آرشیف

2014-12-31

دیپلوم انجینیر عبدالعزیز اویانی

راه نجات ما؛ انتخاب است، نـه انقلاب!

 

گرچه مقررات، مناسبات و روابط رسانه ای کشور مسلمان (!) و دموکرات (؟) ما طوریست که، هر گاه محتوا و اندیشه گفتار و نوشتار کسی، مخالف باشد با میل و "پالیسی سیاسیِ" نهاد ها و یا نهاد رسانه ای، او انسان منفور و عقده مند و عصیانگر سیاسی، برای خواننده گان عوام، از طرف رسانه معرفی میشود. اما، من خاموشی را در قبالِ علائل و عوامل اساسیِ بد بختی های از حد گذشتۀ ما، به عنوان بی مسؤلیتی در برابر مردم خود می دانم و فکر می کنم، بهر صورتش باید گفت و به زبان سادۀ خود گفت از آنچه هست؛ از آنچه هویداست و درعمل میگذرد. 
امروز، عده ای نه آنقدر زیادی از شهروندان عزیز ما ( بویژه و بیشتر ازعزیزانی که در خارج از خانۀ درماتم نشستۀ ما اند و حتا از معدود غوری های عزیزم) ، در قوالب مختلف نظم و نثر و نقد، ضمن فریاد و فغان از درد بی عدالتی و خونریزی و انواع وحشیگری های که بر مردم ما تحمیل میشود، مردم ما را دلسوزانه و نرم، دعوت به قیام و انقلاب و یا شورش سراسری دارند. درست وعادلانه خواهد بود، اگر گفت که شعار ها و دعوت های "انقلاب کردن" و "قیام های مردمی را به پا کردن"، دیگر خیلی درد آور و باز هم و مانند گذشته ها ی تاریک و طاقت فرسا ی ما، خود ومردم را به کوره آتشین مکتب و کمپنیِ پیمان های "افغان – انگلیس" نگه داشتن است. ازین راه – از راه انقلاب کردن ها و قیام به پا کردن های رهبری شده ای، مانند همیشه از منابع و مراکز ظلمت آفرین خارجی، عدالت را که اساس و بنای همه حکمت ها و حرمت های انسانی است، در جامعۀ آفت زده ای ( درکلبۀ سرد ومنجمد، بی اُنس وبی الفت افغانیِ ) ما آوردن، دیگر نه تنها قابل تحمل نیست، بلکه؛ برای هر عقل سلیمی، امکان پذیر هم نیست وچرا ندانیم که اصولن و ذاتن، همه قیام ها و انقلاب های افغانی، هیچگاهی برای دستیابی به عدالت و بر قراری فضای برادری و همزیستی در جامعۀ ما و برای خوشبختیِ مردم ما و حفظ عزت واعـتبار افغانستان و اسلام نبوده و هیچگاه رهبریِ مستقل و پاک اندیشی نداشته و همیشه، مستقیم و یاغیر آن، ازخارج تامین و تمویل مادی و معنوی و رهبری می شده است و رهبری خواهد شد در آینده هم، اگر بخواست و میل کسانی، انقلاب نوبتی و فرمایشی دیگری صورت گیرد. برای چه؟ – برای به قدرت نگه داشتنِ وتداوم هر بیشتر حاکمیت قبیلۀ مورد نظر و پسند استعمار گران، منحیث ابزاری برای حفظ و دوام سلطۀ استعماری شان.
بسیار صریح و روشن می بینیم ما و جهانیان هم می بینند که انقلاب ها و قیام های افغانی، همیشه "کور خود و به فرمان دیگران" بوده و تنها روی هدف مشخصِ به قدرت نگه داشتن عمال قبیله پرور، انجام می یافته و مدهوش فقط این آرمان بوده و فقط یک نتیجه داشته اند و آن؛ تبدیل حاکمیت خود پرستانۀ یک سردار به حاکمیت خود پرستانه ترِ سردار دیگری با همان خصوصیات و با همان برنا مه ها؛ منتها، زیر نام و ظاهر و لباس و رنگ دیگری که بیشتر از پیشترش (بهتر از آمو و پسر آمو و…) تامین گر اهداف و فرمایشات حامیان جنگ و انقلاب بوده و هست. همیشه، شمشیر جهالت انقلاب جمعیت نادان به رهبریِ رهبر مکار و خیلی ظالمانه خاین و دیوانه خو، محکم ترین و مهلک ترین ضربه هارا به پا و بناً و ریشۀ معنوی و مادی کشور ومردم خود زده است. 
