آرشیف

2017-6-15

محمد حسین نبی زاده

روایت بازماندگان قضیه قتل 14 مسافر در ولایت غور

قسمت دوم

شب بیست و هفتم  ماه مبارک رمضان برای همه مسافران شب امید بود،  همه مسافران با آرزو و امید راه سفر را در پیش گرفته بودند، تعداد زیادی از مسافران به امید گذراندن روز های عید در کنار فامیل و خانواده های شان، راهی خانه های شان بودند. اکثر مسافران را دوکاندارن مندوی شهر فیروزکوه که از سالیان سال در این شهر به دوکانداری مشغول بودند؛ را تشکیل می داد، در این میان زوج تازه ازدواج کرده ای  از مسافرین که از باشندگان اصلی ولایت غور بودند و در یک ولایت محروم و در فضای جنگ و خشونت روزگار می گذراندند، می خواستند تا اولین روز های زندگی مشترک شان را همراه با سه تن از نزدیکترین اعضای خانواده شان را در بند امیر و بامیان بگذرانند تا حد اقل چند صباهی از فضای جنگ و خشونت به دور باشند.
شب بود و هوا تاریک، دو موتر فلانکوج راه بامیان و  کابل را در پیش گرفتند. هنوز صبح نشده بود که موتر ها از قریه بادگاه گذشت و نزدیک تپه ای موتر متوقف گردید، مسافرین همه فکر می کردند که دزد راه را گرفته است، کم کم ترس و وحشت همه جارا فرا گرفت. مسافرین را  همگی از موتر پیاده کردند، ابتدا مسافرین هزاره را از مسافرین غیر هزاره جدا کردند و به سمت تپه ای دور تر از موتر هدایت کردند. مسافرین مرد را همه در یک صف ایستادند. همگی متوجه شدند که لحظه مرگ فرارسیده است. حاجی مغازه دار مندوی شهر فیروز کوه که پسرش نیز همراهش بود شروع کرد به زاری و التماس، حاجی التماس می کرد که از او و فرزندش فقط یکی را به قتل برسانند چون در خانه نان آوری ندارد و  حسابات دوکان هم بسیار بهم ریخته است و یکی از آنها می تواند بعدا حسابات شان را جمع کنند. مشاور والی غور که در میان مسافران قرار داشت و متوجه شد که مرگ قطعی است، پا به فرار نهاد، بی خبر از اینکه چندین حلقه اطراف شان را محاصره کرده اند، به زودی بار دیگر به دام افتاد و با شکنجه فراوان به قتل رسید. مسافران در صف مرگ ایستاده بودند، مسافرین از یک سمت یک به یک به گلوله و رگبار کلاشنکوف بسته شد. هر مسافر به طور جداگانه در پیش چشمان دیگر مسافران به رگبار بسته می شد و برزمین می افتاد، وقتی جلادان مطمئن می شدند که حتما به قتل رسیده است، نوبت می رسید به نفر بعدی، قتل عام ادامه یافت. فقط یک نفر مانده بود به غلام } نام مستعار{، نفر قبل از غلام را نیز به رگبار بستند، هرچه فیر کردند به سر و سینه های مسافر قبل از غلام، وی به زمین نیافتاد، گویا قبلا قبض روح شده بود و مانند درختی خشکیده بود، فقط خون بود که به چهار سمت مسافران می پاشید، غلام که متوجه شد یک سمت بدنش از خون مسافر قبلی سرخ شده است و تمام بدنش را خون گرفته خودرا به زمین انداخت. بدین ترتیب چهارده  مسافر به اضافه یک  مسافر دیگر که از کابل به سمت منزلش در ولایت غور برمی گشت و از نزدش کارت پولیس دریافت شده بود یکایک به رگبار بسته شدند و به خاک و خون غلطیدند. قاتلین نیز مطمئن شدند که هیچ مسافری زنده نمانده است.
هنوز قاتلین از جا حرکت  نکرده بودند که گروه دیگری که گویا جهت تامین امنیت در فاصله های دور تری کمین گرفته بودند از راه رسیدند، با آواز بلند صدا کرد که دیگر "ازره ای" (هزاره ای) باقی نمانده تا ما هم از  این ثواب بی بهره نمانیم. قاتلین پاسخ دادند که نخیر نمانده است، فقط دو نفر عاجزه ها (خانم ها) در موتر باقی مانده است. قاتلین هردو خانم را از ماشین پیاده کردند و در کنار موتر فلانکوج به رگبار بستند و راه سمت شمال هریرود را در پیش گرفتند.
همه جا ساکت و آرام بود، حتی مسافرینی که ساحه دور تر از محل حادثه رفته بودند نیز جرئت نمی توانستند تا به محل حادثه بیایند، هوا داشت کم کم روشن می شد، غلام مطمئن شده بود که قاتلین همه رفته اند، از میان اجساد به خاک و خون کشیده شده در حالیکه لباس های خودش نیز پر از خاک و خون شده بود، از جا برخواست، اطرافش را دید  که تمام دوستان و هم سفرانش که چند ساعت پیش با ایشان هم سفر بودند سر بر بستر خاک نهاده و به سفر بی بازگشت روح شان پرواز نموده اند، غلام از جا برخواست و در حالیکه خودش هم باورش نمی شد که زنده است مسیر منزلش را با پای پیاده و جسم زخمی و خسته در پیش گرفت.
آن شب گویا انسانیت مرده بود، درحالیکه صدای فیر کلاشنکوف به تمام قریه های اطراف می پیچید و حتی گویند که مامورین پسته امنیتی پل کهنه (آخرین پسته امنیتی سمت شرق شهر فیروزکوه) نیز صدای فیر های کلاشنکوف را می شنید ولی هیچکس از  جایش تکان نخورد  و تنها صبحدم بود که مردم محل با نیروهای امنیتی به تماشای قربانیان آمده بودند.

ادامه دارد