آرشیف

2014-11-24

معاذالله دولتی

فمینیسم وجایگاه آن در روابط بین الملل

 

خدمت همه دوستان و قلم بدستان که درسایت وزین جام غور قلم زنی میکنند ، سلام وعرض ادب دارم . بنده که مدت زیادی میشود نتوانستم مطالبی هرچند ناچیز به سایت بدهم ، ناشی از تنبلی نبوده ، بل حجم وحساسیت کاردروظیفه از یک طرف ومشغله درس از جانب دیگر باعث شده بودکه نتوانم به مطالب سایت چیزی بیافزایم. اما دراین مدت بیکارهم نبوده سعی کردم یک سلسله تحقیقات علمی انجام بدهم تا محصول آن برای خوانندگان محترم مخصوصاً دانشجویان عزیزعلوم انسانی ( علوم سیاسی ) ، مثمرثمر واقع گردد. آنچه را درزیر میخوانید تحت عنوان « فمینیسم وجایگاه آن در روابط بین الملل » حاصل کار دوماهه بوده که شامل یک مقدمه وچار بخش میباشد. از همه دوستان وبویژه اساتید گرانقدر آرزو مندم تا از نظریات شان برای بهبودکارم بنده را یاری رسانند.

 

مقدمه :
گفته میشود که درطول قرن بیستم ، فمینیسم یکی از جنجال بر انگیز ترین جنبش های اجتماعی و فکری در سطح جهان بوده است. بسیاری از دگرگونی های اجتماعی، سیاسی و حقوقی در وضعیت زنان در جوامع مختلف را میتوان در وهله نخست ناشی ازاین جنبش دانست. حضور زنان درعرصه های عمومی ازجمله اشتغال درحوزه اقتصادی و رده های مختلف مناصب دولتی، حق رائ، عضویت در پارلمان ها، کابینه دولت و قوه قضائیه، بهره مند شدن از حقوق مدنی و غیره از جمله این تغییرات است.
تغییرات دیگر چون تزلزل در نهاد خانواده، کاهش ازدواج، افزایش طلاق، بروز برخورد های تخاصم آمیز میان زنان و مردان، و زیر سوال بردن برخی از سنت های دیرینه که بنیان ثبات اجتماعی دانسته میشود از تبعات رشد و گسترش تفکر فمینیسم تلقی میگردد.
حالا پرسش که ابتدا باید به آن پرداخت این است که اساسآ فمینیسم چیست و چه نسبتی با دگرگونی های فوق الذکر دارد ؟
فمینیسم به عنوان جنبش اجتماعی و فکری در وسیع ترین معنای آن در صدد ارتقای موقعیت زنان به عنوان یک گروه در جامعه است. از فمینیسم نیز همچون هر جنبش اجتماعی و فکری انتظار میرود موقعیت فرودست گروه پایه خود (زنان) را تبیین کند و علل و عوامل موثر دراین وضعیت را توضیح دهد، تصویر از جامعه مطلوبی که در آن زنان از موقعیت مساعد و مناسبی برخوردارند ارائه کند، مجموعه مطالباتی را برای رسیدن به این هدف در دستور کار خود قرار دهد و سر انجام با تعین راهبردی عملیاتی خود به سازماندهی و بسیج منابع بپردازد.
یا به عبارت دیگر فمینیسم مجموعه گسترده ای از نظریات اجتماعی، جنبش های سیاسی و بینش های فلسفی است که عمدتآ به وسیله زنان بر انگیخته شده و یا ازآنان الهام گرفته اند که بیشترین تمرکز خود را معطوف به امور مربوط به نابرابری های جنسیتی زنان کرده است. موضوعات کلی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شی انگاری، بیداد و مرد سالاری هستند. جوهر فمینیسم آن است که حقوق، امتیازات، مقام و وظایف نباید از روی جنسیت مشخص شود.
در طول بیش از صد و پنجاه سال که از آغاز جنبش زنان و بیش از یک قرن که از مطرح شدن اصطلاح فمینیسم (توسط شارل فوریه) در اشاره به این جنبش میگذرد نظریه های مختلف و گاهی متعارضی در تبین فرودستی زنان، برداشت های متنوع و متفاوتی از وضعیت مطلوب و آرمانی برای زنان و کل جامعه و روش های متفاوت برای نیل به اهداف، مورد تاکید قرار گرفته است.فمینیسم سعی میکند تا ضمن درک دلایل نابرابری های موجود، تمرکز خود را به سیاست های جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف بدارد.
در نظریه پردازی فمینیستی گاه ریشه وضعیت فرودست زنان در تفاوت های فیزیولوژیک (سلطه طلبی ذاتی مردان ، توانائی منحصر به فرد زنان در باز آوری زور بیشتر فزیکی مردان …. ) جستجو شده و گاهی هم ریشه آن در ترتیبات یا نهاد های خاص اجتماعی مانند سلسله مراتب اجتماعی، مالکیت خصوصی و طبقات، تقسیم کار اجتماعی، دولت، سرمایه داری و غیره تلقی شده است. بنا بر این تمام فمینیست ها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این فرودستی و ستم دیدگی و روش های مبارزه به آن اختلاف وجود دارد و همین مسئله موجب همراهی فمینیسم با پسوند های متفاوت شده است. زیرا ما به چیزی معین ومشخص با عنوان فمینیسم رو برو نیستیم که بتوانیم به سهولت وبه شکلی ساده آن را بپذیریم یا رد کنیم. در برخورد با فمینیسم مانند سایر مقولات اجتماعی ، باید از یکپارچه انگاری آن اجتناب کرد ، وآنرا تحت تاثیر تحولات زما نی ، تاریخی ، مکانی وحتی جغرافیایی شناخت  و به وجود برداشت ها و تفاسیر متفاوت از آن توجه نمود.
برای بررسی و تبیین ظهور و تحول فمینیسم، دراین نوشتار طی چند بخش به سیر تحول تاریخی فمینیسم، زمینه پیدایش فمینیسم، انواع فمینیسم، نقش فمینیسم در روابط بین الملل و در اخیر به نقد و بررسی نظریه فمینیسم پرداخته میشود.
مبحث اول سیر تاریخی نظریه فمینیسم:
فمینیسم حرکتی اجتماعی است که طی دو قرن گذشته درآمریکای شمالی واروپا تکامل یافته وبه تدریج به جنبش جهانی تبدیل شده است. فمینیسم بر این باور است که زنان فقط به دلیل زن بودن ، در جامعه ای که درجهت منافع مردان شکل گرفته ، درموقعیت نابرابر با مردان قرار دارند. در این نظام مرد سالار زنان هرآنچه مردان نیستند میشوند ؛ مثلا جاییکه مردان قدرتمند اند ، زنان ضعیف اند ؛ جاییکه مردان منطقی انگاشته میشوند ، زنان عاطفی اند ؛ جاییکه مردان فعال اند ، زنان منفعل اند ونظایر آن.
پندار های مردسالارانه ای جوامع صنعتی اروپا وامریکا را مردان و زنان فمینیست مورد نقد قرار میدادند که تناقضاتی در ترکیب این جوامع میافتند . با توجه به اینکه هر دوره ای نابرابری های خاص تاریخی خود را درارتباط به زنان داشته ، ازاین رو معیار های خاص خود را برای اعتراض فمینیستی بنا کرده است. با این حال ، تمامی گروه های گوناگون فمینیستی درارتباط با یکدیگر قرار داشتند و هرجنبش فمینیستی جنبش پس از خود را متاثر ساخته است. (نوشین – فصل زنان – ص 187 ) فمینیسم بیش از هر چیزی ، یکنوع انتقاد ویا واکنشی نسبت به تبعیض های اعمال شده بر زنان است که این تبعیض یا از سوی مردان بعنوان جنس مقابل اعمال میگردد یا ناشی از شرایط وساختارها ونهاد های اجتماعی است.    ( حاتم قادری _ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم – ص129 )
بحث های در این مورد که واژه فمینیسم توسط کی و درکجا به کار رفته ، وجود دارد. اما قرار معلوم واژه فمینیست نخستین بار درسال 1781 ودر یک متن پزشکی به زبان فرانسه برای تشریح نوعی وقفه در رشد اندام هاوخصایص جنسی بیماری مردی به کار رفته که تصور میشد ه است از خصوصیات زنانه یافتن تن خود رنج میبرده است . سپس الکساندر دومای در یک مقاله ای در باره مسئله زنای محصنه ، این واژه را برای تشریح زنانی به کار برد که به گونه ای ظاهرا مردانه رفتار میکنند. اما در اصطلاح سیاسی این واژه ابتدا در توضیح خصوصیات مردانه یافتن زنان به کار رفت.
با این حال ، ذکر این نکته جالب است که فمینست در آغاز صفتی نبود که زنان برای توصیف خود یا اعمال شان به کار برند ، وحتی میتوان با اطمینان ادعا کرد چیزی که ما امروزه تفکر وفعالیت « فمینیستی » مینامیم مدت ها پیش از آنکه خود واژه به کار گرفته شود وجود داشته است. ( جین فریدمن – فمینیسم – ص 7 ) حتی قبل از ظهور جنبش های حق رأی ، زنان نوشتن در باره نابرابری ها وبی عدالتی ها در شرایط اجتماعی زنان ومبارزه برای تغیرآن را شروع کرده بودند. بناء ما به بحث پیدایش تاریخی نظریه ها و جنبش های فمینیستی در دوره های متفاوت که به ردیف ( موج ) مطرح گردیده است ، میپردازیم.
 