آیا نمی بینیم؟ و چرا نمی بینیم که پس ازینکه سرزمین ما از روند و یا از جاده تمدن و علم و فرهنگ پروری، توسط افغانهای قهرمان (؟) مان بیرون رانده شده است، همواره یا انقلاب و خونریزی داریم و یا در سکوت بد تر از مرگیم. از زمانیکه افغانستان شده ایم ( کرده اند مارا)، هم در حالات انقلابی ( که بس فراوان اند) و هم در حالات سکوت مرگ آفرین ( که همچنین فراوان اند و به گونۀ مثال، صلح ظاهر" بابا ")، تابع سخن و خواست های خارجی ها بوده ایم و نداشته ایم هیچگاه آزادی و یا استقلال واقعی. افغانستان از برکت قهرمانیِ افغانیِ ما، به ماتمِستانی می مانـَد که همواره میدان تاخت و تاز گرگان گوسفند پال و گوشت خور جهانی؛ لابراتوار مطالعات چگونگیِ دیگرگون سازیِ روابط اجتماعی برای باز نگری ونو سازیِ تاکتیک ها و روش های جدید " مکتب تفرقه اندازی و حکومت کردن" و آزمایشگاه سیاسی – نظامی – تسلیحاتی دیگران بوده و هست تا این لحظه. همچنان آنچه ما، همین حالا داریم، از برکت انقلاب ها و قیام های بیهوش و بی چشم و مطلقن کور افغانیِ ما است که از نام دین اسلام و زیر رهبریِ حلقات و گروهای خاین به سرزمین و انسان و اسلام کشورما و گرفتار به امراض بسیار خطر ناک خود پرستیِ شخصی و قومی، فساد دینی و اخلاقی، صورت گرفت است. خوب می بینیم که همیشه نتیجۀ سر و جان دادن ها، همه قربانی ها و قهرمانی (؟)های اسلامی و افغانیِ ما، طعمه چرم و نرمی بدست چند و یا دو جناح – دو دزد افغانی بوده که در نهایت کار، "سر تقسیم با هم جنگیده اند و" دزد سوم، کسیکه بطور عنعنوی، حامی و پدر خوانده این دزدان افغانیِ ما بوده و هست، دگمه رهبری و جریان امور تاریکستان ماتم زای ما را بدست گرفته و دارد حکم می رانـَد هم اکنون. ضرورتی نیست که برای بیداریِ و قناعت خود و برای ارائه ثبوت از پیامد ها و دست آورد های ویران ساز انفلاب های افغانیِ ما، دور رویم به سراغ سرداران و باباهای غدار و ظالم افغان ما و رو آوریم به تواریخ جعلی – افسانه ای افغان – انگلیسی ای کشور؛ کفایت است بیاد آریم که 35 سال پیش ازین لحظه، افرادی چندی ازنام حزب دموکراتیک خلق افغانستان،اعلان سرنگونیِ سردار صاحب داوودخان افغان و تصرف قدرت وحاکمیت انقلاب ثور را به مردم رساندند. دیری نگذشت که با استفادۀ سؤ از نام حزب و مردم، این افراد رهبر، با هم جنگیدند وستاره درخشان افغان، آفتاب شرق افغانی را زیر بالشت اش پُت کرد و خفه و خاموش ساخت و خون ها ریختند وبالآخره سرنوشت کشور را با همه معصومان خوش باور، نا بینا و بینایان اش به حامی و دوست بزرگ (دزد سوم) بیرونی شرقی خود تسلیم کردند. جبهه جهاد ( 7+8+طالب)، به نوبه خود؛ هم در جریان انقلاب و هم پس از پیروزی شان؛ مانند گرگان درنده، بجان هم چسپیدند وخون های بیشماری ریختند؛ بخاطریکه، گوئی از خدا امر است که پشتون باید وحتمن رئیس و حکمروای "جزیرۀ ارگ" باشد، کابل را تقریبن ویران کردند ؛ و بالآخره حامی و دوست دیرینه خود و مدافع(؟) تاریخیِ اسلام در افغانستان، (دزد سوم) بیرونی غربی را به آرزوی دیرینه اش رسانده، حاکم مطلق العنان امروزیِ کشور و سرنوشت مردم ما ساختند. 
