آرشیف

2014-12-11

غلام صدیق صابر

یک نمونه از نوشته هایم که بعضی از دوستانم آنرا به نام شعر یاد میکنند

سلام به خدمت اهل علم وقلم به دستان وشعرای متبحر درداخل ویاخارج از کشور عزیز خود وآنعده دوستان که نوشته های شان به صفحه انتر نت مقام وجایکاه خاص دارد به امید قبولی و علیک تقدیم میدارم .
به حضور عرض نمایم که به دامن معارف چون غباری افتاده ام سروکارم به اطفال نوشمول به مکتب الی صنف ششم می باشد خودرا به سویه آنها عیار کرده ام باید به قدر فهم شان نوشه ویا صحبت نمایم ، به نوشته هایم کلمه های ساده جای دارد ،خواستم کلمه های که به قالب نوشته مناسب می آید آنهارا ساده سازم تا برای خورد وبزرگ قابل فهم باشد ممکن از دستور زبان دور باشند . 
گرچه مرا گاهی اهل معارف میگویند برایم زیبنده نیست زیرا از بحر بیکران علم قطره یی بر نداشته ام . امید است خواننده گان وبزرگواران به پراکنده گی نوشته هایم خرده نگیرند ویاری ام رسانند موفقیت نصیب تمام شما. باعرض حرمت غلام صدیق (صابر)

 

اینک یک نمونه از نوشته هایم که بعضی از دوستانم آنرا به نام شعر یاد میکنند:

غـــم درون سیـنه ی من جاگرفت
تـب بـه جسـم لاغـــرم بـالا گرفت

کـاش داغ دل بــه اومـعـلوم مـیشد
نــقـش دلـــم لالــه حـمــرا گرفت

رحمی نـمــایـیــد به من ایـدوستان
جـان شــیریـنـم رابــه یغمـا گرفت

فصل جـوانی نـدانم چــــون گذشت
نعـمـت خــودرا خــدا ازمــاگـرفت

مــن گــرفتـم جــام مـی بــه یــاد او
ازکـف مــن سـاغــرومـینــا گرفت

کــس نـدیـده مـثــل مــن رنـج والـم
سرکشی هــایــش مـرا تـنهـا گرفت

پیـش ازانـکـه راز عشق پنهان کنم
شهــره اش بازارومحفل هـا گرفت

چنگ ونی درنــالـــه آمــد بیدرنگ
تـــا مـغــنی نغــمـه ی زیـبــاگرفت

ای خــدا آتش گــرفـــــتــه جان من
ســوخـتـنـم را او بـه تمــاشـا گرفت

دست خود (صابر)برای عفو خویش
بهــر نیایش ســوی مــولا گــــرفت