آرشیف

2014-12-31

دیپلوم انجینیر عبدالعزیز اویانی

از “پـُف و لاف” دیواری ساخته نشده، هیچگاه!

 

 

برای اعمار – ساختن یک دیوارِ آزادی و سربلندی و رفاع و خوشبختی و …..، حد کم، به وجود فعال مغز متفکر ِ سالم و مؤثر؛ به کارگر زحمتکش و دستان توانا و سازندۀ ( نه شمشیرزن و تیر انداز و نه خاموشگر نور و روشنی ) او و به اسباب و مواد ساختمانی ضرورت است. نبوده و نخواهد آمد روزی که به این سه وسیلۀ اساسی و حمتیِ ساختمانی، با پُف و لاف زدن، دستیاب شد. 
مواردی بسیاری اند که میشود به گونۀ مثال، از خود ستایی های پوچ و میان خالیی عدۀ از مجانین سربلندی و همت عرشی، به روی آورد. می بینیم که در صفحه جام غور، زیر عنوان "چرا انتخابات؟"، مانند همیشه، یکی از متفکرین با شهامت و حماسه آفرین ما چگونه بلند می پروازد در خیالات و می بالد و می غرد از غرور و غیرت افغانی: 
" …….. اما مردم افغانستان که در برابر نارسائی های جبر تاریخ آب دیده شدند و از کوره آزمون زمان سرفراز و سربلند برآمدند هرگز تن به حقارت و زبونی نداده پرچم شهامت و حماسه آفرینی را بر قلل شامخ این خطه در اهتزاز داشته با عزم متین و استوار از وجب وجب خاک مادر وطن حراست نموده زمینه انتخابات شفاف و مطمئن را فراهم خواهند نمود تا مردم عزیز ما در مسیر جاده دیموکراسی گام های بلند پروازانه ای را بردارند که در تاریخ قهرمانی کشور یکبار دیگر حک شود . و ……. .

دوازه ربع الاول 1435 – چغچران". 

اما، پیر دانا – فرخاری گرانقدرِ شیرین زبان، چه بسا گشاده ناله ای دارند توأم با اشک تحسرِ که رابطۀ مستقیم ِ متقابل می گیرد به او غره های کلَکی:

……….
همتـم بـالاتر است از عــرش و فـرش کائنـات 
در حـصـــار چــرخ نـا فــرمــان گـردونـم هـنـوز

سالهـا شد حـاصل عمـر عـزیزم شـد ز دسـت
طفـــل مجنـون بیــابـانگــــرد و هــامـونم هـنوز 

