آرشیف

2015-1-9

الحاج عبدالحی پیرزاده

عقل اول راند بر عقل دوم ماهی از سر

 

 جان بی معنی در این تن بی خلاف   هست همچون تیغ چوبین در غلاف  تا غلاف اندر بود با قیمت است   چون بیرون شد سوختن را آلت است مخاطب من جناب آقای سروش هستند که در این اواخر بنابر اختلاف کهبا اخند های حکومت ایران دارند به جای اینکه هم مانند اقبال لاهوری وقتیکه از خدا شکایت میکنند ،و از خود هم بپرسند که آنها و دیگران بخدا چه کرده و در کدام صف ایتاده بوده اند ؟ صف دشمنان خدا ویا صف دوستان خدا ؟ صف حق یا در صف باطل ؟ انما  یخشی الله من عباده العلما < سوره        آیه    > به استناد این آیت باید آنهایکه ذخیره علمی دارند و مدعی اند که دانشمند هستند بیشتر از خدا بشرمند  و همچنین آنهایکه خدا آنهارا معرفی کرده که < انسان نسبت به همه چیز بیشتر در خصومت است > > سوره        آیه     > < اولم یر الانسان انا خلقناه من نطفته فا ذ ا هو خصیم مبین / آیا ندیدی آدمی را که ما او را از نطفه به وجود آوردیم و  ناگهان وی دشمن آشکار شد / سوره یاسین آیه ۷۷ // اما اهل ایمانرا علم همراه با حکمت باید مهار نماید تا جلو طغیان آن آنها گرفته شود .ولی اگر انسان فاقد حکمت طغیان نمود و نیروی ایما ن که باید در حالت تنگدستی صبر واستقامت را در تمام وجود بویژه در قلب مستولی بسازد ،هم ضعیفبود ،بالاخص انسان نازدانه که هیچ نوع درد ورنج را در زندگی هم ندیدهاست  در برابر کوچکترین مشکلی کاسه صبر آن لبریز و از خدا شکایت و در برابر عده از آدمکشان سکوت و عده دیگری از آدمکشان را ملامت می کند .
 مبتنی بر این اصل باید آدمی همیشه عملکرد خود را محک نماید و به گفته مولانا   ای خوش آن جان که عیب خویش دید    هر که عیب گفت آن بر خود خرید  > و این وقتی میسر است که < در وجود خد بیفزا درد را      تا ببینی سبز وسرخ و زرد را       آب کمجو تشنگی آور بدست        تا بجوشد آبت ا ز بالا  وپست و عطار میگوید /کفر کافر را ودین دیندار را       ذره دردی دل عطار را  > من در گذشته از آقای سروش چیز های در رابطه به قرا ن مجید و رسول الله شنیده بودم که برایم قابل باور نبود ،اما  این بار که خواندم که داماد جناب شان را قهر و خشم از مرز مجاز بیرون وبه جای رسانده که وجود واجبالوجود را منتفی دانسته و خود آن عالم شهیر هم عقده هایش را با صبر حبس کرده نتوانسته چیز های نوشتند که نشان میدهد که در امتحان الهی همچو منی نادان ناکام هستند ./  چو کفر از کعبه بر خیزد کجا ماند مسلمانی  / پدرم روضه رضوان   به دو گندم بفروخت ، ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم /داماد .فکر کردند به مجردیکه بگویند نیست همه انس و جن و ملک نابود و همه قالبها فرو خواهد ریخت و به قیومی خدا ضربات پینالتی وارد خواهد شد / لا هول ولا قوت الا بالله العلی العظیم .

