافت اسلامی مقام بلال حبشی، سلمان فارسی وصهیب رومی باتوجه به کارایی آنهادرنشروتحکیم پایه های دین اسلام یکسان بوده است.
کسانیکه امروزدرکشورما خود رامرکز ثقل تحولات وتصمصم گیری های سیاسی وسرشتی برای کل مردم می پندارند، باید معیارهای آنرادرتوانمندی عقلی وکارگردانی مناسب سیاسی واداری خودبوجود بیاورند و به نمایش بگذارند، تامردم بدانند که حق به حقداررسیده است، زیرابا گفتن قند کام حلاوت نمی یابد. تجارب زنده گی نشان داده است که تاهمسویی فکری ومشارکت فزیکی همه اقوام درروندها وپروسه های عمومی ملی درنظر گرفته نشود، هیچ برنامه فرخنده ای بنام تصمیم اکثریت وحکومت گر قابلیت اجرایی نخواهد داشت.
درجهان ما که رشد پرنبوغ تخنیک وتکنالوژی ورایانه وماهواره قدرت پرپهنای رشدفکری وعلمی انسان رابه نمایش گذاشته است، وجهانی شدن وتعمیم سیستم دموکراسی وجامعه مدنی برهمه امور چیره شده است، آیا ناممکن خواهد بود بخاطر ایجادپیوستگی باکاروان پیشرو زمان از منافع محدودگروهی خود عقب نشینی نماییم، وبرمنافع همگانی مردم اقتداء کنیم؟ ما ناگزیر هستیم به قوانین جدیدی که حاکم براوضاع جهان است، باتوجه به نیازمندی مردم افغانستان که به رعایت اصلهای مدنی وعمومی بشری روابط تنگاتنگی یافته است، خودرابه آنها نزدیک سازیم وپیوند برقرارنمائیم وافغانستان راجزیره جدامانده دراقیانوس جهانی قلمداد نکنیم.
اگرازخودبینی ها ومردم فراموشی کمی فاصله بگیریم وشرایط تاریخی رادروضعیت کنونی برای افغانستان عمیقاً به سنجش بگیریم، وضعیت کنونی تزهای مناسبی رابرای روشنفکران، مصلحان ومنادیان عدالت اجتماعی درساخت وسازملت ودولت ملی ومهارنمودن سلسله ای ازسنتهای متروک قبیلوی بوجود آورده است. روشنفکران ما نباید تمام هم وغم خودرابدان منهمک سازند که بانقدکردن واپوزیسیون بودن دربرابردولت، میتوان کشتی بشکسته افغانستان رابه ساحل نجات کشانید، برعکس مادرفرصتی بسرمیبریم که بایست ازارائه راهکارهای منطبق باشرایط افغانستان وحل بنیادی چالشهای دردناک آن نهراسیم، زیرا روشن است که هیچ کسی آرزو نداردتاخانه خویش را بدست خود بسوزاند. به نظر من درحال حاضرنقش سازنده وموضع گزینی های مسئولانه روشنفکران متعهد افغانستان درتغیرناهنجاری های تاریخی وهویتی وکل وضعیت کشوربسیارحیاتی واستثنایی میباشد. روشنفکران مابخصوص ازقوم محترم پشتون باجراات بزرگ ملی زنجیرهای راکه القائات قوم گرایان وقبیله محوران برشانه تفکر واراده اجتماعی شان بارنموده است، با یقین بربیهوده گی وناکارآمدی آنها بگسلند وبامجموعه عوامل تنش زا به گورستان تاریخ بسپارند. وبخاطر برون رفت ازنکبت شرم آورعقب مانده گی وروان شدن درمسیرآینده باتفاهم، اتحادویکپارچگی ملی واسلامی رابرگزینند. این آرزوی فرخنده را ازاستاد زریاب بخوانیم که چه زیبا بیان نموده است: "مابرسریک دوراهی قرارداریم: یابایدبراندیشه های مسلط وپذیرفته شده گردن نهیم، جویده هارانشخوارکنیم، دردائره بسته ای به گردش ادامه دهیم وبه یک سخن "همرنگ جماعت" شویم، ودرنتیجه ازرنگ وننگ "رسوایی" درامان بمانیم، ویااینکه- برعکس- بندهارابگسلیم، خودمان راتکان بدهیم، به پرواز درآئیم، اقلیم ها وگستره های نوین رادریابیم وبیازمائیم. گزینش چنین شیوه وراهی، شاید برای مان "ننگ" و"رسوایی" هم ببارآورد؛ ولی باکی نیست. این کاربه تجربه وآزمون می ارزد."([1])
درکشوریکه مازندگی میکنیم، دموکراسی پیاده نخواهدشد، مگراینکه بخاطر نهادینه سازی آن  بیشترمجاهدت صورت گیرد. افغانستان به داشتن زعیم فراقومی بابینش بازومردم سالارانه نیازدارد. پترپیوویستو عقیده دارد که "دموکراسی برفرهنگی تکیه داردکه آرمانهای برابری خواهانه، مدارا، برسمیت شناختن مخالف وناراضی سیاسی، اعتقاد به آزادی بیان، واجتماعات واحترام به حکومت قانون وحقوق اساسی بشر را رواج میدهد. دموکراسی نیازمند رهبرتوانمندسیاسی، احزاب سیاسی نیرومند وپرشور، شهروندان آگاه ونهادهای سیاسی موثر وکارآمداست…وشهروندان بایدبرای حفظ شرایطی که بقای آن راتامین میکند بکوشند."
