آرشیف

2017-11-18

سرمولف عبدالغیاث غوری

زخم زبان

در زمانه های قدیم ، پسری بود بد اخلاق که هرکس از کوچه می گذشت، چند دشنام زشت نثارش می کرد، همسایه های کوچه ودیگر عابرین اورا بد می گفتند و بالمثل پاسخ می دادند. پدرش با خود فکر کرد وچاره یی سنجید. قطی میخی به او داد وگفت پسرم هر بار که عصبانی می شوی به جای دشنام دادن به عابرین ، یک میخ به دیوار بکوب.
روز اول، او27 میخ به دیوار کوبید. به همین ترتیب، در روزهای بعد نیز نصیحت پدر را عملی می کرد وبه دیوار میخ می کوبید ومی کوبید.
بالاخره روزی رسید که بچه دیگر عصبانی نمی شد. او این خوش خبری را به پدرش مژده داد وپدرش نیز به او پیشنهاد نمود که حالا می تواند عصبانیتش را کنترول کند،  در هنگام کنترول غضبش، یکی از میخ ها را از دیوار بکشد.
روزها گذشت وبچه توانست به پدرش بگوید که تمام میخ هارا از دیوار کشیده است. پدر دست پسرش راگرفت وبه کنار دیوار برد وگفت:«پسرم! تو کار خوبی انجام دادی وتوانستی بر خشم خود پیروز شوی. اما به سوراخ های دیوار نگاه کن. دیوارسوراخ سوراخ است، مثل گذشته نمی شود. وقتی تو در هنگام عصبانیت حرف های می زنی آن حرف ها هم چنین آثاری به جای می گذارند.تو می توانی چاقوی درقلب انسانی فروبری وآن را بیرون آوری. اما هزاران بار عذر خواهی هم فایده ندارد. چون آن زخم باقیست. زخم زبان از زخم چاقو درد ناکتر است. چنانچه ضرب المثل مشهوریست: «زخم شمشیر جور می شود، اما زخم زبان جور نمی شود.» ویا ضرب المثل معروف دیگریست که می گویند « زبان سرخ سری سبز را می دهد بر باد.»
فکر کنید
آیا پیام این قصه را دانستی؟ اگر دانسته اید با دوستان تان شریک سازید.

عبدالغیاث غوری