آرشیف

2024-2-10

آی سان مرامی

نرگس ، باران ، میگرن

باران می‌آید که چه گُلی بر سرمان بکاریم؟ میآید که خوش آمد بگوییم؟!
خب گفتیم، شما سرخوشان که با آن عکس هم گرفتید،حالا آن روز ول کن من نبود باید آنقدر به سقف ماشین می‌کوبید که نتیجه بگیرم افکار شب هنگامم از آن کم صداتر است.
این چراغ قرمز های شمال شهر هم خوب از این قشرِ ترافیک‌دوست استقبال می‌کنند.در این حال دیگر با شنیدن «گل بدم,گلی»‌ها که تازه با کوبیدن به شیشه‌ با باران رقابت می‌کنند،برایم صبری نمی‌ماند.این ترکیب یعنی بمباران!!
تازه داشتم تصور ساعتی بعد را می‌کردم که باید برای تکمیل پایان‌نامه‌ام دو ساعت تمام به عنوان پرستار داوطلب برای دختر بچه‌ای قلاب می‌گرفتم تا از مغزم بالا برود و بپر بپر کند!
هرچه پول نقد کهنه و چرک و تازه و صدا دار داشتم به پسرک دادم و بیست ثانیه‌ی آخر را کم‌صداتر سپری کردم.کمی که گذشت از بویی که در ماشین پیچیده بود تهوعی ناگهانی به من دست داد و به خودم که آمدم دریافتم که به قول شاعر‌ها یک بغل نرگس خریدم.گُلی که بوی او را با خود داشت؛ تصور کنید گلی با آن همه امتیاز برای عطرش، بوی کسی را با خود حمل کند،نه کسی عطر آن را!
میگرن اش که به سرش می‌کوبید از شمال تا جنوب هیکل‌اش را به اسانس نرگس آغشته می‌کرد.یک‌بار پرسیدم:«تاحالا نشده کسی آقای مهندس رو به خاطر عطر دم دستی‌ای که به جای “ادکلن قطره‌ای چندصدهزارتومن“می‌پوشه،مسخره کنه؟!»
پاسخ داد:«طـبیبم این را تجویز کرده و به بیماران دیگر ربطی نیست!»
من با طبیبش نسبت خونی داشتم،هنوز هم آن خون در من می‌جوشد. نام لجن‌وار خودش را با تکیه بر انکارِ وجودش فراموش کردم،اما از زمانی که در زندگی‌ام ظاهر شد،طبیب اصرار داشت او را “پدر“ صدا کنم.
این گل‌های ممنوعه من را میگرنی کرده‌اند،خشک‌شان هم بوی تهوع دارد.
آخ مادر!
گمانم در سرم دارد باران می‌گیرد،چشمانم را ببین، دارد سیل راه می‌اندازد! چه تجویز می‌کنی؟

آی‌سان مرامی