 مجموعه "افغانستان جغرافیای بحران" زمانی به نبشت آمده است که هلهله قوم گرایی درکشور درحضورداشت جامعه بین المللی وبی توجه به آگاهی های لازم درترویج یارد آن به مود روزوفیشن سیاست مبدل شده واکثردوستان حتی روشنفکران به قوم خود میبالند وبه قوم دیگر ابرازتنفر مینمایند ومسئله ساختارباهمی کشور درهمه ابعاد فرهنگ، دولت وملت سازی، بازسازی اقتصادی ونگرش بسوی حل چالشهای بزرگ ملی بیکسو گذاشته شده است. موجودیت چنین فضایی درباور فرزندان چیزفهم اقوام که درقبال خانه بزرگ تاریخی هویتی شان مسئولیت مشترک دارند، بیش ازین قابل تحمل ومایه امیدواری بوده نمیتواند. ازین رو خواستم درپهلوی دههای رنج روانسوزدیگر این دغدغه روحی راکه ریشه درواقعیتهای هستی ناهنجارمادارد حداقل درسطح خواننده گان این کتاب به یک گفتمان ملی بکشانم.
افغانستان درپایان قرن بیست ویکم وآغازقرن بیستم باماجراهای سختی که ازسرگذرانید، سرخط گزارشات رسانه ای وکنشهای سیاسی جهان قرارگرفت ومجموعه علل وانگیزه های تاریخی، سیاسی واجتماعی کشوربرسرزبانها افتاد واینها نشان دادند که مادرمحتوای قرنهای گذشته بسرمیبریم ومشکلاتی راکه قراربود چند نسل پیشترازما حل کنند، متاسفانه برای مابه میراث مانده اند، واگرماهم دربرابرمسئولیتهای تاریخی خود چنین کنیم، آینده گان برمانخواهند بخشید. فاجعه های جنگی افغانستان مثالهای تکاندهنده ای ازبشر ستیزی گروههای مسلح بخصوص گماشتگان پاکستان درحق مردم افغانستان درلفافه های سرکوب قومی، سیاست زمین سوزی ونسل کشی بوده است که این خشونتها ازقهرباطنی درروان اجتماعی گروههای تباری وازتراکم استبداد وبی عدالتی قرون گذشته سخن میگویند. بااینکه بسیاری ازتحلیلگران به این باورند که افغانستان بابحران هویت ملی وچالشهای سیاسی مواجه است، امابصورت علمی درزمینه کمترپژوهشی صورت گرفته وگاهی هم هستند کسانی که بانگارش مسایلی چنین مهم بهرعلت وانگیزه ای به مخالفت برمیخیزند وازچسپها وبرچسپهای معلومی استفاده میکنند. ولو که بعضیها درادامه فضای بحران واعتمادسیاسی هیچگونه منفعتی ندارند و دوام این حالت کلاً به ضررایشان هم است، این به جز تبارزتنگنظری واشک ریختن برگوراستبداد معنای دیگری ندارد.
اگر نویسنده گان با درد واحساس ما دربرابراینگونه خشونتها موضع سالم نگیرند وبنام وابستگی قومی وقبیلوی بین خودخط گروهی بکشند، ویا جنایات جنگی این وآن گروه وابسته به مراکزاستخبارت منطقوی وجهانی راتوجیه، وحمایت نمایند، یک برهه غم انگیز کارنامه انسان ستیزان را ازدید نسل فردای کشور وجهان که بحیث تجربه بشریت میتواند راهگشای چالشها وبن بستهای آینده باشد، کتمان خواهند کرد که امریست نابخشودنی.
