آرشیف

2014-12-28

حسن شاه فروغ

لباسِ عـشــــــق

عشق، معنیِ بنایِ هستی است
عشق، سودا وجنون ومستی است

عشق، شورو فرحت و بالندگیست
عشق، تهداب و اساسِ بندگیست

عشق، هر دارو ندارِ زندگیست
عشق هم صبرو قرارِ زندگیست

میتوان برخود لباسِ عشق دوخت
همچو پروانه بَعشقِ شمع سوخت

یا چو شمع ازعشق برسر آتشی
خود بسوزان و نسوزانی کسی

گر بیندازی، عاشق در چهی
ایزدش اورا همی سازد شهی

یوسفِ مصروعزیزش میکند
مردِ باحکمت، لبیب اش میکند

عشق، درخود پرورد دردِ فراق
کور گردی از فراق و اشتیاق

یاچومجنون راهیِ صحرا شوی
یا چو قیسِ عامری رسوا شوی

عشق، شیرینست وفرهاد جانِ او
عشق، فرهاد است وشیرین آنِ او

دروجود عشق همه اقرارهاست
منکِر عشق منکرِ اسرارهاست

جایِ معشوق دایما بینِ دل است
عاشقانش بلبل ومعشوق گل است

کارِگُل درباغ عطرافشانی است
کارِبلبل نغمه وخوشخوانی است

آدمِ بی عشق هرجا مرده است
نی برمزِ زندگی پی برده است

ای خدا عاشق ترم کُن بعد ازاین
تا که با معشوق گردم همنشین

از فروغِ عشقِ ما را زنده دار
عشقِ خود درسینه ها پاینده دار

30/12/2013