آرشیف

2015-1-8

محمد حسین نبی زاده

طــــــــوی1 مُــــــــــراد

طوی1 مُراد

 

مُراد که تازه چند ماهی از نامزادی/نامزدی اش نگذشته بود، پدرو اقوامش آمادگی عاروسی/عروسی وی را می گرفتند.
 جوانان آغیل/دهکده به رسم همکاری با فامیل داماد مَشک2 های دوغ3 رابالای الاغ مانده  از  مردم  آغیل/دهکده   دوغ جمع می کردند. پدر  مراد  به  خانه های  آغیل/دهکده  آرد توزیع کرده بود تا زن ها، نان پَتیر4 بپزند و در روز طوی با دوغ جمع آوری شده تِپشِی5 که غذای  اصلی روز  طوی/عروسی است تهیه کنند و از اشتراک کنندگان در محفل عاروسی/عروسی پذیرایی کنند. در یک روز ابری که نم نم باران نیز از آسمان فرود می آمد، طوی/عروسی مراد برگزار شد. مردم آغیل/دهکده همه لباس های نو پوشیده بودند، دختران لباس های گلدار به تن نموده و با چشمان سُرمه کرده در محفل عاروسی/عروسی شرکت کرده بودند. بچه ها نیز با لباس های یخن دوخته و دستمال سبز سرشانه شان در روز طوی گرد آمده بودند. حتی کاکا جمعه که لباس نو نداشت، کُلای سفیدش را به سر کرده و با پتوی زرد رنگش خودرا پیچانده بود تا لباس های کهنه اش دیده نشود و به طوی/عروسی آمده بود. تعداد زیادی از مردان تفنگ به شانه کرده و با اسلحه پنج تیره و کلاشِنکوف روسی شان آمده بودند. خانواده عاروس/عروس در نیمه های روز قَرقه/نشانه را که به آن بُز می گفتند و در واقع پیپ چهارمنه روغن نباتی پوش کرده از پارچه رنگ روشن بود، بالای تپه نشانده تا قوده ها6 قَرقه/نشانه زنی کنند. تفنگدارها به نوبت بالای قرقه/نشانه شلیک  میکردند. هرمرمی که فیر می شد و احتمال برخورد به قَرقه/نشانه را داشت، قرقه چِی7 می رفت و قَرقه/نشانه را می دید که تیر به قرقه/نشانه خورده است یا خیر؟ دیری نگذشت که تیر کاکا ضیاء به قَرقه/نشانه برخورد کرد و مردم با خوشحالی تمام برای صرف غذا دوباره به آغیل/دهکده برگشتند. کاسه های بزرگی از تِپشی در حالیکه روغن زَرد8 در گودی  وسط آن ریخته شده بود آماده پذیرایی بود. مردمان گروه گروه داخل خانه می شدند، غذا صرف می کردند و بیرون می شدند. پذیراها نیز در حال آماده باش، هر زمانی که نان تِپشی کَم می شد،پذیراها تِپشی آورده و دوباره کاسه هارا پر می کردند. ماما حسین بخش ماهی تابه روغن در دست، از دروازه داخل می شد و صدا می زد یک کنار! یک کنار که نسوزین! و با ریختن روغن، صدای جیز روغن بلند می شد و گاهی هم زرات روغن به چهار سمت پاش می خورد. بعد از صرف غذا مردم آغیل/دهکده در یک اتاق جمع شدند تا لباس دامادی دامد/دماد را به جانش دهند و کاکای عاروس/عروس لباس هارا در یک سینی گذاشته و به خانه آورد. ملای آغیل/دهکده لباس هارا یَکه یَکه باز می کرد و با پدر عاروس/عروس به جان داماد می دادند، وقتی بوقچَه9 ها را ملا باز می کرد، هرلباس که بر میداشت با گرفتن نام لباس، صلواتی ختم می کرد. مثلا صدا می زد، برای کُولا داماد صَلَوات، برای اینکه عاروس و داماد به پای همدیگر پیر شوند یک صَلوات، برای اینکه داماد سَوُز/سبز کنه یک صلوات بلند ختم کُنین! مردم هم می گفتند " الهم صلی علی محمد و آله محمد"، داماد با صَلوات های مردم لباس هایش را به تَن کرد و پدر عاروس/عروس با دستمال مخصوص دامادی، کمر داماد را محکم بَست. و همگی چک زدند.
سید اکبر اسب سُرخ رنگش را زین کرده و چادر زنانه سبز رنگی را نیز بالای زین اسب انداخته و آماده انتقال عاروس/عروس از خانه پدرش به خانه بَخت منتظر ایستاده و مردم نیز انتظار بیرون شدن عروس از خانه پدرش را می کشیدند. همین بود که سرانجام عاروس/عروس با دُهل و دَنبک دختران، در حالیکه مُراد دستش را به دست خود  گرفته بود، از خانه بیرون آمد و به کمک والدینش سوار اسب شد. دختران بیت خوانده و دهل زده با عاروس/عروس به سمت خانه داماد به راه افتادند. قودغو10 در حالیکه با گوشه چادر سفید رنگش آب چشمان و دَماغش را پاک می کرد، دخترش را به سمت خانه داماد همراهی می کرد و مردمان قریه شادیانه فَیر میکردند. عاروس سوار براسب و مردمان نیز در دور پیش اسب در حالیکه وابستگان داماد پول و شیرینی پاش می دادند، به سمت خانه مراد نو داماد به راه افتادند و دیر وقت به خانه رسیدند.
مراد که اولین شب زندگی اش را میگذراند، بسیار خوشحال به نظر می رسید ولی از اینکه آدم شرم رویی بود از اول تا آخر دست عروس را گرفته و سرش را پایین انداخته بود و در مواردی هم از خجالت عرق می زد. با وجودیکه در آن شب شلوغ و پر سرو صدا در یک خانه تنگ، جای مناسبی برای مُراد نبود، با آنهم مُراد مجبور بود حتی به خاطر حرف های مردم که شده قبل طلوع آفتاب حمام کند. مُراد در نیمه های شب دروازه گاوخانه را باز کرد و در حالی که سَطل آب در دستش بود داخل گاوخانه رفت، در گوشه گاوخانه تخت کوچکی بود که پدر مُراد آن را برای حمام فامیلش آماده ساخته بود و قرار بود مُراد در آنجا  حمام کند. مرغ ها با صدای باز شدن دروازه بیدار شدند و از گوشه های گاوخانه به پَرپَرَک افتادند. پَرپَرَک مرغ ها، خواب شیرین گاو ها و گوساله ها را نیز بَهَم زد و از جا برخواستند. گوساله زرد رنگ شوخ نیز که در نزدیک حمام بسته بود از جا برخواست. مراد لباس هایش را در آورده و روی میخ ها آویزان کرد، از سَطل با ظرف کوچک آب برداشت و می خواست بالای سَرش بریزد که گوساله شوخ، شاخَش را به پشت مراد چسپاند و به سمت گوشه حمام راند. با شاخ زدن گوساله، مراد تکانی خورد و از جا پرید و دید نه از عاروسی خبری است و نه از حمام بلکه در گوشه اتاق تنهای تنها خوابیده است. مراد آه سردی کشید و آهسته با خود گفت: کاش آن زمان دوباره بر می گشت. تمام آنچه اتفاق افتاده بود خوابی بود که مراد آن شب دیده بود.
 