الف ) موج اول فمینيسم  1920-1848
موج اول جنبش زنان درحالي شكل گرفت كه در اروپا و امريكا جنبش  هاي اجتماعي ديگري نيز فعال بودند. جنبش زنان به نوعي از دل اين جنبش ها درآمد ، زيرا زنان فعال دراين جنبش ها كه فعاليت عام اجتماعي را تجربه ميكردند ، به دليل موقعيت نابرابر خود در درون جنبش در وضعيت تناقض آميز قرار گرفته  بودند و همين امر بنيان شكل  گيري هويت جمعي براي آنها مي شد.( ازجنبش  تا نظريه هاي اجتماعي- مشير زاده – ص51)
 
در واقع موج اول فمینيسم  به كتاب (حقانيت حقوق زنان)[1] ماري ولستون كرافت باز ميگردد.
كرافت كه به شدت متاثر از عصر روشنگري و انقلاب فرانسه بود ،كتاب اش را در سال 1792 نوشت و درآن به اين نكته كه ذهن فاقد جنسيت است،تاكيد كرد. او خواستار حضور زنان در امور اجتماعي بود و استدلال ميكرد كه زنان نيز مانند مردان، اگر از فرصت برابر اجتماعي در آموزش عمومي بر خوردار باشند ،ميتوانند منطقي بي انديشند و روشنگري كنند. او متعقد بود كه آزادي و پيشرفت حق زنان است و آن ها با برخورداري از حق تحصيل قادر به انديشيدن ميشوند.وي براي زنان در خواست حق راي نكرد و تنها براي تحصيل و آموزش اخلاقي آنان به منظور كسب استقلال مالي مبارزه كرد.(نوشين احمدي- فصل زنان، ص187)
 
نویسندگان ديگري چون جان استورات ميل به دفاع از زنان در سال 1865 رساله بنام انقياد زنان ( ترجمه فارسي آن ، كنيزك كردن ، زنان) كه مهمترین اثر فمنيستي قرن 19 به شمار ميرود را منتشر كرد. وي در همان آغاز توضيح ميدهد كه چگونه از ابتداي شكل گيري انديشه ای در زمينه مناسبات اجتماعي ، آنچه را وي انقياد زنان ميخواند، برايش مورد سوال بوده است. ميل ، انقياد هر يك از دوجنس را نسبت به يكديگري رد كرده ، از اصل برابري كامل دفاع ميكند. ولي تصورناتوانی زنان دركاركرد ها و اشتغال شان ناشي از نحوه رفتار اجتماعي و اينكه مردان نمي توانند يك رابطه متقابل را تحمل كنند ميداند.( حاتم قادري- انديشه هاي سياسي در قرن بيستم، ص127)
 
فعاليت فمينیستي موج اول با ظهور جنبش حقوق زنان در امريكا با انجمن يا پيمان سنیكا (Seneca falls convention) آغاز شد كه خواهان رعايت اصول آزادي و برابري و پايان دادن به تمامي تبعيض هاي جنسي بود. فعاليت فمنيستي درجهت اصلاحات اجتماعي ،همراه با فعاليت هاي ضدبرده داري پاي گرفت، در امريكا به طورخاص، جنبش الغاي برده داري نقش مهم و تعين كننده اي درپيدايش موج نخست جنبش زنان داشت.گفتمان ميان اين دو جنبش ، به زنان طبقه متوسط كمك كرد تا تمكين به قوانين مرد سالاري را به پرسش بگيرند. در آغاز قرن 19 ميلادي با رشد طبقه متوسط در امريكا ، زنان كه جنبش هاي ضد برده داري را تجربه كرده بودند، خواستار حق راي زنان شدند. كه در نتيجه جنبش فمنيستي در امريكا در سال1920 موفق به كسب حق راي براي زنان شد.( نوشين احمدي ، فصل زنان، ص 188)
 
