آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

ای ساربان آهسته رو، کارام جانم می رود

 

مدتی است به منظور  آشنایی بیشتر و آگاهی بهتر از چند  و چون غزل امروزی و  مدرن  و غزل  به اصطلاح پست مدرن ، کمتر فرصت می یابیم  به گنجینه های  باستانی ادب فارسی سری بزنیم وبا غزل های مست و شوریدۀ مولانا  و با ابیات دلنشین و شیوای حافظ و سعدی دمی چند،  غوغای بی پایان زندگی را فراموش کنیم و خوش باشیم. دیشب اما؛  بعد از مدت ها،  کتاب غزل های سعدی را برداشتم و غزل « ای ساربان … » او را که احمد ظاهر فقید و بزرگان دیگری از ایران و افغانستان آن را در  قالب آهنگ های به یاد ماندنی  اجرا هم کرده اند، دو سه بار با دقت خواندم وهربار بیشتر از بار پیش لذت بردم. خواستم شما عزیزان نیز خسته از جنجال های پشت میز کار دفتر تان ، یک بار این غزل را بخوانید و کیف کنید و اگر آهنگ احمد ظاهر را  شنیده اید،  آهسته آهسته با خود زمزمه  هم بکنید.  به نظر من هم ، خیلی سخت است که خودت به چشم خویشتن ،  بینی که جانت می رود!!

 
 
 

ای ساربان آهسته رو، کارام جانم می رود

 
 
ای ساربان آهسته رو، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود

من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم می رود

گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود

محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود

با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود

باز آی و بر چشم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود

شب تا سحر می نغنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود

گفتم بگریم تا ابِل، چون خر فرماند به  گِل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود

صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من ، هم کار از آنم می رود

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود

سعدی فغان از دست ما، لایق نبود ای بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود

 

 
نبی ساقی
کوالالامپور ، مالزی