آرشیف

2017-11-18

سرمولف عبدالغیاث غوری

لذت صداقت

یک پسر ودختر خُرد وکوچک باهم بازی می کردند؛ دختر چند تا چاکلیت وپسر چند تا کیله به دست داشتند.
پسر رو به دختر کرد وگفت،من همه کیله هایم را بتو می دهم وتو چاکلت هایت را به من بده. دختر قبول کرد، پسر دودانه کیلۀ خالدار را پُت کرد وبقیه را به دختر داد، دختر همه چاکلیت هایش را به پسر داد. شب دختر به راحتی خوابید، اما پسر نتوانست بخوابد، زیرا او فکر می کرد که حتماً دختر یک تعداد چاکلیت های خوبش را پنهان کرده است. . . پس آنانی که راست وصادق نیستند عذاب می کشند ، آرآمش  از آن کسانی است که  راست وصادقند.

عبدالغیاث غوری