آرشیف

2014-12-29

یونس عثمانی

عـقـیـــق گــــریـــــه

 

 

آشوب جان غوغا کند رهۀ جانان کجاست
در زندان پر آشوب تن بی او جان کجاست

من همه روز نیز ۀ خورشید به فرق خورده ام
آسایش خلوت ماه شبستان کجاست

گریه ام عقیق بیزد ،ناله ام شرر ریزد
کشت امیدم سوزد، موسم باران کجاست

دل غنچه ز مسمسۀ رنگ بیتاب شده ست 
جلوۀ روی نسیم باغ کنعان کجاست

ز کوی پر سکوت غم هر چند که گذر کردم
هیچگه نشد پیدا ، رقص لب خندان کجاست

اینجا ،همه جا ، همه را دردی زفراق است
در حیرتم که آخر ، این درد را درمان کجاست

ز آسمان دیده گل ستاره بچینم 
به پای او افشانم ،لعبت خوبان کجاست

ز حسرت شب و روز سنگ لعنت به سر زنم 
چو من ز آمدن به این خانه پشیمان کجاست

به من قصۀ گلشن پر از خنده مگو
باد صبا ! خدا را ،برکۀ گریان کجاست

ناله گره شد به دل ،خانه قفس شد به من
راه نیستان کو ،سوی بیا با ن کجاست