برچی کابل- 11 ثور 1391
 
 
معنی تعدادی از اصطلاحات:

  1.    طوی: مراسم ازدواج یا عروسی

  2.    مَشک: مشک از پست بُز ساخته شده که برای تبدیل ماست به دوغ و جدا نمودن روغن استفاده می شود.

  3.    دُوغ: مایع سفید رنگی که بعد از جدا کردن روغن از ماست، ماست تبدیل به دوغ یا دوق میگردد.

  4.    پَتیر: یک نوع نان حجیم است که در مناطق مرکزی معمول می باشد.

  5.    تِپشی: تِپشی که در بعضی مناطق هزارجات به آن نان بَتَه نیز می گویند، نوع غذای مخصوصی است که از نان پَتیر، دوغ و روغن تهیه می  گردد.

  6.    قوده: قوده در  محافل عروسی به کسانی گفته می شود که همراه داماد برای بردن عروس می آیند.

  7.    قَرقه چی به معنی نشانه چی، کسی که مسئول شاندن و دیدن نشانه است که تیر به نشانه اصابت کرده است یا خیر؟

  8.    روغَن زَرد: روغن طبیعی که از شیر حیوانات خانگی تهیه می شود  که ابتدا به  آن مسکه می گویند و بعد از جوشاندن تبدیل به روغن زرد می گردد و جوشاندن مَسکه را اصطلاحا  صاف کردن مَسکه می گویند.

  9.    بوقچه یا بوغچه به لباس های پیچانده شده در یک دستمال گفته می شود.

  10.   قودغو: قودغو به لحجه هزارگی مادر عروس و داماد را  گویند که در اینجا مراد مادر عروس است.

 
منبع: جمهوری سکوت (http://urozgan.org/fa-AF/article/2429)