………

مفهوم اساسی و نتیجه نهایی از همه دست آورد های "تاریخ قهرمانی" ی افغانستانیِ ما به همین چند عبارت رده بندی شده، خلاصه میشود. این تاریخ، مملو از خودستایی و قهرمان تراشیست و اصلن سخنی از "ساختن" در لابلای صفحات خود ندارد. رهبران افغانیِ " سر بلند و سرفراز" ما بر حسب اعتیاد، همیشه می غرند در ویران سرای خود، مانند شیران درندۀ بی عاطفه و خالی از معرفت؛ در عمل، آنچه می بینیم، تنها و مختصر، روباه های اند زرد رنگ و گردن کج و خمیده گوش و دست دراز و خیرات گیر و هوار این و آن. جامعۀ جهانی، به ویژه بخش آگاهش، ما را فقط به صفت متغازیانِ متغاطسی میشناسند و بس؛ به همین ترتیب، جایگاه و موقف بیرون دیواریِ افغان، هیچ و نامش – بد ترینِ بد ها و شهرتش – پوچ ترینِ پوچ هاست. 
من هم، وقتی جوان بودم و نا "آب دیده"، به چنین ادعا ها و شعار های شیوا وزیبا و دل انگیز، ولی عوام فریب، باور داشتم و حتا، سرِ زبان میآوردم؛ چون مبلغین ماهر و کار شناسِ فرمانروا، از همین شیوۀ "افسار سازی" و افسون گری، استفاده ها برده اند و استفاده ها دارند از مردم و حاکمیت میکردند و حکم میرانند بر مردم. اما، عملن ندیدیم سرفرازی مردم ما را؛ دور شده میرویم از "خطۀ" – شعاع نور معرفت و ندیدیم و نمی بینیم دستیابی به آن "قله های شامخ" و آن "پرچم شهامت را در اهتزاز" بر آنها. باور دارم، هر دوستِ ما – آنکسی که "سرفرازان و سر بلندان" ما را بدرستی میشناسد و از تاریخ سازی های افغانی آگاه است و به جعل کاری های تاریخی ای افغانیِ مان بلد است، با خواندن این عبارات و جمله های شیوا و پُر مفهوم و اما، بی مایه و بی پایۀ ما در هیجان افتاده، نا گزیر پرسش های خیلی صاف و ساده ای از قهرمانان و پرچمداران دلیر دفاع از "وجب-وجب خاک مادروطن" و از همه "آب دیده شده" گان ( به زعم ایشان) تاریخزده، میداشته باشد. من از خودم که نخواهم در شمار چنین قهرمان های بود و نمیروم و هم از همه مبلغین این عبارات مرسومِ شیرین و شیوا و در عین حال مرثوم و گسسته در آماجگاه ما؛ از همه "آب دیده" ها و "سربلند ها و سرفراز ها" ی بیرون آمده از "کوره آزمون زمان " و از همه دانشمندان فهیم و شهیم علم تاریخ و مکتب این" کوره"، پرسش های دارم که مستلزم بیان میدانم:

– سر بلندی در چه و کدام علامت، دست آورد و یا راز و رمزی از روشنی داریم که بشود انگشت افتخار را به او گذاشت و به عنوان دست آویزِ ادعاهای قهرمان بودن ما، پیشکش نمود؟ – در صورتیکه همه سبزه های دهکدۀ ما درو شده، پایه های نور، بر کنده و روشنی خاموش و تاریکی حکفرماست؛ مغز جذم اندیش رهبریِ "سر بلند ها" در محوطۀ تاریک سیاسی –دینی –فرهنگی خاکستر پوسیده و خشکیده ای را مانَد که توان جذب و پذیرش گرمی و معرفت نور و روشنی را نداشته و حتا، خورشید و روزش را به فارسی نسبت داده، نفی و نفرت دارد.
– از کدام "سرفرازی و سر بلندی" سخن داریم؟ – در حالیکه نه لقمه نانی داریم و نه آزادیی سیاسی- نظامی – اقتصادی – فرهنگی؛ در صورتیکه از دل و جان تن داده ایم و مستحکم قرار داریم در چاه عمیق "حقارت و زبونیِ" سیاسی – اقتصادی – نظامی- مدنی – ادبی و فرهنگی ی ملی و جهانی؛ در حالیکه دیگران (مغلوبین شهامت ها و قهرمانی های ما؟) مارا نان میدهند و بر ما حکومت میکنند و حتا، رسم تعظیم و عشق ورزیدن را به آنچه ارزش و ایدآل و فرهنگ و اصول مقدس آنهاست، بما می آموزانند و درس از "خود بیگانگی" میدهند.
– از کدام قهرمانی و از کدام "پرچم شهامت و حماسه آفرینی" ودر اهتزاز بر کدام "قلل شامخ" می توانیم سخنی داشت؟ – در حالیکه افغانستان همیشه در گرو معاملات سردار – بادار بوده، آزادی نداشته و آزاد نیست حالا؛ در حالیکه باز هم و باز هم، پرچم "یار و آموزگار" دیرینۀ امیران "قهرمان" ما با پرچم های چهل یارِ تازه نفس استعماری، امروز بر قله های "شامخ" زمین و بر فراز آسمان " وجب – وجب خاک مادروطن" ما، در اهتزاز اند؛ در حالیکه "حراستِ" امنیت و آرامش "سربلند ها و سر فراز های" مان را از گزند تیر و آتش سیه اندیشِ افغانیِ خود مان، همان اشغالگر ِ استعمار گر – مغلوب شهامت ما(؟)، بدوش دارد – کسیکه نه قهرمانست و نه مسلمان سربلند و سر فراز؛ در حالیکه قهرمانی های ما، درست مشابه است با جست و خیز زدن های موش در بازی با پشک؛ در حالیکه فکر و قلم ما از خود بیگانه اند و در خدمت دیگران و تقویم ما، ربیع الاول 1435 – عربی شده و این را هم جزئی از "سربلندی ها" و خدمات ما به "مادروطن" میشماریم.