درگرد همایی سنیکا فالز اعلامیه ای باتاکید برستمدیدگی تاریخی زنان ولزوم برخورداری آن ها از حقوق برابر با مردان درعرصه های مالی و اقتصادی ، آموزشی ، اجتماعی و سیاسی مورد تصویب یکصد نفر ازشرکت کنندگان اصلی شامل 68 زن و32 مرد قرار گرفت. بعد از سنیکا فالز گرد همایی های متعددی در جهت تاکید بر حقوق زنان تشکیل شدو درعین حال ، زنان مبارز به فعالیت های خود در جنبش الغای بردگی ادامه میدادند. عده ای به این نتیجه رسیدند که زنان باید وارد سیاست بشوند وبه کنگره بروند.
 در واقع ، اين فعاليت ها نه تنها تجربه اي از حضور در عرصه عمومي و فعاليت سازمانی و گروهي بودند ، بلكه با ايجاد روابط دوستي ميان زنان همفكر شبكه هاي بوجودآوردند كه مي توانست در برقراري ارتباطات در جنبش زنان و انتشار عقايد« فمنيتسي»  موثر باشد ، و هويت زنانه متمايزي را همرا با مجموعه اي از ارزش هاي بديل بيافريند كه به زنان كمك ميكرد بر« تفاوت» ميان دو جنس تاكيد كنند و در عين حال ، خواهان برابري باشند. (ازجنبش  تا نظريه هاي اجتماعي- مشير زاده – ص61)
 
 زمینه های پیدایش و ظهور موج اول فمینیسم:
فرو دستی زنان و جنس دوم دانستن آنها، از گذشته‌های دور، جزء باورهای مردان بوده است. بسیاری از متفکران قرون وسطی، درآثار خود به عقب ماندگی زنان اشاره کرده اند. این مطلب حتی در آثار ارسطو و افلاطون نیز به چشم می خورد. در کتاب مقدس مسیحیان نیز آیاتی وجود دارد که منشأ استبداد بر زنان در جامعه مسيحي شناخته میشود.
فلاسفه قرن شانزدهم و هفدهم و…نیز درقدرت خرد ورزی زنان شک داشتند و ویژگی‌های خاص زنان را عامل اصلی در فرودستی آنان به شمار می آورند. برای نمونه، فروید، مازوخیسم (آزارخواهی)را از ویژگی های زنان می دانست و برای اثبات مدعای خود، شواهد بسیاری ارائه می‌کرد. بر این اساس، فروید زنان را پیوسته دچار خود کمتر بینی و حسادت می خواند و فرودستی زنان را ناشی از آناتومی خاص آنها می دانست.  
بلاک استون، ژاک ژاک روسو، اما نوئل کانت، جان لاک و بسیاری دیگر از فلاسفه، در آثار خود، زنان را موجوداتی فروتر از مردان و محروم از حقوق قانونی نشان می دادند. روسو در جزوه آموزشی خود از تفاوت های میان جنس مرد و زن سخن به میان آورده و زنان را از هر جهت وابسته به مردان نشان داده است.به اعتقاد او، خصلت های طبیعی زنان مانند عاطفی بودن، ضعف و اطاعت پذیری و… از آنان موجوداتی ناتوان و وابسته به مردان می سازد. 
به نظر روسو زنان از ویژگی های شهروندی یعنی عقل، نیرو وخودمختاری برخوردار نیستند.در نگاه روسو، هرچند که مرد و زن برای یکدیگر آفریده شده اند، ولی وابستگي آنان به یکدیگر همسان نيست. زن برای لذت بردن مرد آفریده شده، ولی مرد، هم برای لذت بردن و هم تامین نیازهای زن خلق شده است.
تئوریزه شدن گسترده فرودستی زنان نسبت به مردان در قرن شانزدهم و هفدهم و تاثیرکه این امر بر شکل گیری حقوق بشر در فرانسه گذاشت، (به گونه ای که مرد سالاری بطور آشکار بر اعلامیه ی حقوق بشر حاکم است) زمینه ساز حرکت‌ها و فعالیت ها ی علمی ـ اجتماعی در راستای تامین حقوق زنان گردید.
این حقیقت نیز شایان توجه است که گرچه برخوردهای ضد انسانی عصر جاهلی در ایران وروم باستان و نیز اظهار نظر فیلسوفان قدیم و جدید بر فرو دستی زن، زمینه پیدایش جنبش فمنیستی را بوجود آورد ولی تامل در اوج و فرودهای این حرکت نشان می‌دهد که عوامل فوق، تنها دلیل شکل گیری این تفکر نبوده است. بلکه لااقل برای اوج و شدت آن، زمینه های دیگری وجود داشته است. فضای ناسالم جوامع فاسد و ضد انسانی و نیز تمایلات نفسانی مردان عیاش و بوالهوس از جمله این عوامل به حساب می آید.
بنا برآن سنت گرایی چه از دید تئوری وچه از نگاه عملی در این عصر زمینه ظهور دیدگاه ها وجنبش های فمینیستی گردید. زیرا  درنظام سنت گرايي فقرا فقر خود را، فرودستان زير دستي خود را و اربابان و قدرتمندان موقعيت خود را طبيعي مي ديدند، زنان نيز مادری ، اقتدار مرد ، اطاعت از او  و ….. را طبيعي و موجه مي انگاشتند. جز در موارد استثنايي ، در حالت عادي ، اين روابط و نظم ناشي ازآن زير سوال نمي رفت. تنها درشرايطي كه فشار برگروه هاي فرو دست از حد معمول و « موجه قلمداد شده » فراتر ميرفت ، شورش هاي مقطعي با هدف هاي محدود يعني باز گشت به شرايط معتدل را موجب مي گرديد. زنان به صورت تكي يا فردي بعضا سركش و طغيانگر ميشدند. اما با توجه به اين كه زنان به عنوان يك جمع ، با تشديد همزمان فشار مردان بر خود روبه رو ميشدند ،  پراكندگی آنان در شكاف هاي متعدد اجتماعي مانع از شكل گيري یک هویت جمعی درآن ها می شد واقدامی جمعی نیز علیه مردان/یا اشخاص ، گروه ها یا نهاد های مسوول با وضعیت خاص زنان بستگی داشت. به بیان گیدنز «دراغلب طول تاریخ بشری، هر دو جنس پدر سالاری را پذیرفته بودند».
اما ظهور ایده های عصر روشنگری و تجدد –  خواه آنها را زمینه ساز سرمایه داری بدانیم  یا ناشی از الزامات آن – به معنا ی گسستن از گذشته بود.
تجدد گرایی به عنوان یک« پیکر بندی ایدیولوژیکی – فرهنگی» از هر نوع برداشت مطلق انگارانه و آمرانه می گسست. انسان مداری و عقلانیت مدرن ، تسلیم پذیری ، انقیاد ، پذیرش بی چون و چرا ، و ثبات زندگی سنتی را نمی پذیرفت و تغییر در همه ابعاد حیات فردی ، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی را در کنار دگرگون ساختن طعبیت و افزایش امکانات طبیعی جایز وحتی لازم تلقی میکرد(ازجنبش  تا نظريه هاي اجتماعي- مشير زاده – ص7 )
گفتار انقلابی عصر مدرن به ویژه در دو نمونه مهم آن یعنی انقلاب های امریکا و فرانسه نیز می توانستند رهگشای دعاوی زنان برای برابری باشند . مفاهیم اصلی این انقلاب ها یعنی باور به حقوق سلب ناشدنی بشر، نفی مشروعیت سلسله مراتب مبتنی بر قدرت ، وابستگی مشروعیت حکومت به رضایت اشخاص تحت حاکمیت آن ، جملگی می توانستند از طرف زنان مورد استناد قرار گیرند. این مسله مطرح میشد که زنان نیز باید از حقوق بشر بر خوردار باشند و اقتدار مدنی بر رضایت آنان نیزاستوار باشد.
 