من که عاجز ترین خلق خدا هستم میترسم و نمیخواهم طعنه بزنم ،زیرا مولانا میگوید روبترس و طعنه کمزن با بدان     پیش دام حق عذریخود بدان      پیش دام حق بنه گردن ز جان       تسخر وطعنه مزن بر گمرهان >> زیرا

<< پوستین را با ژ گو نه گر کند      کو ه را از بیخ و از بن بر کند       پرده صد آدم یکدم بر درد      صد بلیس نو مسلما ن آورد     گفت آدم توبه کردم زین نظر     این چنین  گستاخ نندیشم دگر   …

جناب آقای سروش : شما گاهی خود را از از ارادتمندان و مخلصین مولانا معرفی میفرمایید / فکر میکنم اخلاص شما زبانیست نه عملی ،زیرا اگر عملی میبود میدانستید که / میم و واو و میم و نون تشریف نیست   لفظ مومن جز پی تعریف 

نیست       هیچ نامی بی حقیقت دیده یی     یا زگاف و لام گل ،گل چیده یی       گر بیاموزی سفیر بلبلی      تو چه دانی کو چه دارد باگلی       لحن مرغان را اگر واصف شدی       بر مراد مرغ کی واقف شدی …

مولانا میگوید < گر ترا صد رنج آید زآسمان       منتظر میباش و خلعت میستان    کو نه آن شه است کت سلی زند     تا نبخشد تاج و تخت مستند      جمله عالم را پری پشه بها    سلی را خلعت بی منتها    کان بلاها کانبیا بر داشتند 

سر به چرخ هفتمی افراشتند     لیک حاضر باش در خود ای فتی      تا بیابد او در خانه ترا     ورنه خلعت را برد او باز پس     که نیابیدم به خانه هیچکس > نزول بلا عافیت انبیاست      آنچه ترا عافیت آرد بلاست   زخم بلا مرهم بیدینی است

تلخی می مایه شیرینی است …> در محبت هر که او دعوی کند      صد هزاران امتحان بر وی کند    گر بود صادق کشد بار جفا     وربود خاین گریزد از بلا  < ما دوست میکشیم و دشمن میپروریم   کس را مجال نیست به چون و چرای ما

اما اگر تناسب موجود باشد و باز هم بگفته حضرت مولانا /  ذره ذره کا ندرین ارض و سماست    جنس خود را همچو کاه و کهرباست   < روح من  با روح تو آمیخته    چون شرابی که در آبی ریخته   پس ترا هر چه رسد بر من رسد

پس در آن صورت منی تو تا ابد /  اما من و بعضی ها / حرف در ویشان بدزدد مرد دون     تا بخواند بر سلیمی زان فسون     کار مردان روشنی و گرمی است     کار دونان حیله و بی شرمی است  / زیرا / چون سفیری بشنوی از مرغ حق 

ظاهرش را یاد گیری چون سبق     بعد از آن از خود مواسات کنی    مر خیال محض را ذاتی کنی  .. . تا نگردی او ندانیش تمام     خواه آن انوار باشد یا ظلام    عقل گردی عقل را دانی تمام     عشق گردی عشق را دانی جمال >

پس با این همه دلایل که از روش عملی عرفان مولانا عرضه شد جناب آقای سروش قطعا در این راه نرفته و از منصور حلاج و عین القضات همدانی و سهروردی و صد های دیگر که سر دادند تا درخت عرفان شگوفا باقی بماند قطعا میراثی

نگرفته و ندارند // گر قلم در دستی غداری بود     لاجرم منصور بر داری بود ./ وخواجه انصار میگوید // آنکس که ترا شناخت جان را چه کند     فرزند و عیال و خانمان را چه کند    دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی   دیوانه تو هردو جهان 

را چه کند //  جناب آقای سروش : اگر در مکتب  حسین هم راجستر میبودید باید از علی ع ه یاد میگرفتید و میدانستید  // دوروز است که در آن ترس روا نیست     روزیکه قضا است و روزیکه قضانیست    روزیکه

قضا است  کوشش نکند سود     روزیکه قضا نیست در آن مرگ روا نیست /  بازهم  از زبان مولانا : // تا در نرسد وعده هر کار که هست     سودی نکند یاری هر یار  که هست      تقدیر به هر قضای ناچار که هست      در خواب کند هر چشم بیدار که هست // رساخیز حسینی تا قاف قیامت مشعل راه آن جان بر کفانی است که به این گفته