– در نارسائی های ما و در رنج های ما، جرم تاریخ در چیست؟
فکر میکنم، "تاریخ قهرمانیِ کشور" خسته است از ما و از چنین غریدن ها و قهرمانی های شیرانۀ خون ریز و درد آور بیشمار ما و دیگر جایی برای "حک" کردن لاف ها و تُف و پُف های مان ندارد. این چند صد سال شده که اربابان حاکم، ما را در گرو ترفند خود ستایی های خود داشته، صفحات تاریخ را با تف کردن و پف زدن های شان، سیاه کاری دارند و جعل سازی. همه آنچه نور و روشنی پنداشته میشوند، در خانه و افکار و " کوره آزمون" افغانیِ ما گسسته و مرثوم اند. 

تندیس کاران و حکاک های متقلب و زیرک و حیله گر سیاسی، چه پیکر های بایع و داغولی، عیاش و بی اصالت، چابک و انسانیت ستیز نبوده که زیر نامها و القاب امیرالمؤمنین؛ بابای ملت؛ نابغۀ شرق و ستارۀ شرق؛ شیران و "مشر و ستَر" ها برای توحید و تجسیم خود، نتراشیده اند و در مغز های مات و مبهوت روشنفکران افغانستان ( دارندگان توان خواندن و نوشتن) حک نکرده باشند و رایج زبان های خوش گوی جامعه نداشته باشند! ما – تعظیم و نیایش کنان این هیکل های بی کرامت، هیچگاه نفهمیدیم اهداف توحید و تجسیم این پیکر ها و پیکر سازان را و ندیدیم ارمغان و سوغاتی بهتر از زیر افتیدن و مردن. ما معتاد خوش باوری و ساده اندیشی بوده، گوش دهنده و تابع خرافت جک و جانوریم ، دریغا! 

دغلکارانِ واژگون ساز سرنوشت کشور، بی شرمانه و هم ظالمانه، مفاهیم و آرمان های مقدس "دفاع از مادروطن" و " اندیشه وطن پرستی" و "جهاد اسلامی" را همواره به استهزا و افتضاح کشانیده، همه داشته ها ی تاریخیِ ما را، به ویژه، فرهنگ و ادب و مدنیت را عملن نابود دارند و سخنها از "قهرمانی و سربلندی و شهامت" و شیر بودن را بر زبان های ما می اندازند. مردم ما اشک ریزند و غرق در شیون؛ حاکم جعل کار ِ عیاش و مبلِغین ماهرش گویند : ای مردم زحمتکش و مسلمان و متدین افغانستان، جهاد است راه و آرمان ما؛ شادی کنید و رقص، ما بر دشمنان خود پیروزیم ؛ سر بلند و سرفرازیم ؛ با همت و استوار و ….. " . فکر میشود که گویی ما همیشه در جبهۀ جنگ ِ نا برابری با دشمنِ قوی ای قرار داریم که ناگزیریم توسط تبلیغات دروغین و تاکتیکی – جنگی، خود را بزرگ و قوی نشان دهیم تا دشمن ترسانی کرده، لشکر پیشرونده اش را در وهم وهراس قرار داده باشیم. کی را داریم میترسانیم؟

