آرشیف

2014-11-24

معاذالله دولتی

اوباما و انتظارات مردم افغانستان

سر انجام بعد از پروسه طولانی کمپاین وبرگزاری انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا ، دیروز تاریخ 23 جنوری 2009 آقای بارک حسین اوباما وارد قصر سفید شده و در میان موج عظیم و انبوه بزرگ از مردم این کشور که با شور و شعف زیاد در مراسم تاج پوشی ( مراسم تحلیف) گرد هم آمده بودند ، بعنوان چهل و چهارمین رئیس جمهور منتخب امریکا ، سوگند وفاداری یاد کرد. اوباما هنگام تحلیف دستش را به همان انجیلی گذاشت که 150 سال قبل یکی ار روئسای جمهور امریکا که قانون برده داری را در این کشور لغو نمود در چنین مراسمی به آن دست گذاشته بود. این در حالی است که با رفتن وی به قصر سفید دوره تغیراتی که خودش به مردم وعده کرده بود در ایالات متحده و بسیاری از نقاطی دیگری جهان که امریکا در آنجا منافع دارد، آغاز خواهد شد.
این مراسم تحت پوشش گستردهء مطبوعات جهان قرار داشت و میلیون ها نفر از سر تاسری جهان جریان آن را میدیدند. بنده هم که در یکی از رسانه ها مراسم سوگند اوباما را بصورت زنده تماشا میکردم ، جریان مراسم و تحلیل های کارشناسان را در مورد آینده امریکا و جهان – جهانکه تحولات سیاسی در این کشور تاثیر مستقیم بر آن دارد ، دنبال میکردم. خبر نگاران از مردم امریکا و جهان احساس شان را در این مورد میپرسیدند ، مصاحبه میکردند ونظریات شان را در مورد آینده کشورهای شان ودغدغه های جنگ و صلح در منطقه خاور میانه نشر میکردند. کمرهء این رسانه به طرف افغانستان دور خورده نظریات چند تن از هموطنان مارا در مورد اینکه دوره ریاست جمهوری اوباما چی تغییری دراین کشوروچی تحولی درزندگی مردم خواهد آورد ، جویا شدند. در این مصاحبه ها متوجه شدم که مردم مظلوم افغانستان که سال ها درد و رنج را کشیده و قربانی سیاست بازی های دولت مردان ما شده اند با مظلومیت تمام میگفتند: ( ما ازآقای اوباما میخواهیم کشور ما را آباد کند فساد اداری را ریشه کن و امنیت را تامین کند و……) تقاضای که خیلی شرم آور اما مظلومانه که شهروند یک کشور باید از رهبر بومی و کشور خودش بنماید نه اینکه از دیگران استمداد نماید.
چرا مردم ما همه چیز را از بیرونی ها میطلبند ؟ چرا مردم ما انتظاردارند سرنوشت زندگی سیاسی و مدنی شان به دست دیگران رقم بخورد ؟  چرا غبار ایاست بر این کشور سایه افگنده ومردم ما نا امید ودر عین زمان منفعل هستند؟
یقینا چشم دوختن بیش از حد به تغییرات جهانی به ویژه انتظارتغییرات درافغانستان بدنبال تحولات سیاسی در امریکا ، کاری درستی نیست، زیرا این مسئله در واقع انکار توانایی های بالقوه مردم افغانستان برای تغییرو رهبری آینده کشورشان است، اما واقعیت این است که تجربه 30 سال که گذشت نشان داده است که مردم افغانستان در شکل دادن قدرت و فورمول بندی های سیاسی دراین سرزمین کوچکترین نقشی نداشته وهمه چیز مستقیما به بیرون از مرزهای این کشور به ویژه به مراکز قدرت های جهانی مخصوصا آن قدرتی که دولت افغانستان به آن وابسته بوده، ارتباط داشته است. به این معنی که ازدید ناسیونالیستی وملی گرایانه هرچند چنین تقاضاهای در واقع مضحک ، حس توانایی واعتماد به نفس نسل های آینده را در عرصه های گوناگون حیات اجتماعی – سیاسی درنطفه نابود میکند، اما مردم اگر چشم به تغییرات بیرون از مرزهای افغانستان دوخته اند، در این کار هیچ تقصیری هم ندارند. زیرا وقتی در برابر اعتراض، خشم و درخواست میلیون ها انسان این سرزمین کسی خمی ابروی نمی اورد، آیا چشم دوختن مردم به تغییرات بیرون از مرزها، پذیرفتنی و منطقی نیست؟ درجامعه که سیاست گذاری ها و اقدامات سیاسی اقتدار گرایانه وفاسد دولت مردان که بجز به قدرت خود به هیچ چیزی دیگرنمی اندیشند وبه نقش توده ها در پروسه تحولات اجتماعی –  سیاسی باور ندارند، مردم عمدتا در انفعال نگهمیداشته میشوند که این انفعال زمینه را برای دخالت و نفوذ دیگران مساعد تر ساخته ومردم را باورمند میسازد که در تحولات اجتماعی کشور شان الزاما باید منفعل باشند.
