آرشیف

2015-1-8

محمد حسین نبی زاده

سفـرنـامــه: فرودگاه ها، نمادی از تمدن و فرهنگ کشور ها

بخش دوم:
هنوز بانگ اذان از گوشه و کنار کابل به گوش می رسید که وسايلم را در يك دست و گوشي كه از آن بحيث چراغ قوه استفاده ميكردم در دست ديگر از يكي از محلات فقير نشين از كوچه و پس كوچه هاي شهر كابل به سمت سرك عمومي به راه افتادم و خودرا به جاده شهيد مزاري رساندم. چشمانم ماشين هارا يكي پس از ديگري دنبال ميكرد، هرچراغ ماشين كه از دور ديده مي شد تا اينكه چند متري از من نمي گذشت با چشمانم آن را دنبال ميكردم تا اينكه ديدم موتر دولتي كه از كنار كنار جاده آهسته در حركت بود نزدم رسيد و بدون اينكه من اشاره اي بكنم خودش در نزديكي من ايستاد و يكي از همكارانم از شيشه ماشين من را صدا كرد و من هم سوار ماشین شدم. هنوز قرص آفتاب بالا نيامده بود كه ما از راه گردنه باغ بالا و تيمني خودرا به فرودگاه بين المللي كابل رسانيديم. بعد از تلاشي، از سالون عمومي اول گذشته بوديم كه ديديم تعداد زيادي از مردم پشت درب ورودي مانند يك راهپيمايي ساک به دست انتظار مي كشند. هرچه سرباز صدا ميزد كه جلونياييد، هنوز براي ما اجازه و دستور ورود را نداده! ولي مردم به حرف هاي سرباز اعتنايي نميكردند و هركس می كوشید حتي يك سانتي هم كه شده جلوتر رود، تا اينكه بالاخره يكي از افسران ميدان هوايي با صداي خشن و بلند گفت "فقط پرواز دهلي كامير و ايران چِكش شروع شده، بقيه مسافرين دوباره برگردين". مسافرين پرواز هاي ديگر به زحمت توانستند خودرا از ميان مسافرها بكشند، ما هم كه خوشبختانه از شركت كامير تكِت داشتيم تكت خودرا به سرباز نشان داده و وارد ميدان شديم و داخل موتر ملي بس نشستيم تا بقيه مسافرين هم گِرد آيند. از شيشه موتر دو مرد كوت شلواري را ديدم كه مانند فروشنده هاي سر خيابان بلند صدا ميزدند "مصباح الهدا، مصباح الهدا" و د يگري صدا ميزد "ابوالفضل العباس، ابولفضل العباس"، تعجب كردم و با خود گفتم كه اين ها ديگه چه نوع ماموريني هستند كه در ميدان هوايي وظيفه اجرا ميكنند، بعد متوجه شدم كه آن ها نمايندگان شركت هاي زيارتي يا همان بازرگان های دين هستند كه از زمين خواري، دلالي پاسپورت، ويزا و گاهي هم تذكره سير نشده اين بار با سوي استفاده از اعتقادات مردم اقدام به ایجاد شركت زيارتي كرده اند. بالاخره ماشین مسافرينش تكميل شد و راننده مارا در مقابل ترمينال ميدان هوايي پياده نمود و بار ديگر در صف طولاني در مقابل ترمينال ايستاديم (خانم ها در يك صف و آقايان در صف ديگر)، بعد از مدتي انتظار در صف، به دروازه ورودي ترمينال رسيديم و داخل ترمينال شديم و در داخل ترمينال بارديگر مفصل تلاشي شديم. بعد از تحويلي ساك و گرفتن بوردينگ پاس به طبقه دوم ترمينال رفتيم. من در طبقه دوم بارديگر ميان مسافرين شركت زيارتي بند ماندم و يكي از همكارانم كه قبلا نيز تجربه سفر خارجي را داشت از ميان مردم دست بلند كرد و صدايم كرد كه بيا حساب اين مردم جدا است و خودرا به زحمت از ميان مسافرين شركت زيارتي كشيدم و با همكارم يكجا شدم. گذرنامه ها در طبقه دوم چك