فکر میشود که سیرت و یا رسم و آئینِ جعل کاری و جذم اندیشی، خود ستایی و قهرمان تراشی، همچنین در همه عرصه های زنده گی ی روشنفکریِ کشور ما، نقش اساسی و جای مهم را داشته و در افکار جمعیت کارشناسان "سربلند و سرفراز" ما، منزلتِ خصوصیت و یا ویژگی طبیعی و یا ذاتی ی بخود گرفته باشد! خوب می بینیم که هرگاه، از قطب های مختلف دنیا، ساختار های گوناگونی در خاک ما قدم مانده اند و اگر خواسته اند پُلی و یا راهی، مکتبی یا بیمارستانی سازند و یا ساختند – میسازند ؛ افغان خیست، ویران کرد و فغان سر داد که ما افغانیم و قهرمان، هوشیار و مسلمان، با همت و….با مکان؛ و در عین حال، در خدمت آن جناب قطبی قرار گرفته، زاری و عذر کرده و دارد که "بتی یک لقمه نان". قهرمانیِ افغان، در فریاد و زاری و فغانست. صفات و ویژگی های مشهور قبولانده شده بر ما، بر جسته اند در: نفاق درونی، خویشتن ستاییِ بی مایه، کج خیالی و خام خیالی، خانه جنگی، زیستن با اندیشه های وهم آلود و خرافت زا، تعصب گری و فرهنگ ستیزی، جعل کاری با تاریخ و تمدن، فریب کاری با وزن کمال و درایت خود و دیگران، مناقشه و ضدیت و مخالفت با هر پدیده ای که به او نور و روشنی گویند؛ در مسخ از خوبی ها و زیبائی ها و و اقعیت ها؛ در کُشتن افکار روشن؛ در ویرانگری و در پابندی و وفاداری به شیوۀ زجر و خرافت و خصومت کاری ی سیاسی – اجتماعی- فرهنگی و دینی و پیرویِ بدون تزلزل و انکار از آن؛ در اعتیاد به مخدر و "بچه بازی" – بیماری ی عنعنوی – جنوبی ی را که مهمترین دست آورد حکومات بابا ملتی های افغانی بوده و امروز مبدل به فرهنگ شده . 

خاک خون آلود ما، از قهرمانی های بی نظیر ما در خون ریزی و ویرانگری، بسیار خسته و زار است، فکر نمیشود؟ رحمی بخود داشته، خوب خواهد بود تا خود را از صحن تمسخر جهانیان بیرون رانده، از خودستائی های بی مایه و بی بنیادِ که بیشترن "کلک حسرت" ماست، دوری جسته، هوش و نفس مارا قناعت دهیم به این که در گوشه و کنار ما، انسانها و اجتماع های عاقلی و یا عاقل تری از ما وجود دارند که نمی غرند، می اندیشند و می سازند (!)؛ نیک و انسانی خواهد بود اگر از آنها بیاموزیم و دیگر شویم ؛ راست بینیم و روشن؛ صریح گوئیم حق را و فصیح و سازنده باشیم در عمل! حالا که ما انسانهای "آب دیده" صدۀ بیست و یکیم، فکر میکنم باید با قهرمانی در تفنگ و جنگ و انتحارِ که ویرانی آورده و درد و زیر افتیدن، وداع کنیم! بیائیم خود را در قهرمانیِ کارگری و سازندگی، حد کم، در یک چند سالِ معدودی هم اگر شده، آزمون کنیم تا مزه "ساختن" را هم بچشیم، تا شاید شود که افغانستان بدل گردد به کارستان! تیر اندازی و پُف کردن آسانست، ولی دود تلخ و جانگیر دارد و خاک پرانی و ویرانگری. ساختن،گرچه سخت و دشوار است، ولی لذتِ شیرین دارد و جانبخش.

– " ستارگی" – درد دل بزرگوار ادب و سخن ، استاد مهر ورز ما یگانه، ماهیت پُر ماجرای برحال زندگی مارا چگونه عالی بیان دارد؛ امید دارم، خواننده عزیز مرورش کند. 

دلو 1392 خورشیدی.