آرشیف

2014-11-24

معاذالله دولتی

شبی با قناعت و آرزو در تاجیکستان – دیپلوماسی فرهنگی

من گاهی از طریق گزارشات رسانه ها و گاهی هم از لابلای مطالب نوشته شده در سایت ها و کُتب تاریخی در مورد کشور تاجیکستان چیزهای را دیده و می دانستم. این را می فهمیدم که تاجیکستان بیست سال می شود استقلال اش را از اتحاد جماهیر شوری به دست آورده و به عنوان یک کشور کوچک بیشتر از هفت میلیون جمعیت دارد که از آن جمله حدود سه میلیون نفر بخاطر کِسب و کار و حصول مُزد کفِ دست به روسیه به سر می برند. به این نکته نیز واقف بودم که 80 در صد جمعیت این کشور را قوم تاجک و بقیه را باالترتیب اقوام ازبک، قرغز و . . . تشکیل می دهد. اما چیزی را که زیاد به آن اِشراف نداشتم به نوع فرهنگ و شیوه زندگی مردم این سرزمین، نحوۀ رفتار، چگونگی افهام و تفهیم میان مردم، نوع تکلم و کاربرد زبان تاجیکی و روش نگارش رسمی در این کشور و مسایلی از این دست بود. مدت 25 روزی که به خاطر انجام امور رسمی به این کشور رفته و در شهر دوشنبه بودم، به گوشه ای از فرهنگ این مردم آشنا شدم:
مردم تاجیکستان مثل هر کشور دیگر از لحاظ اقتصادی به طبقات تقسیم شده و عده ای با رفاه کامل و با داشتن لوکس¬ترین و مُدل ترین وسایل معیشت (خانه، موتر و … ) زندگی می کنند اما عده ای هم هستند که از شدت فقر زندگی طاقت فرسای را پشت سر می گذرانند و به همین جهت تعداد زیادی کارگر به روسیه دارند. گدایی در این کشور رسم معمول بوده و افرادی با سنین مختلف (از اطفال تا کهن سال) روی سرک ها دست به گدایی دراز می کنند. من ندیدم پولیس و یا کسی دیگری مانع این کار شود و مانند کشورهای توسعه یافته تر، گداها را از روی سرک جمع کنند. مردم این کشور مهمان نواز هستند و مخصوصاً با افغانها نسبت به هر کشور همسایه دیگر شان برخورد دوستانه دارند و برای هر فرد این مملکت این احساس وجود دارد که با افغانها مشترکات وافر دارند. 
مردم تاجیکستان به زبان تاجیکی (همان زبان دری یا فارسی) تکلم می کنند و در نوشتار شان الفبای روسی تا هنوز کاربرد دارد. اما لهجه و نوع گویش و به کار گیری برخی اصطلاحات در زبان این مردم که تقریباً با نوع گویش مردم بدخشان افغانستان شباهت دارد، یک مقدار ثقیل می باشد. چنانچه مخاطب فارسی زبان افغان و یا ایرانی دقت نکند به سختی می تواند منظور متکلم تاجیک را درک کند. این مردم به جای «بفرمایید» میگویند: «مَرحَمت»، به جای «تشکر، یا زیاد تشکر» میگویند: «رَحمَت یا رَحمَت کلان»، به جای اینکه «مریض هستم» میگویند: «کَسَل هستم»، به جای «حَرکت کنید یا بروید» میگویند: «رفتن گیرید»، به جای «بخورید» میگویند: «خوردن گیرید»، به جای کلمه «راننده یا Driver» به آن «شفیار» میگویند و مسایلی از این دست. (خوب وقتی متکلم تاجیکی از شما بخواهد «شفیار» را بگو بیاید؛ سرگردان میشوید به کی و به چه بگویید)
چند روز قبل که همکاران من در سفارت افغانستان در دو شنبه در یک «نمایشگاه کتاب» در این شهر شرکت کرده بودند، ضمن تعریف و تمجید از شکوه نمایشگاه مخصوصاً از شخصیت فرهیخته، دانشمند بزرگ و عالم فرزانه، شاعر و نویسنده معروف تاجیکستان که اخیراً کتاب «مسعود نامه» را نوشته است نهایت توصیف و بیان داشتند که این پیرمرد هشتاد ساله اما قامت رسا ضمن اینکه در ادبیات و تاریخ تاجیکستان خدمات شایان انجام داده و دارای چندین اثر ادبی و تاریخی می باشد، در مورد افغانستان، فرهنگ، ادب و تاریخ این کشور نیز نوشته است. به حدی که شیفته دیدار او شدم. سرانجام چند شب بعد (13 جوزای 1391) دانشمند، محقق و نویسندۀ چیره دست افغانستان عبدالغفور آرزو سفیر افغانستان در تاجیکستان، من را به آرزویم رساند. آقای سفیر در منزل شان ضیافتی باشکوهی ترتیب و از این پیر مرد و تعدادی دیگری از دانشمندان و نویسندگان تاجک و اساتید دانشگاه دعوت کرده بودند تا به صرف غذا و بزم غزل تشریف بیاورند. بنده که افتخار شرکت در این مهمانی و بزم غزل را نیز داشتم برای اولین بار با پیرمرد ی که در غیاب شیفته دیدارش شده بودم، ملاقات کردم. این پیرمرد «مؤمن قناعت» نا م دارد. قناعت ظاهراً پیر شده و آثار کهولت در سر و صورت وی کاملاً هویدا است؛ اما فکر بکر و پویایی اندیشۀ او نوید بخش همه مخاطبانش می باشد. او به شما نصیحت نمی کند که: «بچیم این کار را بکن و این کار را نکن». قناعت با قدرت اندیشه اش از تجارب گذشته و دورنمای آینده به شما حرف می زند و با روشن ساختن ضمیر انسان به شما اختیار می دهد که راه درست و غلط را خود تان انتخاب کنید. نام این پیر مرد هرچند «قناعت» است اما از سیمای او پیداست که برای رسیدن به مدارج بالای از دانش و کَسب مهارت های بیشتر، قناعت ندارد. 
قناعت اصلاً از درواز تاجیکستان است و به قول خودش که تازه از زادگاهش برگشته بود می گوید: «خانه پدری او در همجواری با خانه لطیف پدرام شاعر و نویسنده افغانستان در درواز بدخشان افغانستان قرار دارد».
مؤمن قناعت داستان عحیبی دارد. او با هنرمند، آواز خان و رقاصه معروف تاجیکستان به نام «ملکه» عاشق بوده و بیشتری شعرهایش را ابتدا در وصف او سروده است. از قناعت خواسته شد از آن دوران بگوید و از اشعار آن زمان بخواند. او به خواندن شعر …. پرداخت و در حالیکه با زمزمه هر مصرع آن اشک در چشم هایش حلقه می زد، توجه همه را به خود جلب کرد. (من با تلیفون آواز شان را ضبط کردم، با تأسف بدلیل اینکه فاصله یک مقدار زیاد بوده صدا درست ضبط نشده و من نتوانستم قسمتی از آن شعر زیبایش را اینجا پیاده کنم)
قناعت تاریخ زنده است و از زمان سیطره شوروی به تاجیکستان و تجاوز آنها به افغانستان، ساعت ها به شما قصه می کند. جالب تر از آن، چه حس وطن پرستی و میهن دوستی با این آدم وجود دارد. او در لابلای صحبت هایش به ماجرای چند روز پیش اشاره کرد و گفت در محفل که احتمالاً از جانب سفارت ایران در تاجیکستان برگزار شده بود، یکی از دوستان ایرانی به وی گفته بود که «نام تاجیکستان نام با مسمای نیست و باید تغیر بخورد» دلیل اش این بوده که زبان تاجیکی یعنی فارسی، لذا باید نام که به فارس نزدیک باشد به این کشور گذاشته شود. قناعت در جوابش با جدیت چنین گفته است: «هر کشور را ملت آن کشور تعین می کند و سازنده هر دولت، ملت آن سرزمین می باشد. «آزری¬ها» نام کشور شان را آزربایجان گذاشتند، «ازبکها»، ازبکستان گذاشتند، «ترکمنها» ترکمنستان و «جرمن¬ها» نام کشور شان را جرمنی انتخاب کردند. پس چرا «ملت تاجک» این حق را نداشته باشد که نام کشور خود را تاجیکستان نگهدارد؟ مردم ما تاجک هستند و باید نام کشور ما تاجیکستان باشد و هر نوع تغیر در نام این کشور به معنای نادیده گرفتن ملت تاجک است»

