آرشیف

2014-11-24

معاذالله دولتی

ضیا قاری زاده رفت وفرهنگیان را سوگوار کرد

روزهای نزدیک یکی از سایت های خبری انترنیتی را دیدم که خبر درگذشت شاعرمعروف وآواز خوان نامدار افغانستان ضیا قاری زاده را نشر کرده بود  که با خواندن این خبر قویا متاثرگردیدم. بی بی سی در سایت خبری اش مینویسد قاریزاده روزیکشنبه تاریخ 23 جدی 86 بعمر85 سالگی در دیار مهاجرت به کشور کانادا چشم از جهان فروبست ، گفته شده آقای احمد ضیا قاری زاده درسال 1301 خورشیدی درشهر کهنه کابل چشم به دنیای هستی گشوده وپدرش قاری دوست محمد ازفعالان نهضت فرهنگی افغانستان در دوره امان الله خان بوده که بعد ازسقوط حکومت امانی تیر باران شد.

 قاریزاده، در سال 1307 خورشیدی، آموزش های ابتدایی را در مکتب نجات که بعدها به نام لیسه امانی معروف شد، آغاز کرد و بعدها، در همان مکتب، به عنوان آموزگار زبان فارسی، مشغول به کار شد. وی، علاوه بر آموزگاری، وظایف مختلفی در عرصه مطبوعات و فرهنگ افغانستان به عهده داشته است. او مدتی در "پوهنی ننداری" و "افغان ننداری" به عنوان مسئول فرهنگی، و زمانی هم به عنوان مشاور وزیر اطلاعات و فرهنگ در حکومت محمدظاهر شاه، کار کرد. آقای قاریزاده آهنگ های خود را در رادیو افغانستان به نام مستعار "کبوتر" ضبط می کرد و همچنین برای عده زیادی از آوازخوانان دیگر آهنگ تصنیف می ساخت.

بعدا کاروان مها جرت افغانهاکه درنتیجه اغازجنگ های داخلی افغانستان حرکت کرده بود، به دروازه حانه قاری زاده رسیده واو نیزمجبورشدازغافله عقب نمانده کشورعزیزش را ترک گوید ، وی بعدازشش ماه اقامت موقت درفرانسه این کشوررا به قصدکانادا ترک وتاپایان عمر(هشتاد وپنجسالگی) درآنکشوراقامت داشت  ، اودرسالهای اخیرعمرش بینایی خودرا نیزازدست داده بود.

تبصره :

شنیدن اشعاری مانند : " دلم را سر بسرسودا گرفته ……… مشک تازه میباردابروبهمن کابل………وغیره با آوازگیرا ودلنشین قاریزاده هرانسان معتقد به معنویت وزنده دل را با عمق عالم خیال ورویای مملو ازعشق فروبرده وهرکس را وامیدارد تا پیرامون دادحنجره طلای وهنرخدا دادی ومخصوصا تلاش اودرعرصه هنروغنی سازی فرهنگ افغانستان تامل کرد ، وجودآدم های چون قاری زاده فقید در اقغانستان ضامن غنامندی ، نگهداشت وپرورش هنر و فرهنگ اصیل افغانی درکشورما میباشد ، چنانچه اگرموسیقی فعلی افغانی ( درد دندان دارم ……ای سراچه را ببین …..) که با آوازهای ناراحت کننده وجست وخیزهای بی مورد وبی موزون اوازخوانها ادا میگردد ، با موسیقی اصیل که باشعروآوازگوارای قاری زاده ( مشک تازه میبارد …….دلم را سربسر سودا کرفته …….) که خودش مبتکر و خلاق سرود شعر وکمپوزآهنگ بوده ، مقایسه گردد ، این مسئله بخوبی واضح میگردد ، که هنرمندان مثل اومعرف خوبی برای هویت فرهنگی وهنری افغانستان بوده اند. تاسف اینجاست که درکشوری مثل افغانستان فرهنگ هنردوستی نهادینه نشده ، هنر وادب پیوسته درازمنه های مختلف تاریخ مورد توجه قرار نداشته وبه هنر مند نه تنها که احترام لازم نشده ، که به دیده توهین آمیز به وی نگریسته شده است. چنانچه گفته شده زمانیکه قاریزاده باتحمل تمام مشکلات به فرانسه میرسد درحالیکه ضعیف و مریض هم بوده فقط یک عدد بکس چرمی باخودداشته که گمان میرفت در آن یک پیراهن کهنه وسه جلد کتاب بوده وبس.

اما جریانات فرهنگی وجنبش های روشنفکری بوده اند که گاه گاهی از شعرا ، ادبا و هنرمندان نامور ما یادی نموده وبعد ازمرگ ایشان بابرگذاری محفل های یاد بود ، کارکرد های ادبی وهنری شانرا به باد تحسین گرفته وبه آرامگاه های آنها بگونه یاد بود شمع افروختند. ولی قاریزاده در جای وفات یافت که درآنجا نه مردم افغانستان و نه جنبش های فرهنگی افغانستان نتوانستند جنازه اورا گلباران وبا برگذاری محافل سوگواری باخانواده وی غمشریکی نمایند.چی مرگی ؟ در غربت …

هرچند او نصیحت کرده بود که بعد ازوفات جسد وی را جهت تدفین به زادگاه اصلی اش کابل انتقال دهند که در آنجا امید میرود رسم هنردوستی وفرهنگ دوستی که همان برگذاری محافل یاد بود و اظهار غمشریکی با خانواده اش میباشد ، بجاگردد.گرچه او رفت وخانواده فرهنگیان ، هنردوستان و دوستداران هنرش را به ماتم نشاند ، اما هنر ورسالت او تا ابد باقی خواهد ماند .

من ازجانب خود درحالیکه سخت متاثر هستم وفات مرحوم قاری زاده را به خانوده مرحومی ، به شما فرهنگیان ونویسنده گان جام غور وتمام فرهنکدوستان کشور تسلیت عرض نموده ازخداوند بزرگ برای وی اجرجزیل وفردوس برین وبه دیکران صبر جمیل استدعا میکنم. توجه کنید به آخرین شعر که وی بطور وصیت نامه سروده است :

 

ما که مردیم های هو نکنید * * * هیچ درمرگ ما غلو نکنید

بی صدایم بخاک یسپــارید * * *  مرگم اعلان رادیو نـکنید

غسل خودکرده ام بخون جگر * * * روبرویم به مرده شونکنید

درشب سه چلوپلو نپذید  * * *  گنج بزم می وسبوح نکنید

چیله رازیرپای نگذارید * * *   آب این دجله تا گلو نکنید