و مهر خروجي نيز بالاي آن زده شد و بارديگر در طبقه دوم مفصل تلاشي شديم كه اين بار حتي مجبور بوديم كفش هارا از پا بكشيم و كمربند را نيز باز كنيم. منتظر بودیم که شرکت هوایی “Fly dubay” مسافر گیری خودش را آغاز نمود، همین زایرین که به قصد زیارت به ایران، سوریه و عراق عازم بودند، در میان آنها زنان و مردان کهنسالی را می دیدیم که به سختی راه می رفتند و حتی بعضی هایش را اقاربش از دست هایش تکیه کرده به سمت هواپیما حرکت می دادند و تعدادی هم از نزدیک هواپیما دوباره با قد خمیده شان بر می گشتند، برای اینکه گذرنامه شان خروجی نخورده بود. فکر کردم شاید خداوند هم راضی نباشد که این مردم را به این اندازه به زحمت ببیند. این در حالی است صد ها گرسنه و فقیر در افغانستان در وضعیت فلاکتباری زندگی می کنند ولی همه این سرمایه به کسه شرکت های عربی و ایرانی می ریزد و کشور های دوست هم با چه بهانه هایی سرمایه هارا از کشور خارج می کنند. بهرصورت در سالون انتظار نفس تازه ميكرديم كه صدا آمد "مسافرين كامير دهلي، بوردينگ شروع است" و بار ديگر توسط ملي بس الي نزديك هواپيما انتقال يافتيم و سوار هواپيما شديم و با پرواز هواپيما، از هوا با كابل خدا حافظي كرديم.
بعد از تقريبا دوساعت به فرودگاه بين المللي اندراگاندي دهلي نو فرود آمديم. هنگام وارد شدن به ترمينال ميدان هوايي نيازي نبود تا از هواپيما پياده شويم ويا سوار اتوبوس شويم بلكه مستقيما از طريق خرطوم ها وارد ترمينال شديم. به محض وارد شدن در ترمينال، چند دختر جوان هم قد، سياه چشم و زيباروي با موهاي دمب اسپي و يونيفرم منظم ايستاده بودند و از مسافرين در مورد اينكه ترانزيت به كشور ديگر اند ويا ميخواهند وارد هند شوند مي پرسيدند، ماهم از مسافرينی بوديم كه قرار بود از ميدان هوايي دهلي نو عازم كشور نيپال شويم، در مورد سفر خود به آنها گفتيم و يكي از دختران با كمال انسانيت مارا به داخل ترمينال راهنمايي و همراهي كرد، راهرو ترمينال توسط فرش پوشانده شده بود و در وسط آن راهرو برقي وجود داشت كه مسافرين ميتوانستند بالاي آن بايستند و بدون راه رفتن، آنهارا انتقال دهد و ياهم اگر بالاي آن قدم ميزديم با حركت راهرو برقي خيلي زودتر به مقصد مي رسيديم. راهنما مارا در قسمت كه صندلي ها مانده شده بود راهنمايي كرد و تكت ها و گذر نامه هاي مارا جهت ثبت گرفت. 
ميدان هوايي بين المللي اندراگاندي كه روزانه دها هواپيما از كشور هاي مختلف در آن نشست و برخواست دارند شايد به وسعت شهر چغچران ولايت غور بزرگ باشد و در آن چندين باند فرودگاه، فروشگاه هاي انواع و اقسام كالا جهت فروش و تمام نيازمندي هاي مسافرين وجود دارد. هنگام خروج از فرودگاه چندين شركت ترانسپورتي با قيمت هاي مختلف منتظر ارائه خدمات ترانسپورتي هستند ودر يك قسمت از ميدان نيز خط ميترو قرار دارد كه مسافرين شهر هاي ديگر بدون اينكه وارد شهر دهلي نو شوند مستقيما به شهر هاي ديگر انتقال داده ميشود. به هرصورت بعد از تقريبا نيم ساعت تكت ها و گذرنامه هاي مارا دوباره به ما برگرداند و مارا به سمت باند (گیت) مورد نظر راهنمايي