-چهار چوب فکری موج اول فمینیسم
اعتقاد اصلی فمینیست های این موج بر پایه برابری وآزادی افراد ( اعم از زن ومرد ) استوار بود. ماری ولستون کرافت عقیده داشت که میان زن ومرد هیچ تفاتی وجود ندارد واگر زنان از فرصت برابر اجتماعی درآموزش عمومی برخوردار باشند ، میتوانند منطقی بیندیشند و روشنگری کنند. طرفداران نظریه فمینیسم در این موج  اعتقاد داشتند که ساختار های سنتی وعرفی حاکم در جوامع ، پدر سالارانه بوده ، محدودیت های را برای زنان ایجاد کرده است واز حضور زنان به جامعه بصورت برابر با مردان جلوگیری میکند.
آنچه بیش از هرچیزی در نوشته ها و گفته های رهبران جنبش در این مرحله دیده میشود ، تاکید بر جوهره انسانی است که صرف نظر از تفاوت های جنسی باید اساس رفتار ، شئون ، حقوق و شخصیت افراد قرار گیرد وهمه حقوقی را که آنها میطلبند باید برمبنای همین مفاهیم بویژه برابری باشد. مارگرت فولر در سال 1945 در کتاب خود به نام ( زن در سدهء نوزدهم ) با تاکید بر برابری انسانی زنان ومردان بر لزوم وجود شرایطی که برای تحقق فردیت انسانی لازم است تاکیدکرد.
بنا بر این چارچوبه اصلی تفکر فمینیسم در این مرحله تاکید بر برابری والغای بردگی ، اصلاح دین ومبارزه با سنت ها بوده که برای دستیابی به آن جنبش زنان در این دوره خواست های متنوع ورادیکالی رامطرح کردند که میتوان آن را به بارز ترین شکل در اعلامیه اصول عقاید سنیکا فالز ونیز در آثار بجا مانده از رهبران جنبش زنان در این دوره –  به شکل کتاب ، سخنرانی ، نامه های شخصی ، درخواست های رسمی و سایر نوشـــته ها –  دید .  زنان در این دوره خواستار تغییر در بسیاری ازنهاد ها ، از نوع لباس زنان گرفته تا حقوق فردی ، حقوق سیاسی ، خانواده و ازدواج وحتی دین بودند. هدف غایی به بیان مارگرت فولر این بود که ( همه موانع مستبدانه بر سر راه تکامل زنان ) فروریزد.  
فعالین زن در این دوره میخواستند به حقوق و امتیازات که مردان به آن ها دسترسی داشتند ، نایل شوند  و این مسئله بنیان خواسته های حقوقی آنها را تشکیل میداد. همچنان آنها خواستار رهایی از ساختار های پیچیده سنتی و عرفی بودند که ایشان را محدود میکرد. ( ازجنبش  تا نظريه هاي اجتماعي- مشير زاده – ص62 ، 68  ) مرد ستیزی ، نقد خانواده و ازدواج یکی دیگر از مسایلی بود که جنبش زنان به آن توجه داشته و خواستار اصلاح شدند. بسیاری ازطرفداران حقوق زنان از اواخر سده هجدهم و اوایل سده نوزدهم از ازدواج به عنوان ابزار اصلی ستم بر زنان نام میبرند. حتی برخی از آنان کُلاً نهاد ازدواج را نا عادلانه و در جهت انقیاد زنان میدیدند و برخی دیگر وضعیت فرو دستی زنان را درآن مورد توجه قرار میدادند ، اما لزوما مایل به بر اندازی آن نبودند واصلاح آن را منوط به اصلاح مردان  وروابط میان دو جنس میدیدند.
یکی از موارد که برای فمینیست ها ی این دوره جاذبه داشت ، ایجاد اصلاحات حقوقی در سیستم بود ، از نظر آنها مسئله مهم ، مفهوم موجود در پشت سری قانونی بود که شخصیت حقوقی زن بعد از ازدواج را نفی میکرد.  به نظر رهبران جنبش زنان اصولا این اندیشه که زن موجودیت حقوقی خود را بعد از ازدواج از دست بدهد پذیرفتنی نبود.
در این مرحله یکی دیگر از مهمترین حقوق که مورد توجه جنبش زنان قرار داشت ، دستیابی به حق رأی بود ، با وجود که طرح آن در سنیکا فالز یکی از جنجال بر انگیز ترین مسایل بود اما به تدریج به محور اصلی مبارزات تبدیل شد . سرانجام هنگامیکه در سنیکا فالز میخواستند ، ماده ای را به حق رای زنان اختصاص دهند به مخالفت گسترده شرکت کنندگان قرار گرفت اما به اصرار یکنفر سیاه پوست فعال جنبش ضد بردگی ، نهایتا بندی به این مضمون به اعلامیه اصول عقاید گردهمایی سنکا اضافه شد: (( این وظیفه مقدس زنان این کشور است که برای خود حق رای انتخاباتی کسب کنند)).  (همان  – ص72 )
اما پیروزی در مبارزه برای کسب حق رای را معمولا پایان فصل جنبش حقوق زنان وحتی گاهی پایان فمینیسم یا پایان موج اول میدانند. معمولا فمینیست ها در سال های 1920 تا اواخر 1950  ازافول و رکود فمینیسم سخن میگویند ، پس از کسب حق رای برای زنان ، به نظر بسیاری ، جنبش به هدف خود رسیده بود وزنان میتوانستند به سایر خواست های خود نیز به تدریج برسند. اما در مورد اینکه سایر خواست ها چیست و از چه راهی باید به دنبال تامین آنها بود ، در درون جنبش زنان اختلاف نطر فراوانی وجود داشت ، شاید اینها وعوامل دیگر باعث بوجود آمدن موج دوم این ادعا شد.
 