هم میهنان محترم!
راه بیرون رفت ازین حال سیه و ازین لجن زار غرق در خون انسان های بی گناه مان، یک است و یگانه. این، راه تامین حق انتخاب شهروندی برای همه است. راه انتخاب، راه خیلی ها پُر پیچ و خمیست و اما، یگانه خطِ امروزه خیلی باریک و ضعیف و لرزانیست برای ما، جهت سر بالا کردن و بعد، رفتن به طرف روشنی. ما را، قرنهاست محروم داشته اند ازین حق انسانی. تصادفی و از سهل انگاری نه، بلکه؛ آگاهانه و برنامه ریزی شده، مارا ازین اندیشه و راه و مکتب انسانی دور نگداشته اند و حتا، تا سرحد بیگانه گی. روند << حق انتخاب>> که میتوانیم گفت که ماده اول قانون عدالت بشریست؛ نوزاد خانۀ تاریک ماست وآنقدر نو است که تا حال، درست لمسش هم نتوانسته ایم؛ او فقط طفلک نوتولد یست که تا حال سرِ پایش ایستاده نشده، ضعیف و لرزانست وحاکمیت ندارد و به کمک همه گونه و همه جهته ای ما، خیلی ها ضرورت دارد. در تاریکی ای چند صد ساله ای که ما وکشور مارا، رهبران خود خواه ما در بندش دارند، پیدایش روند حق انتخاب در ماتمستان ما، واقعن بمثابه یک "معجزه"ی نجات دهندۀ ما ست که باید خیلی مقدم شمردش و با تمام نیروی انسانیِ مان، دفاعش کرد. این پدیدۀ نو ظهور در ظلمت سرای عقب نگه داشته شدۀ ما، به مانند نوریست زنده گی بخش؛ سلاحیست و فقط یگانه سلاحیست که می تواند شمشیر جهل راکه درافکار تاریک ما خیلی بلند پروازی دارد، درکوتاه مدت، خم کند و در میان مدت، بشکند ودر بلند مدت، مکتب خرافت خود پرستیِ شخصی وقبیله پروری را نابود سازد. به هیچصورت نباید گذاشت که این روند بمیرد؛ آنچه هم اکنون، میل و آرزوی بسیاری از عمال "طالب خواه" حلقات مافیائیِ حاکم کشور است. این روند را باید صادقانه و با همه امکانات عقلی و جسمی، نوازش کرد و پرورش و گسترش داد، تقویت وبزرگ و حاکم دائمی و مهک افکار و عمل جامعه نمود.. مکتب و یا راه و روند "حق انتخاب"، بطور قطع و بنیادی، مغایر با برنامه ها و خواست های "بابائی" و "سرداریِ" حلقات حاکم بوده، هست و ابَدَن غیرقابل تحمل برای گروهک های"آتشین پشتونخواهِ" ما که خالی ازاندیشه و مکتب عدل و انصاف و با هم زیستی اند، بوده وهست تا امروز و خواهد بود در آینده. از شنیدن این حقیقت تلخ، امید است خاطردوستان رسانه ای ما آزرده نشود؛ تا نشود که خدا نخواسته، بمب های انتحاریِ رسانه ای از نام " طریقه سنت پیامبر بزرگواراسلام" به آدرس نگارنده ریزد. 