حسین ع پی برده اند که // اگر دین و آیین محمد ص به ریختاندن خون من استقرار پیدا میکند ای شمشیر ها قطع کنید سری مرا //  جناب آقای سروش : اخند های حکومت ایران به معنی رسول  الله و علی و سایر ایمه نیست /    لقد کان لکم     فی رسول الله اسو حسنه > هر آیینه شما را هست از پیغمبر اطاعت نیکو >و من نشنیدم از مسوولین و زمامداران ایران آنچه از علی  مولابه یادگار مانده .از علی آموز اخلاص عمل   شیر حق را دان منزه از دغل    از قضا بر پهلوانی دست یافت     زود شمشیرش بیاورد وشتافت     او خدو انداخت بر روی علی   افتخار هر نبی و هر ولی    در زمان انداخت شمشیر آن علی   کرد او اندر قضایش کاهلی   گشت حیران آن مبارز زین عمل  

وز نمودن عفو و رحمت بی محل    … گفت من تیغ از پی حق میزنم   بنده حقم نه مامور تنم    شیر حقم نیستم شیر هوا   فعل من بر دین من باشد گواه // دوسال قبل خواستم .بروم به زیارت ،بایزید و حسن خرقانی ومشهد و از آنجا به هرات

اما همین مسوولین سفارت حکومت ایران به سه تا از اطفال زیر سن ۱۵ سال من ویزه دادند وبه من که سر پرست شان بودم ویزه ندادند و پول را هم مکمل گرفتند وقتیکه گفتم چرا ؟ پاسخ شان سفسطه بود و حرف های پوچ   جناب آقای سروش : شما لطف کردید که من از غزالی یادگرفتم که هیچکس را لعنت نکنم حتی یزید را .اما من برخلاف  شما از خدای غزالی یاد گرفتم که ظالم ها را لعنت  

کنم ،< لعنت ا لله    علی الظالمین  و دروغگویان را لعنت کنم < لعنت الله علی الکاذبین ،آنهایکه مردم را فریب میدهند و گمراه میکنند آنهارا  لعنت کنم < ترجمه آیت ۶۸ سوره احزاب ، خدایا ما از روسا و اربابهای خود اطاعت کردیم و آنها مارا

گمراه کردند ،خدایا آنهارا دوچند عذاب کن و لعنت کن ایشانرا لعنت کبیر > و آنهای را لعنت کنم که خدا و پیغمبرش را اذیت کردندو اذیت میکنند  آیه ۵۷ سوره احزاب و آنهای را لعنت کنم که انسانهارا به ناحق میکشند و ترور مینمایند و از هارون برادر

موسی یاد گرفتم که   به موسی گفت //  ای پسر مادر من/ این قوم مرا شکست دادند و میخواستند مرا بکشند .،کاری نکن که دشمنان خوشحال شوند // الا یه ۱۵۰ سوره اعراف  و من هم نباید به ساز دشمنان خدا برقصم و  کاری بکنم  که دشمنان خدا شاد شوند و از رسول الله ص یاد گرفتم که رشوت گیرنده و رشوت دهنده را لعنت کنم و کسانی را که بالای قومی حکم میرانند که آن قوم از آنها نفرت دارند آنها را لعنت کنم و …

و آن های را که در ایران افغانها ی مظلوم و فقیر و مجبور را میکشند و کرامت انسانی آنها را پایمال میکنند  و صیهونستهای که خانه های فلسطینی ها ارا ویران میکنند و آنها را به گلوله میبندندآ و اشغالگران جنایتکار و دزدان بین  المللی در

راس حکام آمریکا ی راکه در عراق و افغانستان حقوق انسانهارا پایمال و آنهارا به خاک وخون میکشند  و خلاصه هر کسی راکه خون و اشک انسانها ی بی گناه را جاری میکند آنهارا لعنت کنم /آقای سروش در تمام دنیا کدام حکومت است که غارت نمیکند وبه نحوی دیگری ظلم // در این وادی به بانگ سیل بشنو   که صد من خون مظلوم است به یک جو >. خدارا که ۹۹ فیصد از مخترعین و مکتشفین میشناسند . چند سال قبل تینس بازی که قهرمان دنیا شده بود به مرض سرطان مواجه شد از سراسر  دنیا ملیونها نامه

در یافت کرد که چطور شد که خدا ترا به این درد مواجه کرد گفت من این سوال را وقتیکه خدا من را به قهرمانی دنیا انتخاب کرد از او پرسان کردم ، حالاهم که من را به این مرض مواجه کرده ،فرق نمیکند .

