آرشیف

2014-12-29

یونس عثمانی

تنـدورای حسرت

دراینجا –

در تندورای حسرت

همه را

همه جارا یخ زده است

شیشه های میدۀ پژواک فریاد ها

وجرس های شکستۀ کاروان بادها

درپای هر سنگ پراگنده است

درآغوش سرد سکوت

صدا را یخ زده است

تصویر خوابهای زیبا

دربلور کابوس های خفته نشسته است

سیماب امیدهارا دردل انسانها

نقش لبخند رادرصورت آنها

یخ زده است

دراینجا

بهارنیست که رنگ و بو آورد

ونه خزان

که رنگ و بو را برد

جلوۀ بهار را در سینۀ یخ

رنگ خزان را در بغل سرما

یخ زده است

ودر خوابگاه ابر های خون بار

دربام افق این دیار

بوسه های گرم آفتاب

ولبان شعله خیز آتش را

یکجا یخ زده است

در اینجا  –

درتندورای حسرت

همه را

همه جا را یخ زده است.