ب ) موج دوم فمینیسم 1960  –  1970
در سال های اواخر دهه 50 و اوايل دهه 60 در آثار مختلف ، تحليل هاي از موقعيت نابرابرا قتصادي ، اجتماعي و سياسي زنان ارايه شده بود كه از جمله مي توان به مقاله اي  هلن هكر تحت عنوان ( زنان به عنوان گروه اقليت) و مقاله اي آليس رسي به عنوان ( نا برابري به ميان دو جنس ) اشاره كرد.
اما انچكه به تمركز نا رضايتي و در نتيجه جمعي شدن نا رضايتي و شكل گرفتنن هويت جمعي و زمينه ساز عمل جمعي كمك ميكرد ، ظهور موقعيتي بود كه زنان در آن ، اشتراك در مشكلات و نارضايتي هاي خود را دريابند و به اين نتيجه گيري برسند كه در چار چوب وضعيت موجود نمي توانندانتظار رفع اين مشكلات را داشته باشند. در واقع اين مرحله به تعبير اقاي هرنس مرحله نخست يا مرحله اي اگاهي و هويت سازي در جنبش است.
انتشار كتاب بتي فريدن به عنوان جاذبه معنوي زنان در سال 1963 و همزمان با آن فعال شدن كميسون هاي فدرال و ايالتي كه در مورد بررسي وضعيت زنان و ارایه گزارش از وضعيت نامطلوب زنان در امريكا مامور شده بودند ، به نحوي راه را براي گفت و گو در مورد مسئله جايگاه و حقوق زنان در امريكا گشود.
در اين شرايط ظهور يك بحران يا به تعبيري يك عامل شتابزا لازم بود تا احساس هويت جمعي را به سمت عمل جمعي هدايت كند. دولت در ايجاد نخستين بحران نقش تعين كننده داشت. زيرا دولت امريكا با درك وضعيت فرو دستي زنان، كميسيون هاي را موظف نمود تا وضعيت زنان را بررسي نموده و گزارش دهند.پس از بررسي وضعيت زنان و انتشارگزارش ها انتظار ميرفت دولت براي بهبود موقعيت زنان وارد عمل شود. جنبش هاي حقوق مدني وقانون گذاري برا ي منع تبعيض ، اين انتظار را تشديد ميكرد . در چنين شرايطي در سال 1965 « كميسيون برابري فرصت هاي شغلي» كه مامور اجراي مفاد قانون ضد تبعيض از جمله تبعيض مبتني بر جنسيت بود ، از اجراي مفاد مربوط به جنس  در بند هفتم قانون حقوق مدني سر باز زد و كميسيون هاي ديگر نيز با تعبيت از آن اجراآت لازم برا ي رسيدگي به موقعيت زنان نكردند.
در نتيجه گروهي از زنان فعال در اين زمينه به رهبري بتي فريدن در يك جلسه غير رسمي نخست تصميم گرفتند قطعنامه اي تهيه كنند، ولي با رد شدن قطعنامه تصميم گرفتند (سازما ن ملي زنان ) [2]را براي پيشبرد حقوق زنان و دفاع از برابري آنها در سال 1966 پایه گذاری وتشكيل دهند. اين اقدام سر آغاز شكل گيري يكي از جريان هاي اصلي در موج دوم فمنيیسم ( جناح لبرال ) بود كه عمدتا در پي جذب اجتماعي و سياسي زنان در همه نهاد ها در شرايط مساوي با مردان بود. حق زنان در مشاركت در نظام سياسي ، احزاب و نهاد هاي سياسي ، دسترسي به همه حرفه ها و مشاغل، دسترسي به آموزش برابر و حق راي برابر –  و البته فراهم اوردن همه پيش شرط هاي لازم براي تحقق اين برابري را-  نيز لازم ميدانست.( ازجنبش  تا نظريه هاي اجتماعي- مشير زاده –  ص 236  )
در درون جنبش دانشجویی دهه 60 دختران نیز بودند ، اما از آنان بیشتر در حاشیه جنبش استفاده میشد. آنها در رهبری جنبش نقشی نداشتند ، تصمیم گیری ها بدون حضورآنها صورت میگرفت . در سیاست گذاری ها هم کمتر نقش داشته وبیشتر مجری سیاست ها وتصمیمات بودند.
در ماه اوت 1967 در کنفرانس ملی برای سیاست جدید درشیکاگو زنان قطعنامه ای را تنظیم کردند که درآن به مسئله زنان به عنوان یکی از مسایل  که درسیاست جدید به آن توجه میشد ، پرداخته شده بود. قطعنامه مورد بحث قرارنگرفت و در عوض ، رئیس جلسه از فردی خواست راجع به سرخ پوستان صحبت کند. در این جا پنج دختر به تریبون حمله کردند و از رئیس جلسه توضیح خواستند که به دنبال آن از جانب رئیس جلسه تحقیر شدند. این برخورد تحقیر آمیز که درعین حال نشان میداد حتی درگروه های رادیکال تا چه حد نسبت به زنان عدم همدلی وجود دارد ، دختر جوانی به نام شولامیت فایرستون را به یکی از رادیکال ترین  نظریه پرداز جنبش زنان تبدیل کرد. او به همرای زنی دیگر از شیکاگو وچند زن دیگر گروه رادیکال فمینیستی را تشکیل دادند.  ( همان ص 237 )
بصورت کل موج دوم فمینیسم از مبارزه علیه تبعیض جنسی در محل کار برخواست.
در اروپا موج دوم فمینیسم با جنبش طبقه کارگر وسیاست های چپ گرایانه بیشتر محشور بود. در دهه 1960 گروه های ( تساوی حقوق ) بازنان کارگر مانند خیاط های داگنهام انگلیس که در سال 1968 برای تساوی حقوق اعتصاب کرده بودند ، متحد شدند. در پاسخ به فضای سیاسی و اجتماعی اروپا ، فمینیست های مارکسست وسوسیالست سربرآوردند وبه نقد مسایل طبقاتی زنان پرداختند. اکثر این نظریه پردازان علیه ستم دوگانه مرد سالاری وسرمایه داری ، که مسوول سرکوب زنان بودند ، اعتراض کردند. (نوشين احمدي- فصل زنان، ص189)
در دهه 70 میلادی فمینیسم به محیط های اکادمیک و دانشگاه ها راه یافت وموجب ایجاد بخش های مطالعات زنان شد.  بنابر این ماهیت فمینیسم خود را از یک جنبش مردمی به رشته های پژوهشی وتحقیق تعمیم داد.
 