هرگاه به تاریخ افغانستان مخصوصا 30 سال اخیر نگاه شود دیده میشود که قدرت های سیاسی همیشه دربیرون ازافغانستان شکل کرفته بعدا وارد افغانستان شده است. تصمیمات اساسی حکمروای بجای اینکه برخواسته از آراء و نظریات مردم به شکل دموکراتیک آن باشد بدبختانه نظرمشترک قدرت های بیرونی (گاه شرق وگاهی غرب) با مشتی اوباش درافغانستان بوده که با معامله گری های سیاسی شان مردم این سرزمین را نادیده گرفته وحکومت نوع موبوکراسی را دروجود تعداد آدمهای فرصت طلب وغوغا سالار  در این کشور بوجود آورده اند.بنا برآن مفکوره اینکه بیرونی ها باید به مردم ما حکوت بسازند ، به امنیت ،  بازسازی ، زمینه های شغلی و درمبارزه با صدها فساد دیگر رسیدگی کنند ، گویا درجامعه افغانی نهادینه شده ومردم زجر دیده ما منفعلانه قبول میکنند که بلی فلان رئیس جمهور از فلان کشور باید به ما سرک بسازد ، برق بیاورد ، امنیت را تامین نماید و ازین قبیل صدها خواست نا معقول دیگر.
البته بحث در این جا نیست که نقش ایالات متحده امریکا در افغانستان را که تحولات آن تاثیر مستقیم بر اوضاع سیاسی جهان دارد ، نفی کنیم. اما این را هم نباید فراموش کرد که بسیاری از کار های که باید درعرصه های مختف اجتماعی – سیاسی در یک کشورانجام شود توسط خود دولت مردان سیاسی صورت میگیرد. رهبران کشور به ملت باید این باور را ایجاد کنند که دولت که ما در رأس آن قرار داریم بنیاد های اساسی آن شما هستید والا ما در کجا و با کی حکمروایی نمایم.
 اما اکنون که آقای اوباما بعنوان چهل وچهارمین رئیس جمهورامریکا وارد کاخ سفید میشود، بزرگترین چالش دوران ریاست جمهوری اش، در یک انتظار واقعی مسئله افغانستان خواهد بود ، میراثی که اداره جورج بوش تا آخرین روزهای خود با تمام تلاش نتوانست برآن غلبه کند. اوباما ناگزیر است تا این پروژه ناتمام را با موفقیت به فرجام برساند. نخستین چالش او برای افغانستان، رهبری فاسد و فاقد توانایی دولت این کشور است. مردم افغانستان به یک دولت موثر، قدرتمند و بدون گرایش های فاشیستی نیاز دارند که درعین حال توانایی مهار فساد را داشته و در زندگی مردم بهبود ایجاد کند.
توجه به افزایش همکاری های ملکی به ویژه بهبود وضعیت اقتصادی یکی دیگر از چالش های پیش روی اداره آقای اوباما است، که باید به آن رسیدگی کند. توجه محض به نظامی گری و افزایش نیروها تنها در کوتاه مدت می تواند مشکل طالبان و تروریزم را حل کند. برای حل اساسی و بنیادین تروریزم و طالبان باید به بهبود وضعیت اقتصادی، آموزشی و دسترسی مردم به خدمات اجتماعی توجه صورت گیرد. آقای اوباما باید به متحدان غربی خود و سربازان کشور اش این نکته را واضح بسازد که عدم توجه به تلفات ملکی در جریان عملیات نظامی نیروهای خارجی،  باعث تقویت و تحکیم صفوف تروریستان می شود و اعتماد مردم را نسبت به این نیروها کاهش می بخشد.آقای اوباما باید به همسایگان افغانستان به ویژه پاکستان و ایران باید به گونه ی جدی تفهیم کند که در روند توسعه و تامین امنیت در افغانستان صادقانه عمل کنند و از آن حمایت نمایند.جهان و در راس آن ایالات متحده امریکا باید تضمین های را به همسایگان ما بدهند که نگرانی های اساسی آن تا حدی زیادی کاهش یابد و با روند دولت سازی و توسعه افغانستان همگام شوند.