بخاطربرشمردن عوامل بیدادها وبحرانهادرکشورنمیتوان بدون مطالعه عمیق برمحتوای تاریخ وفرهنگ ملی، زمینه های تکامل اجتماعی ، ساختاراتنیکی ومناسبات اجتماعی، کارکردهای سیاسی حکومتهای قبلی وامثالهم رانادیده انگاشت. درین روند عواملی چون ورود قبیله به جامعه خراسان بزرگ ودستیافتن آن به حاکمیت سیاسی وراه اندازی سلیقه قبیلوی درساختاردولت واصلاحات معین انجام شده برجستگی دارد. دربخش نخست این مجموعه، نگاه عجولانه به کارنامه امراء وپادشاهان این دوره بادید تاریخی مطمح نظرنبوده، بلکه اززاویه تنش فزایی درکارکردهای آنان موردتبصره قرارگرفته است که ازمحتوای تاریخی نیزبدورنمیباشد.
دربخش دوم به برشمردن عوامل بازدارنده درساختارملت- دولت مکث گردیده است. درین خصوص لازم دیده شدتامابرای ایضاح اصل هدف به شناخت علمی ملت واجزای متشکله آن(قبیله، قوم، ملیت)وشرایط تاریخی تشکل ملت بپردازیم. آنگاه ملت برسکوی هویت تاریخی هستی مییابد، ازین روناگزیریم تاعناصرمتشکله هویت ملی رادرابعاد(سرزمین مشترک، تاریخ مشترک، فرهنگ وزبان مشترک)بدانیم.
مسایلی چون امورسرحدات(بررسی معاهدات تاریخی باهمسایگان وعوارض ناشی ازآنها) قضیه پشتونستان ، بافت قومی افغانستان، فکرقبیلوی، اصلاحات با ذهنیت قبیلوی، هویت ستیزی، انحصارقدرت سیاسی، پیامد نظام قبیلوی که منجربه بحران هویت ونقض عدالت اجتماعی شده اند، ازعوامل چالش سازوآسیب رسان درکشوربوده اند. مطالعه این واقعیتهاتحت مفهوم "مسئله ملی" وراه برون رفت ازبن بستهای ناشی از آن مارابه نوسازی نظام سیاسی ومشارکت سیاسی مردم درساختارنظام علامت میدهد.
 باتوجه به تجارب کشورهای پرکثرت قومی وفرهنگی درجهان، وجستجوی راههای حل که ازسوی سیاستگذاران، دانشمندان، فرهنگیان وروشنفکران افغانستان ازنیم قرن بدینسودرقبال حل عادلانه مسئله ملی مطرح گردیده است، طرح ایجاد نظام غیرمتمرکز بنام دولت اتحادی، ایالتی، صوبه ای وبه اصطلاح معروف آن دموکراسی فدرال غالباًتوصیه گردیده است. منابع پژوهشی ورفرنسها نشان میدهند که من با رعایت  اهمیت موضوع بیشترخواستم تانظرات دانشمندان افغانستان رامقدم برجامعه شناسان جهان انعکاس بدهم. با نگارش این مجموعه درفکرواندیشه من حب وبغض خاصی نسبت به هیچ شخصیت وقوم وگروه اجتماعی وجود نداشته وخودرامکلف به توضیح مستندوقایع درکارنامه شاهان، امراء، سرداران وشهزاده گان افغانستان با طرزدید ونگرش ایشان نسبت به مسئولیتهای رسمی ودیوانی شان داشته ام، اینکه فلان شخص کارنامه زشت ونازیبا دارد تقصیرمن نخواهدبود. بنده باین رویکردکنکاش گرانه به مسایل جدی جامعه شناسی وسیاسی کشورکه اسباب دردورنج بزرگ وطولانی مردم ماگردیده است، طریق سعی بجاآورده ام تااگرقدرتمندی ازروی مسئولیت متوجه رفع این نقایص که درحکم صیاد نظم وامنیت ومانع اصلهای برادری، هموطنی وشهروندی وهمبستگی ملی ماشده است، گردد قدری مصدریاری وکمک شده بتواند.
که ماویل، چه زه یم
                  "که تاویل، چه زه یم
                                  نه به ته یی، نه به زه یم
                                                     که ماویل، چه ته یی
                                                                   اوتاویل، چه ته یی
                                                                           هم به ته یی، هم به زیم"
[1] – رهنورد زریاب، چه ها که نوشتیم.