آرشیف

2014-12-28

حسن شاه فروغ

شهرِ داغـــــــــــــــــــــدار

سردارِجامه دار،دلم را بسی زده
این طفلِ نیسوار،دلم را بسی زده

ما گشته سالها به غم و درد مُبتلا
بیعِزو بی وقار،دلم را بسی زده

تو،نینوازِدشمن وبیگانه گشته ی
بنواختنت بتار،دلم را بسی زده

باتیغِ اجنبی سرِخود را جداکنی
کُشتارو انتحار،دلم را بسی زده

ازحق تواِلتجا منماعفوِخویش را
هرجُرمِ آشکار،دلم را بسی زده

ای ناخدایِ کشتیِ جنگِ دیارِ ما
این بحرِ بیقرار،دلم را بسی زده

ازغم هزار داغ بدل ها نهاده ای
این شهرِداغدار،دلم را بسی زده

درهر کجا بیرقی افراشته شهید
آنقبرواین مزار،دلم را بسی زده

درجام ها خونِ من وما بریختی
این قتلِ بیشمار،دلم را بسی زده

اسلامِ ناب را همه بدنام کرده ای
بربسته ی زنار،دلم را بسی زده

سر را در آستانِ پشاورگذاشتی
آن دالِ نا بکار،دلم را بسی زده

ایران بدار میکشد هم میهنِ مرا
آخوندو پاسدار،دلم را بسی زده

مارا فروغِ دردوغمِ هموطن بوَد
دردو غمِ هزار،دلم را بسی زده

8/1/2014
باتقدیم احترام فروغ ازلندن