آقای سروش . من منکر علم که دارید نیستم ،اما ا // علم اگر بر تن زند ماری شود     علم اگر بر دل زند یاری شود // میدانم که شما سیاستمدار هستید اما باز هم ایکاش از مندیلا پایداری و استقامت را میآمو ختید که ۲۷ سال در زندان

روبین گذشتاند .و باز هم ایکاش از گاندی میاموختید که میگفت < عاشق هدف تان باشید نه متنفر از دشمن تان //  در میدان سیاست  باید من فرعونی نباشد ،در میدان عرفان باید محو را هم خود عملی کرد وهم به دیگران آموخت  . محو میباید

نه نحو این را بدان   گر تو محوی بیخطر در آب ران   < دشمن من در جهان خود بین مباد      زانکه از خودبین نیاید جز فساد >و مگر نخواندید که مولانا میگوید < پادشاهان جهان از بد دلی       بو نبردند از شراب زندگی    ورنه ادهم وار

سرگردان ودنگ       ملک را برهم زدندی بی درنگ > < باژگونه ای اسیران جهان       نام خود کردید امیران و شهان       نام میری ووزیری  و شهی      نیست الا مرگ و درد و جاندهی …>. در فرجام سخن جناب آقای سروش . به استناد آیه ۷۱ سوره توبه شما امر منکر ونهی از معروف کردید و من هم به خاطر نجات از عذاب و لعنت که خدا بر بنی اسراییل فرستاد // لعن الذین کفرو من بنی اسرایی علی لسان داود و عیسی بن مریم ذلک بما ع صو و کانو یعتدون و کانو لا یتناهون عنمنکر فعلو ه سوره < مایده آیا ۷۸ و ۷۹     > و هم به استناد ای ۶۴ سوره توبه و مطابق این حکم رسول خدا ص که فرمودند // الدین نصیحت // به شما مطالب فوق را ابلاغ کردم < تاشدم حلقه به گوش در میخانه عشق   هردم آید

غم از نو به مبارکبادم      کوکب بخت مرا هیچ  منجم نشناخت    یارب از مادر گیتی به چه طا لع زادم > محترم جناب سروش /

// من به حکم مسلک ژورنالیزم شمشیرم قلمم است ومیدانم که امروز در پیش شمشیر قامت قلم خم است ؟ و کمتر ژورنالستی سراغ دارم که قلمش را در این راستا حرکت دهد و کمتر عالمی میشناسم که حق بگوید ،وهیچ چاره جز اینکه تا 

زنده ام  با همین قلم حق را بنویسم و بازبانم حق را بگویم ولو کام حکام ودیگران را از تلخی بسوزاند و در این راستا از سرزنش کس نمی هراسم انشاالله . و این را هم از رسول الله ص آموختم که به ابوذر  هفت فرمان داد که اینها از آن جمله اند .اگر چه مولانا گفته است < حق نتوان گفت جز زیر لحاف        از دست تو جنگ آور آتش سجاف > و  بگفته حافظ < من از بازوی خود دارم بسی شکر    که زوری مردم آزاری ندارم >    و  عاجز ترین فرد از مخلوق خدایم و قطعا نمیخواهم مورچه از من برنجد .

اما // خواهی که شود زمانه خرم از تو    مگذار رسد به هیچ دلی غم از تو    اما پی اثبات حق ار لازم شد     بگذار برنجد دل عالم از تو // هرکس به کسی نازد        ماهم به خدا نازیم //  والله وکیل بما نقول .یا هو