-زمینه های پیدایش موج دوم فمینیسم
 سال های 1930 تا 1960 را که در ادامه دورهء رکود جنبش فمینیستی تلقی میشود ، بیش از هر چیز باید سال های زمینه ساز ظهور موج دوم جنبش زنان یا فمینسسیم جدید دانست.
دوره بعد از جنگ جهانی اول مرحله تحکیم اقتصاد جهانی سرمایه داری صنعتی و دگرگونی در ساختار قدرت آن بود.
پایان جنگ دوم جهانی ، هژمونی امریکا بر نظام جهانی سرمایه داری تثبیت شد. شروع هژمونی به معنای آغاز دورانی از شگوفایی اقتصادی و ظهور جامعه به اصطلاح «وفور» بود که با فرصت های شغلی و نیاز بازارکار به نیروی کار جدید همراه بود. در شرایطی که انباشت سریع بود ، دسترسی به تعداد زیادی کارگر به شکل منظم ضروری بود. اما در عین حال بازگشت نیروی کاری که در جنگ شرکت کرده بود ، در پرکردن این فرصت شغلی از جانب نیروهای جدید ، اختلال ایجاد میکرد. (ازجنبش  تا نظريه هاي اجتماعي- مشير زاده –  ص 187  )
این تحولات اعم از رشد یا افول ، افزایش یا کاهش تقاضا برای نیروی کار، برابری یا تبعیض در کار و غیره به اشکال متفاوتی بر زندگی زنان تأثیر میگذاشت. تشویق زنان به حضور در نیروی کار یا خانه نشینی تا حدی تحت تأثیر نیازهای بازار کار و تا حدی نیز تابع نیاز سرمایه داری بود که زنان از اصلی ترین گروه ها در بازار آن بودند.  در کل طی دهه های 1920 – 1970 با وجود دوره های رشد و افول در اشتغال زنان ، حضور آنان در نیروی کار رشد تصاعدی داشت.
اما بلافاصله پس ازپایان جنگ اول جهانی با توجه به لزوم جذب مردان برگشته از جنگ به نیروی کار، بسیاری از زنان با اعمال سیاست های تنبیهی و تشویقی بیکار شدند ، یا حضورآن ها در مشاغلی با دست مزد پایین مانند خدمات شخصی خانگی و یا کار در مونتاژ وسایل خانگی تقلیل یافت. ( همان ، ص 190 )
جنگ دوم جهانی مجدداً زمینه مناسبی برای حضور زنان در نیروی کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروی کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروی کار نیاز است. پس از جنگ، هراس از اینکه اشتغال زنان باعث بی کاری مردان و نیز با توجه به کاهش تقاضا برای تسلیحات و سایر آن، اقتصاد وارد یک دوره رکود شود ، موجب شد این انگاره که زنان باید به خانه بازگردند ، تقویت شود. اما چون بسیاری از زنان نمی خواستند با پایان یافتن اقتصاد جنگی، داوطلبانه از کار بیرون خود صرف نظر کنند ، سیل اخراج زنان از کارخانه ها و شرکت ها شروع شد که از آن به عنوان «اخراج بی رحمانه زنان کارگر» یاد می شود. ( همان ، ص 192 )
پس از جنگ دوم همچنان زنان درمشاغلی نیز با تبعیض های متفاوتی روبرو می شدند. اولاً در کار با آنان به عنوان ابژه جنسی برخورد میشد و موارد متعددی از ایذای جنسی ( Sexual harassment ) وجود داشت.
زنان در بسیاری از موقعیت ها با تهدید به اخراج یا عدم بهره مندی از امتیازات در صورت عدم تمکین به خواسته ها ی کارفرمایان و همکاران ارشد خود روبرو می شدند. ثانیاً زنان از مردان دستمزد پایین تری دریافت میکردند.
از سوی دیگر حتی در مواردی که زن و مردی با پایه تحصیلات و صلاحیت های مشابه وارد کار در موسسه واحدی می شدند مردان به سهولت ترفیع می یافتند ، ارشدیت پیدا میکردند و درآمدن شان افزایش می یافت اما زنان نه.  زنان به رغم داشتن صلاحیت و تحصیلات کافی، کمتر به رده های بالای مدیریتی میرسیدند.
تبعیض نسبت به زنان به پایین تر بودن دستمزد یا امکانات کمتر برای ارتقا شغلی، محدود نمی شد ، از آنجاییکه کار زنان اساساً ضروری تلقی نمی شد ، و بیشتر افراد آن را «در آمد ثانوی» قلمداد میکردند ، دردوره های افول اقتصادی زنان بیشتر از مردان با خطر از دست دادن شغل خود روبرو می شدند. ( همان ، ص 199 )
در کل، مطالعات نشان میدهد که با وجود افزایش مطلق و نسبی حضور زنان در نیروی کار طی دهه های 1940 تا 1970 منزلت زنان نسبت به مردان هم از لحاظ میزان درآمد و هم تسهیلات و امکانات تامینی پایین تر باقی ماند.
حضور زنان در جامعۀ سیاسی نیز همانند بازار کار با تبعیض همراه بود. زنان عضو کنگره معمولاً به عضویت کمیته های کم اهمیت انتخاب می شدند و با وجود که روابط غیر رسمی میان نمایندگان بسیار موثر تر از روابط رسمی بود. در سمت های بالای سیاسی و قضایی نیز زنان جایگاه چشمگیری نداشتند و در این موقعیت های دولتی و عمومی نیز با تبعیض روبرو بودند.
بنابر این در دهه  1960 به طور خاص مقامات دولتی امریکا به ویژه در سطح فدرال آگاهانه به اتخاذ سیاست های جهت توجه به وضعیت زنان مبادرت کردند ، در این دهه دفتر کار زنان ، شورای مشورتی شهروندان در مورد منزلت زنان ، کمیته بین وزارتی در مورد موقعیت زنان ، نیروی ویژه برای حقوق و مسئولیت های زنان و بویژه کمیسیون ریاست جمهوری در مورد منزلت زنان تشکیل شدند یا مجدداً فعال گشتند. در سال 1961 پرزیدنت کندی « کمیسیون ریاست جمهوری در مورد منزلت زنان » را به ریاست روزولت تشکیل داد. کندی هدف از تشکیل این کمیسیون را داستان پیشرفت زنان در یک جامعه دموکراتیک مطرح کرد. بعداً بررسی وضعیت وگزارش این کمیسیون ها از وضعیت زنان ، نشان داد که زنان در جامعه در اشکال گوناگونی مورد تبعیض قرار دارند. ( همان ، ص 215 )
بناءً به بیان فریمن :  « فعالیت کمیسیون های فدرال و ایالتی زمینه را برای پیدایش جنبش ویا موج دوم در سه شکل مختلف فراهم آورد: 1 ) زنان آگاه و فعال سیاسی راگرد هم آورد حال آنکه آنان در غیر این صورت در مورد مسایل که مستقیماً به زنان مربوط می شد گردهم نمی آمدند.  2 ) تحقیقات به وضوح و بر اساس شواهد کافی نشان میدهد که زنان منزلتی نابرابردارند.  وبویژه با مشکلات حقوقی و اقتصادی روبرو هستند و در نتیجه بسیاری از زنان را که پیش از آن علاقه ای به مسئله نداشتند، متقاعد ساخت که باید کاری صورت گیرد. 3 ) گزارش ها فضای از انتظارات دراین مورد راکه کاری انجام خواهد شد به وجود آورد…»
به این اساس حضور جنبش های متعدد وتشکیل کمیسیون های چند گانه همراه با فعالیت شان در دهه 60 و 70 جو مناسبی گفتاری را برای فعالیت فمینیسم فراهم ساخت. به این ترتیب مجموعه تحولات ساختاری طی دهه های پس از کسب حق رأی زمینه را باردیگر برای شکل گرفتن هویت جمعی فعال نزد زنان که به موج دوم گفته میشود ، فراهم کرد. ( ازجنبش  تا نظريه هاي اجتماعي- مشير زاده –  ص 229  )
 
