آرشیف

2016-4-18

غلام صدیق صابر

رقـــــــــص

به جسم لاغـرم بــنـگـر پــی جـانـانـه می رقصد
به گرد شمع روی اوچـوصد پروانه می رقصد

به نـازودلـبـری هـرگاه کشـدبـرقــع زرخ یـکـدم
بـشوق روی نیکـویش هـزارفرزانه می رقصد

به بـازار حـریـفـان آمــد آن سـروسهـی اکـنــون
نـگـاه کـن بـرتـمام خـلـق پی یکدانه می رقصد

نـشـستــم  در کـنـاروی شـــد م مـحـو جـمــال او
زشادی شد بیرون اشکم پی دردانه می رقصد

فـضای دلکشی بـاشـــد معـطـر کـرده ای زنـهـار
کـه سـاقـی بـا تـرنـم بـردر میـخانـه می رقصد

فشانـدی تخـم عشرت راکـم وبـیش در قـلـوب ما
یکی دردشت وصحرا ودیگردرخانه می رقصد

خماراست نرگس مستش به میخانه گزید مسکـن
بـه دست نـازنیـن وی می و پـیـمانه می رقصد

بــه زنـدان غـمـت بـاشـم نـبـاشـد خستگی بـرمن
بـه یـاد روزوصـل او نـگـر زولانه می رقصد

فـتـاده شـورعشـق اوخصوصا در دل صابـر
یکی درشهروبازار و او درویرانه می رقصد