آرشیف

2014-12-11

غلام صدیق صابر

آرمان دل

مـن نـمی دانـم زچـه رو مـهـر آن دارم به دل
دایـمـا در ســر هــوا وشـوق آن دارم به دل

حالتی دارم کــه هـرکس طعـنه می آرد به من
زانکه در عشق حسرت ها از ناکساان دارم به دل

زنـده گــی معنـی نــدارد بـی تـلاش وهـمـتـی
دست رسـی را از بــرای دلـسـتــان دارم به دل

دوری ازدونان به ما تاکید اسلاف بوده است
بــیـم ها از مـنـت پـــست فـــطــرتان دارم به دل

هـم نـشینی بـا لـیـیمـان خـنجـر تیـز است تـیـز
زخــم اورا بـیشــتـر از نــوک سـنـان دارم به دل

زجـر دیـدم پـیـر گشتم سـوی مـن بـاری نـدیـد
نـیـک می دانـد کـه عــشقــش سا لـیان دارم به دل

با لـبـاس فـــقــر انـدر کـــوی او افـــــتـــاده ام
ذوق وشــــوق بـنـده گــی د ر آسـتــان دارم به دل

کـاش بــرمـن می نـمـودی ذره ی ناز یا عتب
هـــم نـشیـنــی در قــطـار شـیـفـتــه گان دارم به دل

دیـده نـکشـودی چـه خـواری هـا کشیدم بهر تو
زیــن سبـب من شـکـوه از نامهــربان دارم به دل

صابرم عمرم به راه لایعـقـل کردم تمام 
چشم بـر فضل خـدای لامکان دارم به دل