-چارچوب فکری موج دوم فمینیسم
اساساً در موج دوم فمینیسم در فاصله زمانی نسبتاً کوتاهی دو جریان ، یکی لبرال – اصلاح طلب و دیگری رادیکال –  رهایی بخش شکل گرفتندکه پایه های اجتماعی آنها میان گروه های متفاوت اجتماعی و سیاسی بود. این دوجریان از اصول سازماندهی کم و بیش متفاوتی پیروی میکردند ، مفهوم بندی نسبتاً متفاوتی از « مشکل زنان » داشتند و درنتیجه حوزه های مبارزاتی را به شکل متفاوتی تعریف میکردند ، وبعضا از ابزار های متفاوتی برای نیل به اهداف خود بهره میبردند.
فمینیسم لبرال منطق ابزاری را دنبال میکرد ورسیدن زنان به حقوق « برابر » را هدف خود میدانست ، اما جنبش جدید زنان ( رادیکال ) که پیرو منطق بیانی بود ، « رهایی » زنان را در حوزه های مختلف حیات اجتماعی – اعم از عمومی و خصوصی – هدف خود قرار داده بود.  
مهمترین هدف فمینیسم لبرال جذب کامل اجتماعی سیاسی زنان در نهادها و ساختارهای موجود بود و به همین دلیل اصلاح طلب و حتی راست و محافظه کار تلقی می شد. امید کلی این جریان این بود که با دسترسی زنان به همه نهادها، نقش آن ها که مبتنی بر جنسیت است ، خود بخود متحول شود. یا به عبارت دیگر، ساختار اجتماعی از طریق قانون گذاری و اقناع دگرگون گردد.
مهمترین مخاطبان آن تصمیم گیرندگان سیاسی بودند. توجه این جناح بیشتر معطوف به عمل بود تا نظریه ، به بیان فریدن به دنبال «دگرگون ساختن جامعه» از راه های عملی بود.
در تفکر فمینیسم لبرال تفاوت ها میان دو جنس مرد و زن نفی نشده اما تاکید بر آن است که شباهت انسان ها به هم بیشتر از تفاوت های شان است ولی یک نظام وسیع «غیر عادلانه» بر اساس این فرض بنا نهاده شده که این تفاوت ها مهم و بنیادی هستند. فمینست های لبرال استدلال میکنند که حتی اگر تک تک سلول های مردان و زنان متفاوت باشد، نمی توان به این نتیجه رسید که نوعی رابطه فرو دستی و فرا دستی میان دو جنس وجود دارد.
بر اساس این دیدگاه زنان و مردان هر دو به عنوان موجوداتی انسانی ذاتاً برابر هستند و این مردان بوده اند که انسانیت را «مردانه» نشان داده اند و در طول تاریخ حوزه های مردانه و زنانه را جداگانه تعریف کرده اند و از این طریق زنان را در موضع فرو دست قرار داده اند. در حقیقت فمینیست های لبرال کاملاً متأثر از ایدیولوژی مساوات طلبانه همرا با تاکید شان بر شأن و شخصیت انسانی هستند. نکته اصلی در ایدلوژی و اقدامات سازمان ملی زنان (NOW) هم مفهوم برابری و ارزش فرد بود.( ازجنبش  تا نظريه هاي اجتماعي- مشير زاده –  ص 241  )
فمینیست های لبرال می خواهند با مردان برابر باشند، آن ها حکومت دموکراتیک، نظام حقوقی و قضایی حاکم، خانوادۀ هسته ای، نظام آموزشی، نظم کاری و حرفه ای و در کل همه نهادها ، ارزش ها و انگاره های مردانه را پذیرفته اند و فقط میخواهند « زنان در این ارزش ها و نهادها مشارکت کامل و برابر داشته باشند و از تمام فرصت ها برای موفقیت بهره ببرند و از اعتبار عمومی که مردان از آن  برخوردارند ، نیز بهره مند شوند». ( همان 242 )
در سال 1963 فریدن کتاب (رمز و راز مؤنث) در اوضاع و احوال که نقش زن در خانه را می ستود، انتشار داد. این اثر بود که مشخصاً در سنت لبرال فمینیسم طرفدار حقوق مساوی جای میگرفت. فریدن و سایر فمینیست های لبرال برآن بودند که زنان باید از تعلق خود به خانه بکاهند و با این باورکه «خانه» جای مناسبی برای زنان است ، مقابله کنند. (سوزان مولر آکین، پیشین ص 333)
در نخستین کنفرانس سازمان ملی زنان در سال 1967 اعلامیه حقوقی تدوین شد و به تصویب رسید که محورهای اصلی و تقاضاهای بنیادی فمینیسم لبرال را بخوبی نشان میدهد:
1)     افزودن اصلاحیه برابری حقوق به قانون اساسی.
2)     اجرای قانون منع تبعیض جنسی در اشتغال.
3)     حقوق مرخصی برای مادران شاغل و (استفاده زنان از) مزایای تأمین اجتماعی.
4)     کاهش مالیات برای هزینه های نگهداری از کودکان و خانه برای والدین شاغل.
5)     ایجاد مراکز روزانه نگه داری از کودکان.
6)     آموزش برابر و مختلط.
7)     حق زنان برای کنترل باروری. ( ازجنبش  تا نظريه هاي اجتماعي- مشير زاده –  ص 246  )
سازمان ملی زنان یا NOW نخستین، بزرگترین و شناخته شده ترین سازمان زنان بودکه در سال 1966 تشکیل شد. این سازمان معمولاً به عنوان نمایندۀ اصلی جناح لبرال موج دوم فمینیسم شناخته میشود. (همان 256)
فعالیت های اصلی گروه های اصلاح طلب طرفدار حقوق زنان را میتوان در این چند مورد خلاصه کرد.
–        اعمال نفوذ و فشار بر نهادهای دولتی و موسسات خصوصی
–        پیگیری های حقوقی و قضایی
–        برگزاری تظاهرات، گردهمایی و کنفرانس.
 