غوری های گرانقدر و مهربان! هر گاه از جنوب، شمال، غرب و شرق کشور صدای برای به پا خیستاندن مردم، برای باز هم انقلاب و باز هم جهاد(؟) کردن بر می خیزد، شاید کسانی هستند که امید می بندند به کسی و هست کسی که اهداف مردمی داشته باشد (که شک دارم) و مردم اش دنبالش بروند؛ اما، از غور بی هدف و بی رهنما، چنین صدائی بر آمدن؛ دعوت کردن غوری هارا به قیام و انقلاب، فکر کنم، خود ظلم بی حد وآشکاراست به غوری ها. فکر می کنم، مردم گرسنۀ غور را آله و ابزار بلاعوض جنگهای قبیله خواهی، ساخته و پرداخته و زیر رهبری همان کمپنی تاریخیِ "پاپ" ساختن، خیانت بزرگیست و نا بخشودنی به غور و انسان و زمینش. من با جنگ نفرت دارم و راه حق انتخاب و عدالت اجتماعی را از طریق اتحاد غوری و مبارزۀ آگاهانه، مدبرانه ومصالمت آمیزغوری میخواهم! 
بیائید بیاد آریم که 32-33 سال پیش از امروز، غور بینوا "همنوا"ی داشت که تا حال مثلش را خدا برای ما لزوم ندیده است. او سرمشق منِ ذهنیِ من – استاد غلام دستگیر همنوا، نخستین تحصیل کرده و بارز ترین چهرۀ غوریِ که قرار زنده گی نا مه پُر افتخارشان و به فرموده و سفارش هم دوره های شان – (" از دانشگاه کابل: یکتا؛ بگفت حاسدان و طاعنان: سرگردانِ مغضوب؛ در دوربین پولیس "ملیت پرست": سیاست ورز عصیانگر؛ در تصور حلقه های سیاسیِ شهر: بی برنامه؛ در افق منتظران: مصلح؛ در حلقۀ هم مسلکان: مرجع؛ در ذهن دانش آموزان: معلم و استاد؛ درگمان عوام: دهری؛ و درعاطفۀ پدر و مادر: فرزند خلف و مایۀ فخر بود" * )، می باشد. او، یگانه و تنها بیدار وقت وشخصیت بارز روشنِ غوری بود که در آنوقت می گفت و به آواز رسا و بلند: بجای خواندنِ " ها دختر غزنیچی؛ زلفای تو قیچی بچی…."، باید فرزند غوری گفت و خواند – " ها دختر کمنجی …….."؛ دختر غور را و یا از دخترغور، یعنی ازغوری باید خواند و از غور باید گفت! یعنی، غوری نیز "من هم هستم" را باید صدا داشت! امروز در غور خود؛ ما تا حدودی، با تناسب سه-چهار دهۀ گذشته، این بیداری های ابتدائی را داریم. امروز، بجای" ها دختر غزنیچی …"، اکثرن "ها دختر کمنجی …" می گوئیم. امروز، ما از غور می گوئیم. ما، امروز مظاهراتی داریم از نام غور و غوری و حتا رَد پای غوری را در سطح فرش زرین چای خانۀ حاکم مافیائیِ کشوردیده می توانیم. اما؛ چون، این حرف ها وقدم های مان نو تولد اند، مسلکی و سازمان یافته نیستند ومهمتر ازین و امای قویتر؛ چون یکی و مدافع غوری ایم در حرف، ولی پاشیده و بیخودیم در عمل؛ ازین رو، مانده ایم وهستیم همان گرسنه ها و تشنه ها وبی سرپرستانِ که بو ده ایم در زمان "همنوا"ی تا امروز بی نظیر غوری. فکر می کنم روزگار زار و حیران ما، واضحن مینالد و صدا دارد که وقت آن است تا تدبیر غوری بدست گرفته، نوعِ نگاه غوری در افکار خوش باور و ساده اندیش مان، ایجاد کرده، صادقانه با هم تعهد وحدت کنیم؛ آنگاه یکدست و متحد، به شکل و نحوه مسلکی و آگاهانه، بی تعامل گری با عاملان فساد و قدرت،برای اعادۀ حق و اعتبار غور مبارزه کنیم و ازانقلاب و جنگِ که تنها تامین کنندۀ منافع دیگران است، دیگرنگوئیم. 
به عزیزان دانش آموز غوری در بدخشان، می بالم و می غرورم! امید وارم، سر مشق باشند! 

• از زنده گی نامۀ استاد غلام دستگیر همنوا، به قلم پُر محبت استاد ادیب و مهربان ما غلام حیدر یگانه.