دیپلوماسی فرهنگی:
بعداً زمانیکه آگاهانه فضا شاعرانه شد، آقای آرزو با زیبایی خاصی به خواندن سروده هایش پرداخت. آرزو با بیان شأن السّرود یک شعر که در آن گویا شاگرد به معلم اش عاشق شده و هر بار انتظار داشته تا معلم گوشش را با سر انگشت اش نوازش کند، چنان به گرمی محفل افزود که همه را متحیر ساخت. او چند شعر دیگر از سروده هایش را با چنان حرارتی زمزمه کرد که مخاطبان را وادار می نمود سر و پا به او گوش فرا دهند. آرزو که دانست حالا فرصت مساعد شده و حرف اش را مخاطبان با دل و جان می شنوند، روی اصل مطلب رفت و به توضیح تاریخ «خراسان بزرگ» و تقسیم آن به مرکزیت های بلخ، نیشابور و مرو و… پرداخت. خراسانی که در آن تمام ملت های منطقه با هم می زیستند و از خود یادگار های ارزنده در دل تاریخ دارند. آرزو به مشترکات فرهنگی، زبانی و حتی دینی دو کشور تاجیکستان و افغانستان اشاره نمود و با استدلال های تاریخی مخاطب را متقاعد می کرد که مرز های سیاسی– جغرافیایی میان دو ملت، نمی تواند مردم این دو کشور را از هم جدا کند. 
من به عنوان شاگرد علوم سیاسی و روابط بین الملل این را تا حدودی می دانستم که تامین ارتباط با «افراد اثرگذار» در کشور میزبان از جمله وظایف مهم و خطیر دیپلومات است؛ اما در مورد اینکه آدم از چی راهی و از کدام دروازه می تواند وارد این مقصد شود دچار تردید بودم. در مورد اینکه چگونه یک دیپلومات ورزیده می تواند نظر مخاطبان خویش را جلب و ما فی الضمیر خود را به ایشان بیان نماید، همیشه دغدغه داشتم. اما در آن شب «آرزو» به من یاد داد که دیپلومات چگونه باید وارد کارزار دیپلوماسی شود و چطور باید منظور خود را به جانب مقابل برای تامین منافع مملکت اش انتقال دهد. داشتن افرادی مانند آرزو به عنوان نماینده افغانستان مخصوصاً در کشورهای همزبان عزت بزرگ به کشور بوده و بنده برای ایشان در امور مختلف توفیقات مزید می طلبم.