فمینیسم رادیکال:
جناح رادیکال موج دوم جنبش، شامل گروه های آزادی بخش زنان بود. فعالان این جناح بیشتر زنان جوان تر و رادیکالتری بودندکه اکثراً در جنبش های دانشجوی ، چپ نو، حقوق مدنی و صلح فعال بودند. این جناح بخاطر رادیکال تلقی میشود که تنها راه حل مشکل نابرابر جنسی را تغییر انقلابی میدانست و درصدد بود با سازوکارهای چون «افزایش آگاهی» در میان زنان، آن ها را از ستم که بر آنها میشود و راه رفع آن آگاه سازند. (همان 266)
در واقع فمینیسم رادیکال راه حل مشکل زنان را در برابری آنان با مردان نمی دید بلکه به بیانی، خود «مردان» به معنای یک گروه ستمگر و حتی گاهی تک تک آن ها به عنوان موجودات واقعی مشکل شناخته می شدند. (همان ، ص 267)
این فمینیست ها عموماً مارکسست یا سوسیالست بودند و اعتقاد داشتند که زنان زمانی رها میشوند از ستم مردان که نظام اقتصادی سرمایه داری همراه با استثمارآن از زنان در خانه وکارخانه برانداخته شود. (همان 269) بناءً تفکر اصلی فمینیسم رادیکال این بود که زنان طبقه فرودست و تحت ستم اند و مردان طبقه مسلط و ستمگر. لذا رهایی زنان از این ستم به معنای براندازی این نظم طبقاتی جنسیتی است. توضیحات بیشتر در این مورد را در بحث انواع فمینیسم خواهیم دید.
 
ج ) موج سوم فمینیسم 1970  –  1990
موج سوم فمینیسم در واقع درکنار سایر تحولات ذهنی و عینی مختلف از دهه 1970 تا دهه 1990 شکل گرفت. در سال های پس از افول موج دوم فمینیسم در نیمه دهه 70 با وجود رشد جنبش های ضد فمینیستی ، فمینیست ها به فعالیت های خود در حوزه های مختلف وبا توسل به تاکتیک های متفاوت ، ادامه میدادند و این تلاش ها تا کنون نیز ادامه دارد اما اکنون پیچیده تر ومتنوع تر از گذشته شده است .
مثلا چیزی به نام  « جریان اصلی فمینیسم » در موج سوم بوجود آمد ومفهوم پیدا کرد که اهداف زنان را بطور خاص دراولویت قرار میدهد. ( ازجنبش  تا نظريه هاي اجتماعي- مشير زاده –  ص 399  )
خواسته های اصلی این جریان و نیز شیوه های فعالیت آن ، کم و بیش کاملا در تداوم موج دوم فمینیسم است و مسایلی چون برابری زنان درعرصه های عمومی وخصوصی ( در خانه ، جامعه مدنی ، کار و غیره ) در احزاب وجامعه سیاسی وبطور خاص ، اصلاحیه حقوق برابر برای تحقق آن ، رفع محدودیت های مربوط به پایان دادن ارادی خود زنان به بار داری و درکنار آن توجه به مسایل بهداشتی زنان ، دفاع از همجنس گرایان ، پایان دادن به خشونت علیه زنان ، تداوم اقدامات مثبت ( تبعیض مثبت ) در مورد زنان در دانشگاه ها وسایر نهاد ها در دستور کار آن قرار داشت. ( همان ، ص 400 )
فمینیست ها در این مرحله به فعالیت های گسترده ای دست میزنند که برخی از آن ها از عرصه مبارزه گرفته تا به کنش های متنوعی مثل راه پیمایی وتظاهرات واشکال جدید تری چون شبکه های انترنتی ، سیاست مقاومت روزانه ولابی کردن برای منافع زنان را در بر میگیرد.
یکی از حوزه های مهم فعالیت جریان اصلی در سیاست به « عرصه سیاست انتخاباتی » وتلاش برای افزایش حضور زنان در سمت های تصمیم گیری و اجرایی مربوط میشود. ( همان، ص 404 )
در عین حال جریان اصلی فمینیسم به تدریج تحت تاثیر تحلیل های که بر عدم کفایت سیاست مبتنی برجنسیت تاکید دارد ، قرار میگیرد. بتی فریدن که از اصلی ترین رهبران وبنیان گذاران سازمان ملی زنان (NOW ) محسوب میشود ، در سال 1980 در کتاب مرحله دوم [3] از فمینیست ها وجنبش های زنان خواست به « برابری واقعی » توجه داشته باشد که هم شامل مردان شود و هم زنان . همچنان در دهه 1980 تمایل جریان اصلی فمینیسم به ورود به ائتلاف باگروه های دیگر در عرصه سیاسی افزایش یافت. ( همان ، 408 ) خلاصه در این مرحله جنبش های متعددی چون اکو فمینیسم ، فمینیسم صلح طلب وجنبش های محلی زنان وفمینیسم سیاه از دل جریان اصلی بوجود آمدند. لذا به نظرمیرسد ویژگی اصلی فمینیسم موج سوم در « عرصه سیاست جنبش » تنوع وتکثر است.
این تنوع وتکثر که انعکاس « سیاست تفاوت » در درون جنبش فمینیسم است ، ممکن است به عنوان بروز یک نقطه ضعف جدی در جنبش یا برعکس حاکی ازنشاط و پویایی جنبش تلقی شود. البته تفاوت ها باعث میشود که فمینیست ها نتوانند دستور کاریکپارچه با اولویت های از پیش تعین شده داشته باشند و در نتیجه با سهولت بیشتری به خواست های خود برسند. ( همان ، 436 )
در دهه های 80  و 90 فعالیت های فمینیستی در چهارچوب نظریه پردازی ، فعالیت های اکادمیک ومبارزات گفتاری نقش عمده در فمینیسم پیدا کردند ومیتوان گفت که مهمترین ، فعال ترین  و چشمگیر ترین حوزه فعالیت های فمینیست ها در قلمرو علمی –  نظری و دانشگاهی است .
 
-زمینه ظهور پیدایش موج سوم
در واقع در طول چندین دهه ، مجموعه ای از تحولات در نظام اقتصادی سرمایه داری جهانی و نیز در جوامع پیشرفته صنعتی همچون امریکا ، راه را برای نوعی دگرگونی کیفی در این جوامع گشود که نشانه های آن از دهه 70 توجه برخی را به خود جلب کرده بود. فضای گفتاری فکری در نیمه دوم دهه 70 نسبت به فضای سال های 60 متفاوت شده بود.
از اوایل دهه 70 کسانی که خود را « پیرو زنانگی » میدانستند ، وارد مبارزه با فمینیست ها شدند که به نظر شان موافق ضد زنانگی بودند. برخی از نویسندگان وعملگرایان ضد فمینیست بر نقش های سنتی زنان وتقدس مادری تاکید میکردند وفمینیسم را به عنوان حرکتی علیه این « نقش مقدس » به نقد میکشیدند.  ( همان ، ص 343 )
زنان ضد فمینیست و مردان محافظه کار برای جلب افکار عمومی وصحبت کردن علیه فمینیست ها فعال شدند. دومحور عمده مبارزه ضد فمینیستی ، مبارزه علی