كرد و اثاثيه مارا نيز به هواپيماي كه از آن تكت داشتيم انتقال داده بود. بعد از لحظه كوتاه انتظار در سالون، بار ديگر سوار هواپيما شديم و به سمت كتماندو پايتخت نيپال پرواز نموديم. از دهلي نو تا كتماندو آنچه از هوا ديده مي شد سبزه، دريا، جنگل و در بعضي مناطق نيز شهر ها به مشاهده ميرسيد. هنوز به فرودگاه كتماندو فرود نيامده بوديم كه شهر زيبا و سرسبز كتماندو با تپه ها و كوه هاي سرسبز و خانه هاي ويلايي بالاي تپه هاي سرسبز نمايان گرديد،نم نم باران نيز به زيبايي شهر افزوده بود و همه چيز خيالي به نظر ميرسيد. ساختمان فرودگاه كتماندو نيز كه با خشت هاي سرخ رنگ اعمار گرديده است به يك ساختمان شاهي قدیمی شباهت داشت. بعد از مهر دخولي و اخذ اثاثيه ها سوار ماشين شديم و به هوتل يكي يتي (Yeki yeti) كه مقصد نهايي سفر ما بود رسيديم و بالاخره موفق شديم تا در يك برنامه آموزشي شركت كنيم.
مقایسه سه فرودگاه سه کشور مختلف با شهروندان و خدمات که برای مسافرین ارائه می کنند، تفاوت زیادی دارد. در فرودگاه بین المللی کابل پایتخت کشور ما هنوز مسافرین توسط اتوبوس انتقال داده می شوند و تلاشی نیز توسط دست انجام میابد. مردم صف و نوبت شان را رعایت نمی کنند و شرکت های سیاحتی و هواپیمایی مانند دست فروشان سرکوچه داد می زنند و دنبال مسافر می گردند. از بی نظمی و رعایت نشدن صف یک نوع بی اعتمادی و تشویش در سیمای مسافرین دیده می شود و هیچ اعتمادی وجود ندارد که از پرواز نماند و ظاهرا هواپیماها نیز به وقت و زمانش پرواز نمی کنند در حالیکه در میدان های هوایی کشور های دیگر هرچیز در جای خودش قرار دارد، مسافرها سرگردان نیستند و تمام خدمات لازم برای مسافرین بصورت منظم ارائه می شود. مقایسه افغانستان با دو کشور جنوب شرق آسیا این همه تفاوت را نشان می دهد در حالیکه شاید با کشور های دیگر اصلا قابل مقایسه نباشد. البته 35 سال جنگ نیز نمی تواند تاثیری بر این تفاوت ها نداشته باشد، جنگی که تا هنوز نیز ادامه دارد و ممکن سال های دیگر را نیز دربر گیرد.
البته ما هم شايد يكي از خوشبخت ترين شهروندان افغانستان بوديم كه توانسته بوديم با زحمت های يك ماهه بخش ارتباط خارجه و مسئولين دفتر مركزي خود كه از كانال هاي رسمي و غير رسمي جهت دريافت گذرنامه و ویزا تلاش نموده بودند و در آخرين روز و آخرين ساعت رسمي گذرنامه ها را با ويزاي سارك از وزارت امور خارجه دريافت کنند، در اين برنامه آموزشي شركت كنيم چرا كه وقتي در نيپال با يكي از شهروندان افغانستانی کارمند ملل متحد كه به رسم افغانستانی جهت اظهار محبت و شهروند دوستي نزد ما آمده بود او نيز مارا از خوشبخت ترين شهروندان افغانستان خواند و ياد آور گرديد كه سالانه ده ها صندلی برنامه هاي آموزشي و كانفرانس شهروندان افغانستان در نيپال به خاطر مشكلات گذرنامه، لغو پرواز ها، عدم هماهنگي و همكاري ادارات كار فرما و ساير مشكلات خالي ميماند.

شهر چغچران- خزان 1390

برای دیدن قسمت نخست به لنک زیر مراجعه کنید

 

http://jame-ghor.com/archive/farhangi/m_hosain_nabi_zada/0004_21112012_nabizada.htm