آرشیف

2014-12-29

یونس عثمانی

سـکــــــــــوت دره

 

 

گلوی باد را تیغ صاعقه بریده است

کوه ز بی زبانی سینه دریده  است 

دریا در زنجیر  امواج بسته است

به پای آب شار

که به دار شرشره آویخته است

نوای نی شبان را ناله  شکسته است

جنازۀ صدا ، 

در تابوت سکوت دره  فتاده است

روح پژواک ،

در کوچۀ صخره های گنگ آواره است

هوای آزاد جنگل 

در اسارت غبار  زمخت خسته است 

در آن بالا ،

در محلۀ باشندگان  آسمان 

قشون شفق بر معبد ابر ها 

شبخون زده است

ودر آن پایان،

دامن دراز کوه خون آلود است

برخاک ده  ویران کسی 

یک دشت لاله  شگوفان  است