آرشیف

2014-12-26

لعل میر دانشور مرادی

چقدر فقیر هستیم !

 

داستان کوتاه

 

  روزی یک مرد ثروتمند شهر نشین پسر خورد سال خود را به یک   دهات برد تا بداند و به او نشان بدهد مردمی که در دهات زندگی میکنند،چقدر فقیر هستند .آن هردو (پدر وپسردوشبانه روز را به  خانه غژدی»خیمه» یک دهاتی مهمان بودند ودر راه باز گشتند ،و در پایان سفر مرد ثروتمند از پسر خورد سال خود پرسید :پسرم نظرت در مورد این سفر چیست؟ت

پسر خورد سال جواب داد ؛چرا پدر جان خیلی خوب بود میشه هرسال به آنجا برویم پدر که تا حال جواب درست از پسرش نگرفته بود با ز پرسید :آیا به زندگی آن‌ها متوجه شدی پسرم ؟ا

پسر خورد سال جواب داد ، بلی بلی پدر جان در حالیکه پسر خورد سال به فکر فرو رفته بود وسیمای قریه را با ذهنش تصور میکرد در همین حال پدر بار دیگر از پسر خورد سال خود پرسان کرد :ا

پسرم از این سفر چیزی را یاد گرفتی ؟ جان پدر

پسر خورد سال کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت بلی پدر جان فهمیدم که مادر خانه خود یکدانه گوسفند نداریم ، آن‌ها رمه ها دارن ، مادر حولی خود یکدانه ماده گاو داریم آن‌ها گله ها دارند، مادر حولی خود یکدانه چاه داریم ؛اما آن‌ها دریایی دارند که نهایت ندارد ما در خانه‌مان لا مپ های تزئینی داریم ؛اما  آن‌ها ستار ه گان ومهتاب  آسمانی را دارند که نور خدایی دارد ، خانه ما به دیوار ها ی اطرافش محدود میگردد ؛ اما باغ و حولی آن‌ها تا دامنه های کوها وحتی بی انتهاست ، مادر حولی خود یکدانه سگ داریم ؛اما آن‌ها چهار تا دارند ، ما در خانه نان و غذایی مان را تنها خود مان میخوریم ؛ اما آن‌ها به همسایه های خود هم میبرند ، مابا سودا وخرید خود صد ها درغ و قسم میخوریم اما آن‌ها خود شان کار میکنند وزحمت میکشند ونتیجه زحمت خود را میخورند .ا

در حالیکه پدر با شنیدن حرف‌های پسر خورد سالش زبانش بند شده   بود ، پسر خورد سال به حرفهای خود ادامه داد و گفت ا

تشکر پدر جان حالا تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.

 

 

August/26/2011

دیار فیروزکوه

غور

 

ادامه خواهد داشتا